تو را دوست دارم
هرگز رهایت نمیکنم،
در آغوش میگیرمت و در چهار فصل میچرخانمت.
-نزار قبانی
آبـےعزیزمن ؛
- بیمار اتاق ِ شماره ۲۵۱. با بغض ُ لبخند زمزمه میکرد؛ برمیگرده .
- بیمار ِ اتاق ۱ .
با دستان زخمی و لرزانش کلید برق را فشرد .
مهتابی نیم سوخته صدایی داد و خاموش شد .
لاشه گیتار عزیزش را با لبخند در آغوش فشرد و با بغض زمزمه کرد :
جان ِ مریم چشماتو وا کن !
بیمِ آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم مبادا خسته شوی و بیم آن دارم که سکوت کنم مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی .
- نزار قبانی
بیخیال !
من خوب میشوم . میدانم که خوب میشوم ؛ فقط شاید ، این مابین قدری مُردم .
- نسرین هداوندی