یاسهاسبزخواهندشد ؛
ساعت ۶ بیدار شدم، گفتم حالا یه بیست دقیقه دیگه بخوام. ساعت ۹ و نیم پا شدم. باورم نمیشه. شاید چون این
خوابیدن جزو نیازهای اولیه بدن و روح و ذهنته ولی درس خوندن نه. زیاد نه ولی به اندازه ای که بدنت نیاز داره بخواب، موقع بیداری ولی خوب بخون.
ممنون میشم اگر هرکدومتون در حد یه صلوات برای ماهایی که فردا کنکور داریم دعا و آرزویِ خوب بکنید. برای دوستامم دعا کنید. برای من بیشتر از همه. بوس به همتون💘
از این رویه راضیم. دیگه نمیخوام به چیزی تظاهر کنم و دیگه همرنگِ جماعت شدن رو نخواهم پذیرفت. اینطوری روح خودمم راحت تره.
کنکورو توی دانشگاه برگزار میکنن که اگر قبول نشدی دلت بسوزه که نتونستی همچین جایی درس بخونی. سادیسمی ها.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
انگشت کوچکت دور انگشتِ کوچکم حلقه میشود. ما میخندیم و شصت هایمان را بهم میچسبانیم. راستش را بخواهی من نمیدانستم قول انگشتی چسباندن شصت هم دارد. این را تو یادم دادی. ما میخندیم و خنده هایمان چشم های مردم را به سمت ما میچرخاند و تو خجالت میکشی، البته الان دیگر نه. فکر کنم خجالت نکشیدن را من یادت دادم. این ماییم. بعد از یکسال، اکنون که فکر میکنم، خاطراتی که باهم گذراندیم را بیش از نشستن بر لبِ کلبهیِ کوچک چوبی جنگلی دوست دارم. من نشستن کنارِ یک جویِ آب شهری را با تو به نشستن کنار تمام سواحل جهان ترجیح میدهم. تو و من، ترکیب طلاییِ خاطرات خوب منیم.
امسال شاید نتوانم آنقدر شاعرانه که در گذشته برایت مینوشتم بنویسم. باید مرا ببخشی که چندیست هنر و عشق را در خود محبوس کرده ام، اما باید بدانی که، هنرم در کنار تو قفس را میشکند و این انگار خاصیت توست؛ چون یک چیز دیگری که با تو یاد گرفتم خوشحال بودن است. مثل همیشه تو سبز شدی و حتی اگر ندیده باشیاش من دیدم، و خوشحالی اش، قلب مرا هم سبز کرد. پس امسال نمیگویم مرا سبز نگه دار، چون این اصلا نیاز به گفتن ندارد، تو این کار را میکنی، چه بخواهی چه نخواهی؛ اما، خواهشم برای امسال، هیجدهمین سالِ تو، خوشحال بودن است. بیا امسال را بخندیم عزیز من. زادروزت مبارک🍀.
@pishoolii
-
#حانیهنویس