🇮🇷مستندعشق
#خاطره
بدجوری درگیر شده بودیم، من تیربارچی بودم و در پناه صخره ها تیراندازی می کردم.
فرمانده گردان محبین #شهید_علیمردان_آزادبخت بالا سرم اومد و با همون قامت بلندش، بی هیچ ترسی به من گفت: «#بسیجی تیربارتو بده، منم #تیراندازی کنم.» درحالی که کل هیکلمو از ترسِ تک تیراندازای عراقی پشت تخته سنگها پنهان کرده بودم اسلحه رو تحویلش دادم. با شجاعت و تمام قد عراقی ها رو قیچی کرد، چند لحظه بعد یه گلوله از بالای سر من رد شد و خورد تو رون شهید.
با چفیه ام پاشو محکم بستم.
با همون چهره ی بشاش گفت «خسته نباشی بسیجی»! تیربار رو تحویلم داد و خودش جلوتر رفت تا به بقیه ی #نیروها روحیه بده.
چند لحظه بعد که عراقیها تا تیررس نارنجک پیش اومده بودند.
#شهید_علیمردان خواست، نارنجکی به سمت عراقیها پرتاب کنه که دستش تیر خورد و نارنجک کنارشون افتاد منفجر شد و علیمردان به واسطه اصابت گلوله به دستش و ترکشهای نارنجک مجدداً #مجروح شد، جوری که نمیتونست راه بره.
یکی پاسدارها ایشون رو کول گرفت و به عقب برگردوند.
✍راوی همرزم شهید
#شهید_علیمردان_آزادبخت
#فرمانده_گردان_محبین_کوهدشت
#مستند_عشق
🇮🇷مستندعشق
#شهید_محمد_صادق_زیدی #مستند_عشق
#خاطره🌸
در یکی از شب های سرد پاییزی به ما خبر دادند که به #نیروهای تحت امر خود آماده باش اعلام کنیم. ساعتی بعد به طرف منطقه کامیاران- روستای مارآب حرکت کردیم.
محمد صادق یکی از فرماندهان قرار گاه شهید کاظمی بود که به عنوان فرمانده گردان #مأموریت خدمت در قرارگاه شهید بروجردی در کامیاران را داشت.
یکی از بچه ها پیشنهادداد که پیاده به راه خود ادامه دهیم اما محمد صادق قبول نکرد و گفت: نباید بچه ها را خسته کنیم. خود را تا #منطقه مرآب رساندیم و قرار شد روز بعد کوه های مارآب را پاکسازی کنیم.
مدت کوتاهی نگذشته بود که صدای تیراندازی به گوش رسید دشمن به کمین نشسته بود.
محمد صادق #فرمانده گردان دستور دفاع و حمله صادر کرد و خود جلوتر از همه حرکت می کرد پس از درگیری های فراوان گلوله ای به او اصابت کرد. با وجود شدت درد می خواست از جایش بلند شود و به #مبارزه ادامه دهد که به رگبار بسته شد.
بعد از دو ساعت #دشمن نتوانست در مقابل رزمندگان #مقاومت کند و عقب نشینی کرد🥀
#مستند_عشق
🥀🕊
#شهیدمحرمترک
#اولینشهیدمدافعحرم
تاریخ تولد : ۱۳۵۷/۱۰/۱
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۰/۲۹
محل شهادت : دمشق، سوریه
فرزندان:فاطمه محمدحسین
محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران، قطعه۵۳
#زندگینامه
عشق و علاقه دختر به پدرش و بالعکس زبانزد دوست و آشنا شده بود. وقتی محرم به یک مأموریت میرفت، فاطمه مریض و حتی بستری در بیمارستان میشد، اما با همه عشقی که به فاطمه داشت دست از کارش نمی کشید و مأموریتش را به خوبی به پایان می رساند. همیشه میگفت من عاشق فاطمه هستم و میگفت پدر به دخترش خیلی وابسته است، اما هیچ کدام از این وابستگیها و عشقهای دنیایی مانع اهداف محرم نشد.
#خاطره:
یکی از بهترین و شیرینترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می گفت: در یکی از ملاقاتهایی که با #حضرتآقا داشتم و در صفهای جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند. همیشه این لحظات تا اخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود.
#اللهمعجللولیکالفرج
در شفاعت #شهدا دست درازی دارند
چهره شان را بنگر چهره #نازی دارند
ما به یاد آوری #خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان چه #نیازی به من و تو دارند
#شهداهمیشهنگاهی
#اللهمعجللولیکالفرج