● چشـمان فکـر ●
#فکر
#روایت
#أمیر_المؤمنین
┄┄┅••=✧؛🌸؛✧=••┅┄┄
▫️ قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): «من أَسحـرَ عیـنَ فِکرتـه بَلَـغَ #قدرَ_همّتـه» (غرر الحکم: ۸۷۸۴)
○ هر کس به زور #چشمان_اندیشهاش را باز نگهدارد، به غایت #دل_مشغولی هایش نائل خواهد آمد.
#همت یعنی #دل_مشغولی؛ آنچه که بندْبند وجود انسان را با خود #گره میزند؛ آنچه انسان را درون خود #حَل میکند؛ آنچه که انسان را تمام قد، برای خود، #سرپا می کند…
از قدیم گفته اند: «قیمةُ کلِّ امْرءٍ مـٰا یُـحسِنُه»...
┄┄┅••=✧؛🌸؛✧=••┅┄┄
▫️ فکر و ذکرت چیست؟ حواست کجاست؟ #قلبت کجاست؟
-نزد #دل_مشغولی هایت. پس تورا با #دل_مشغولی هایت میتوان شناخت؛ با نگاه به اینکه به چه کاری اهتمام داری، میتوان #عیارت_را سنجید؛ و اگر دل مشغولی ات #ماشین_مشکیِ_متالیکِ_جدیدت باشد، حتی میتوان با انداختن خطی بر آن، #قلبِ تو را خراشید! پس همت بلندآر که «قَـدر الـرجل علـٰی قـدر #هِـمَّتِـه».
حالا سوال! اگر میخواهم به #کُنـه همّتی مثلاً به #وسعت_ابدیت دست پیدا کنم، چه کنم؟!
جواب: #چشمان_فکرت، در حالی که به حسب طبیعتـشان خسته شده و میخواهند بسته شوند را، #به_هر_قیمت باز نگهدار. بی گدار به آب نزن! قبل از هر کاری #فکر_کن…
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
محمّد بُـــرهان
*برگرفته از دروس بدایه استاد #فلاح_شیروانی
یادداشت های جزیرهای:
(جزیرهی اوّل)
چند ساعت قبل از سالن #فوتسال به سمت خانه میآمدم. خانهی ما در مرکز شهر قرار دارد و خیابانهای دور بر آن، بسیار #شلوغ و پرهیاهو است. احتمالاً اگر صد مغازه در خیابان اصلی وجود داشته باشد، ۹۰ مورد آن مربوط به #شکم است: آبمیوهفروشی، جگرکی، رستوران، ساندویچفروشی و البته #سیرابی!
بیشتر مغازهها بیرونبر هستند، یعنی خریدار، خوراکیاش را همان بیرون، جلوی در مغازه میخورد. یک سیرابیفروشی و یک آبمیوهفروشی هستند که همیشه کلّی مشتری دارند. دم مغازهیشان همیشه شلوغ است و آقایان زیادی با شکمهای گنده، مشغول #جویدن یا #نوشیدن هستند.
یادم نمیرود: یک بار که از آن آبمیوه فروشی شیرموز خریده بودم و داشتم مینوشیدم، #دختر_کوچکی همراه مادرش از کنار من گذشت و همینطور به من و به لیوان شیرموز زل زده بود. به مادرش شیرموز من را نشان میداد و مادرش به او میگفت که نمیتواند آن را برایش بخرد. احتمالاً یکی از #بدترین_روزهای_زندگیم بوده است. آنچنان احساس #گناه کردم که دوست داشتم نه زمین، که «#عدم» دهان باز کند و من را سر بکشد! از بعد آن اتّفاق، هیچ وقت از مغازههای بیرونبر چیزی نمیخرم و اگر هم بخرم، آن را میبرم و در خانه میخورم.
داشتم میگفتم: از سالن که برگشتم و از کنار آن سیرابیفروشی رد شدم، باز هم افراد زیادی را دیدم که با #ولع سیرابی میخورند. برایم خیلی عجیب است: آیا اصلاً به آن چه که من #فکر کرده بودم فکر نمیکنند؟ بعضی از آنها حتّی از آن محوطهی نزدیک مغازه هم فاصله میگیرند و رو به خیابان (یا بهتر بگویم جوری که همه بتوانند ببیند) غذا را میلمبانند و بعد هم آروغی میزنند!
خیلی #میترسم. #خیلی. از این که با مستی زندگی کنم. #مست شدن آدم را #فارغ میکند و موقّتاً از محنتهای زندگی خلاص میکند. من امّا دوست دارم همین طور که زندگیم روزمرهام را انجام میدهم، مدام از بالا خودم را نگاه کنم: ببینم چه کار میکنم؟ به سمت کدام #مقصد میروم؟ چه قدر آدم بدی هستم؟ آیا به انتخاب هایم فکر میکنم یا نه؟ خلاصه: دوست ندارم مثل سنگی باشم که توی رود افتاده و همین طور با آب میرود.
#مهدی_کرامتی 👌🏻