🌱داستان های شگفت
شهید آیت الله دستغیب ره
چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بيدآبادى آمده و گفتند
چشمه آبى كه از دامنه كوه جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى بود ، چندى
است خشكيده و ما در زحمت هستيم ، دعايى كنيد تافرج شود.
آن بزرگوار آيه شريفه :(لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ) (اواخر سوره حشر)
را بر ورقه اى نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن كوه بگذارید
و برگرديد ، آنها چنين كردند و چون به خانه خود رسيدند ، صداى مهيبى از كوه
بلند شد كه همه اهالى شنيدند و چون صبح بيرون آمدند ، چشمه آب را جارى ديدند
و شكر خداى را به جا آوردند.
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
1610307489-4027.mp3
15.91M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه دهم
🔻استادامینیخـــــواه
#مشهد
#حرم_مطهر_رضوی ع
#مسجد_صدیقی_ها
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
🌱داستان های شگفت
شهید آیت الله دستغیب ره
∞روشنايى شمع دوام مى يابد.
...فرمود ، مادرم به تلاوت قرآن مجيد علاقه زيادى داشت و غالبا در شبانه
روز هفت جزو تلاوت مى نمود وشبهاى ماه رمضان را نمى خوابيد و مشغول تلاوت
قرآن و دعا و نماز بود . شبى در شمعدان به مقدار يك بند انگشت شمع باقيمانده
بود و ما مى توانستيم در خارج از منزل شمع بیاوریم ، ولی چون از طرف حكومت
قدغن شده بود كه كسى نبايد از خانه اش خارج شود و اگر كسى را در كوچه و
بازار مى ديدند او را به زندان مى بردند و جريمه مى كردند ، مادرم به روشنایى
همان مقدار از شمع مشغول تلاوت قرآن مجيد شد.
به خدا سوگند ! كه تا آخر شب كه مادرم قرآن و دعا مى خواند شمع تمام نشد و
از نماز ش كه فارغ شد مشغول سحرى خوردن شديم باز تمام نشد ، همين كه صداى
اذان صبح بلند گرديد رو به خاموشى رفت و تمام شد و خلاصه يك بند انگشت شمع
به مقدار نه ساعت براى ما به بركت مادرم روشنايى داد .
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
SeDaghieDarGhyamat (11).mp3
25.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه یازدهم
🔻استادامینیخـــــواه
#مشهد
#حرم_مطهر_رضوی ع
#مسجد_صدیقی_ها
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
🌱داستان های شگفت
شهید آیت الله دستغیب ره
آقاى شيخ محمّدتقى نحوى از ارادتمندان مرحوم آيت اللّه حاج على اكبر اِلهيان
كه اكثر اوقات خدمت آن بزرگوار مى رسيد از قول يكى از بزرگان تهران كه
در لحظات آخر حيات آيت اللّه الهيان نزد ايشان بود نقل مى نمايد :
چند لحظه قبل از فوت ، آقا به من فرمودند :
زير بغلم را بگيريد تا بنشينم .
او را نشانديم . متوجّه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرد و مؤدب نشست و به
يك نقطه معيّنى نگاه مى كرد و لب ها را تكان مى داد .
گويا با كسى صحبت مى كرد . سپس پاها را دراز نموده و خوابيد و از دنیا
رفت در همين حال بوى عطرى خوش به مشاممان رسيد .
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
❇️ با عرض سلام و احترام خدمت مخاطبین گرامی
از همه شما عزیزان در رابطه با کم بودن کیفیت صوت جلسه گذشته پوزش میطلبیم.
#اعلام
💟مؤسسهخداشناسیحضرتولیعصر؏
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
1610335696-7037.mp3
28.78M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه دوازدهم
🔻استادامینیخـــــواه
#مشهد
#حرم_مطهر_رضوی ع
#مسجد_صدیقی_ها
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
🌱داستان های شگفت
شهید آیت الله دستغیب ره
آيت اللّه حاج شيخ عبّاس قوچانى ، وصىّ مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا على
آقاى قاضى (ره ) مى گويد : آيت اللّه العظمى حاج شيخ محمّد تقى بهجت (ره)
در دورانى كه در عتبات حضور داشتند بسيار به مسجد مقدّس سهله مى رفتند و
شبها تا به صبح آنجا می ماندند و در حال تهجّد وعبادت بسر مى بردند . يك شب
كه بسيار تاريك بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در ميانه شب احتياج به
تجديد وضو پيدا كردند و به اين جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت
محلّ وضوخانه كه در قسمت شرقى بيرون مسجد قرار داشت حركت كردند . در
بين راه کمی ترس به جهت ظلمت محض و تنهايى در ايشان پيدا مى شود . به
مجرّد اين ترس ، يك مرتبه نورى همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد
كه با ايشان حركت مى كرد.
آقا با اين نور به محلّ وضوخانه رفتند . تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس
به جاى خود يعنى مسجد سهله حركت كردند و در همه اين احوال آن نور در
برابرشان قرار داشت . همين كه وارد مسجد شدند آن نور نيز از بين رفت .
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
۱۳.mp3
22.79M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سیزدهم
داستان اول
* شوق مرگ و آرزوی مرگ؛ خوب یا بد؟
* شرح ملاقات با حضرت عزرائیل
* نکاتی قابل تامل پیرامون ملائکه
* دیدن آینده در خواب
* نکاتی پیرامون عالم ذَر
*نکاتی پیرامون حضرت عزرائیل؏
🔺استادامینیخـــــواه
#مشهد
#حرم_مطهر_رضوی ع
#مسجد_صدیقی_ها
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
13990516000303_test.pdf
2.15M
🔹 عرض سلام و احترام خدمت همه مخاطبین گرامی
با عنایت به استقبال کمنظیر از کتاب سه دقیقه در قیامت، نسخه انگلیسی و عربی بر اساس ویرایش آخر از این کتاب ارزشمند، منتشر گردید.
نظر به اعلام مسئولین محترم انتشارات این اثر - انتشارات شهید ابراهیم هادی - نشر در فضای مجازی بلا مانع است.
#سه_دقیقه_در_قیامت
✅ @NDE_IR
💾#شهـــدایکتاب
شـهید مـدافع حرم جواد محمدی را
مـیتوان بانی این کتاب نام نهاد. او
در شـب عـملیات، راوی کـتاب را به
عـقب فـرستاد تـا خـاطرات او برای
آیندگان حفظ شود.
جـواد در وصـیت شفاهی که تصویر
آن مــــوجود اســـت مـــیگوید:
«اگـر خـدا لـطف کـرد و شـهادت را
نــصیبم کـرد، بـنده از آن شـهدایی
هـستم کـه حتماً یقه بیحجابها و
آنها که ترویج بیحجابی میکنند را
در آن دنــــیا خـــواهم گـــرفت.»
سـید، یـکی از بـچههای مدافع حرم
اعزامی از اصفهان و از رفقای شهدای
ذکـر شـده در ایـن کـتاب بـود. امـا
زنـدگی خانوادگیاش دچار مشکلات
شـده بـود. مـهمترین مـشکل آنها
ایـن بـود که فرزندانشان قبل از تولد
از دنـیا مـیرفتند! سومین فرزند هم
به همین صورت. دکتر پس از دیدن
نــتیجه سـونوگرافی گـفت: بـچه در
شــکم مـادر مـرده، فـردا اول وقـت
بــیایید بـرای خـارج کـردن فـرزند.
بـیشتر از این هم اگر نگه دارید مادر
از دنـیا خـواهد رفـت. خیلی به هم
ریخته بود. همسرش را که رساند به
خانه، بیرون رفت و با خداوند خلوت
کـرد. گـفت: هـمسرم دیـگر تـحمل
ندارد. دوست داشتم فرزندم میماند
و سـرباز امـام عصر (عجل الله تعالی
فـرجه الـشریف) میشد. بعد به سر
مـزار شـهید جـواد محمدی رفت. به
جـواد گـفت: تـو هـم مـثلاً رفیق ما
هــستی؟ نـمیبینی چـه مـشکلاتی
بـرایم پـیش آمـده؟ یک کاری بکن.
صــبح فــردا مــیخواستند راهــی
بـیمارستان شوند. قبل از رفتن، مادر
هـمسرش از راه رسـید و گفت: صبر
کنید. الان شهید جواد محمدی را در
خـواب دیـدم. بـه من برگهای داد و
گـفت: بـه سید بگو فرزندت با لطف
خـدا سالم است. باور نکردند. قبل از
رفـــتن بـــه بــیمارستان، دوبــاره
سـونوگرافی کـردند و پـیش هـمان
خانم دکتر بردند. چند بار سونوگرافی
دیـروز و امـروز را کنار هم گذاشت و
نـگاه کـرد! بعد گفت: یکی از اینها
حـتماً اشـتباه است. اما نمیدانست
کـه خـداوند مـتعال بـه دعـای یک
شـهید میتواند سرنوشت انسانی را
حــتی در رحــم مـادر تـغییر دهـد.
الــان مـدتی اسـت کـه ایـن سـید
کوچک به دنیا آمده
امـا سـید مـیگفت: زمانی که جواد
مـحمدی شهید شد تا مدتی پیکر او
مـفقود بـود. مـن بـرای کـار دیگری
خـدمت آیـتالله ناصری رسیدم. به
ایشان تصویر شهید جواد محمدی را
نـشان دادم و گـفتم: حـاج آقـا دعا
کــنید پــیکر ایــن شـهید بـرگردد.
آیــتالله نـاصری لـبخندی زدنـد و
فـرمودند: ایـشان در لـحظه شهادت
مورد عنایت خاص حضرت ول یعصر
(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار
گـرفتند. بـه زودی هـم پیکرشان باز
میگردد.
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR
💾#شهـــدایکتاب
مـدت کـوتاهی بـعد از این صحبت،
پـیکر شـهید جواد محمدی به میهن
بازگشت.(۱)
🔺نـگارنده مـیگوید: پدرم سالها از
خــادمین هـیئتهای تـهران بـود.
عــمرش را در راه نــوکری مـولایش
سـپری کرد. در اوایل سال ۱۳۹۹ و در
ماه رمضان از دنیا رفت. چند روزی از
او خــبر نـداشتیم. نـمیدانستیم در
برزخ وضعیتش چگونه است. یکی از
بـستگان، جوان خوش سیمایی را در
خـواب دیـد که گفت: نگران پدرتان
نــباشید. او در اعــلی عــلیین و در
مـحضر آقـا ابـاعبدالله (علیهالسلام)
است. آنجا نیز مانند دنیا به مهمانان
مــولایش خــدمت مــیکند. بـعد
خـودش را معرفی کرد و گفت: «من
جـواد مـحمدی هـستم. از شـهدای
مــدافع حـرم، تـصویرم را در کـتاب
دیـــدهاید.» تـــازه او را شــناختم.
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅ @NDE_IR