eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
107 دنبال‌کننده
498 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد، صبح دلتنگی بخیر عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند دل سراسر دست و پا میزد ولی بیهوده بود حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کیم؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق از همون روز ازل هم جرم نابخشوده بود
تفاوتی نکند بغض و گریه و هق‌هقِ ما مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست هنوز گرده سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست...
لایق نباشم گرچه، تو در حال من تدبیر کن من را برای لحظه‌ای معشوق خود تصویر کن گاهی بیا نزدیک تر در قلب من جا باز کن یک دم ز من غافل مشو در رفتنت تردید کن دیوانه‌ام، هرگز نترس از این جنون آنیم اما بیا و قلب مجنون مرا تقدیس کن آه از هوایی که بدون تو به حلقم می‌رسد حال مرا چون اولین سیگار خود تصویر کن چشمان تو چشمان تو چشمان تو چشمان تو این چشم مست وحشیت را یکمی تأدیب کن من را گرفتی در برم بعد از خودت میرانیم این عادت بد چیست این؟ خود را کمی تهذیب کن گر من خطا کردم برو گر خود خطا کردی بمان اما به پاس اشتباهت هم مرا تنبیه کن من عاشقت گشتم همین قلبم ز مهرت آخته این قلب مجذوب و مذابم را کمی ترمیم کن از آتش عشقت بخارم در هوایت پر شده این عاشق پاشیده را با دست خود تقطیر کن بر روی مژگانت شبیه شبنمی بنشسته‌ام در اخذ روحم ای خدا بر موژه‌اش تعجیل کن اشکی شدم بر گونه‌ات من تا به لب ها میرسم خود اشهدم را در درون گوش من تلقین کن صابر ندارد باکی از مرگش بدان ای آشنا اما ز لطفت مرگ من را در برت تنظیم کن
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
تفنگ دسته نقره‌م داد و بیداد... 💔
مي گن اسبت رفيق روز جنگه مو مي گويم از او بهتر تفنگه سوار بي تفنگ قدرت نداره سوار وقتی تفنگ داره سواره تفنگ دسته نقره م رو فروختم برا دلبر قباي ترمه دوختم فرستادم برايش پس فرستاد تفنگ دسته نقره م داد و بيداد ___________________________ غم این شعر وقتی نمایان میشه که وابستگی شاعر به تفنگ به مخاطب منتقل شده باشه و شاعر به موجز ترین حالت ممکن در این شعر وابستگی شدید خودش رو به تفنگش توضیح داده. شاعر اینجا با زبان بی زبانی میگه نه من دیگه سواری هستم که قبلاً بودم و نه به دلبر و معشوقم رسیدم، من بعد از این ماجرا به پوچی رسیدم، دیگه هیچی نیستم.
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
مي گن اسبت رفيق روز جنگه مو مي گويم از او بهتر تفنگه سوار بي تفنگ قدرت نداره سوار وقتی تفنگ داره س
اگر بخوام اتفاقی که توی این شعر داره میفته رو با یک بیت توصیف کنم این طور میگم. ___________________________ پلی زدم ز خودم، از خودم، به جانب تو که گر مرا نپذیری همه فرو ریزم
Hasan Golnaraghi - Mara Beboos (320).mp3
15.19M
01:03 🎙 📖 🎹 مرا ببوس برای اخرین بار تو را خدا نگه دار که میروم به سوی سرنوشت...
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
01:03 🎙 #حسن_گلنراقی 📖 #حیدر_رقابی 🎹 #مجید_وفادار مرا ببوس برای اخرین بار تو را خدا نگه دار که
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افسانه‌ها و داستان‌های زیادی در وصف چگونگی سرودن قطعه «مرا ببوس» ورد زبان‌ها است. اما به دور از همه شایعات و افسانه‌ها، باید بگوییم که شاعر این ترانه است. رقابی شاعری عاشق‌پیشه، ورزشکار و دانشجویی سیاسی بود که در جبهه ملی فعالیت می‌کرد و چندین بار هم به همین خاطر به زندان افتاده بود. در دل مبارزاتش با دختری در دانشگاه آشنا شد که در فعالیت‌های سیاسی با او همراهی می‌کرد. اما زمانی که به توصیه و اصرار شوهر خاله‌اش، صاحب چلوکبایی شمشیری -که بزرگ خانواده بود- مجبور به ترک وطن و رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل شد، با ناکامی در عشق مواجه شد. حیدر رقابی ترانه مرا ببوس را برای همان عشق از دست رفته‌اش سرود. زمانی که شایعات درباره این ترانه در آمریکا به گوشش رسید آن را تکذیب کرد. به گفته دوستانش از این که ترانه‌اش به حزب توده نسبت داده شود بسیار ناراحت بود. او بعد از انقلاب به ایران بازگشت و چندسالی استاد دانشگاه بود اما بر اثر بیماری از دنیا رفت و هیچ‌گاه آن دختر را دوباره ندید. برادر رقابی دورادور از احوال دختر و ازدواجش باخبر بود. به گفته برادر رقابی، بعد از مرگ حیدر او اولین و بزرگترین دسته‌گل را بر مزار عاشق و شاعری گذاشت که زیباترین ترانه عاشقانه معاصر را برایش سروده بود. نرگس قوی‌زری
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ما بود، دلارام جهان شد . در اول آسایش ما سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن‌مان بود، خزان شد . با ما که نمک‌گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد
لایق نباشم گرچه، تو در حال من تدبیر کن من را برای لحظه‌ای معشوق خود تصویر کن گاهی بیا نزدیک تر در قلب من جا باز کن مهر خودت را بر دل من اینچنین ابراز کن دیوانه‌ام، هرگز نترس از این جنون آنیم کین من به بند عشق تو عمری چنین زندانیم آه از هوایی که بدون تو به حلقم میرسد سم نبودت بی شک از رگها به قلبم میرسد چشمان تو چشمان تو چشمان تو چشمان تو من مست چشمانت شدم هم شمع و هم پروانه تو من را گرفتی در برم بعد از خودت میرانیم من را تو ویران کرده‌ای، محصول این ویرانیم گر من خطا کردم برو گر خود خطا کردی بمان زیرا ز حرکت باز ماند بی تو قلبم هر زمان من عاشقت گشتم همین قلبم ز مهرت آخته از آتش عشق تو رب، قلب مرا پرداخته از آتش عشقت بخارم در هوایت پر شده خونم خروشان گشته و چشمم برایت پر شده بر روی مژگانت شبیه شبنمی بنشسته‌ام آیا به قلبت نیز هم من این چنین بنشسته‌ام؟ اشکی شدم بر گونه‌ات من تا به لب ها میرسم گویا دمی مردم و اینک من به عقبی میرسم ندارد باکی از مرگش بدان ای آشنا چون فکر و ذکرش گشته معطوف دعای ربّنا 🤦‍♂
خوردیم چو گنجشک، به دیوار بلورین پنداشته بودیم که این پنجره باز است...
باز شد قفل و در و شد ره پدید چون توکل کرد یوسف برجهید