آن شب دلم می‌خواست شادی ام را با او نصف کنم . مثل یک سیب از وسط نصف کنم تا هر کدامش را که خواست بردارد . و او شاید این چیز‌ها را می‌دانست و به من بروز نمی‌داد . حتی به روی خودش هم نمی‌آورد . فقط گاه نگاهش روی گوش یا موهام می‌ماند و تا سر برمی‌گرداندم مثل گنجشک پریده بود . ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سمفونی مردگان - عباس معروفی

شبها دلم کمانچه ای شکسته است .

- فی یِسارِ صَدرى بَيتُ صَغير، لَن يَسكُنُهُ أَحَدُ غَيرَك - در سمت چپ سینه من یک خانه کوچک است، کسی جز تو در آن زندگی نخواهد کرد .

دلش میخواست از اطرافیانش بپرسد : چه نیازی به رنج دادن من بود ؟ چه چیزی از رنج دادن من ، نصیب شما شد ؟

- دریا نورد ِ از دریا رانده شده .

حالا ورق بزن . خط به خط بخوان مرا‌ . تا باورت شود همه ی داستان ، تو ای !

صدایِ باران می‌آید . دلی جایی تنگ است ! تو گریستی یا من ؟

این زخم ها که بر دلت از این و آن رسید . من خواب دیده ام ! بخدا خوب میشود .

پاشید نمک ، جانِ خراشیده‌ی مارا .

. 𔘓 .

کاش دست ِ کم شعری خوانده بودید یا در خانه گربه ای نگه می داشتید ؛ شاید آن وقت کمتر دنیا را می آلودید . - تورگوت اویار

از غرورم چه بگویم که چه جاها نشکست .