سجده-فاضل نظری.mp3
1.88M
اینکه ابلیس در آن روز به ما سجده نکرد/
کفر ورزید ولی جز به خدا سجده نکرد/
پدرم رانده شد از عرش و ملائک دیدند/
که در این فاصله انسان به چه ها سجده نکرد/
ای خدایی که وجود همه از توست، چرا/
آدمی پیش تو بی چون و چرا سجده نکرد؟/
پیش چشم همه آنقدر بهایش دادی/
که پرستید خودش را و تو را سجده نکرد/
عقل آسودهٔ ما گر چه دم از کفر نزد/
تا نبارید بر این خاک، بلا سجده نکرد...
#فاضل
*با صدایی گیرا و لحنی دقیق 👌🏻
#مهدی_کرامتی
روزگارم این است-سهراب سپهری.mp3
1.61M
روزگارم این است:
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی، جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی و اگر باز بپرسی گویم:
دلخوشم با نفسی حبه قندی، چایی، صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دلخوشی ها کم نیست،
دیده ها نابیناست!
#سهراب
#مهدی_کرامتی 👌🏻
امّا خنده ات را هرگز-مهدی کرامتی-پابلو نرودا.mp3
10.34M
🔰 خَـــــــنْده
نان را از من بگیر، اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که میکاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خندهات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.
عشق من، خندهی تو
در تاریک ترین لحظهها میشکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خندهی تو، در پائیز
در کنارهی دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد،
«و در بهاران، عشق من،
خندهات را می خواهم!»
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخِ
کشورم که مرا میخواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره،
بر این پسربچهی کم رو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز میگردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
#پابلو_نرودا
#مهدی_کرامتی 👌🏻
«دربارهی نوشتن و زِر زِرهای کمال گرایی»:
...نوشتنْ صرفاً نگهداری از آن چه آموختهایم نیست، بلکه خود بخشی از فرایند یاد گرفتن است؛ وقتی تلاش میکنی تا هر واژه را پیش واژهای متناسب بنشانی و دست هر بند را در دست بندی هم کفو با او بگذاری، باید بسنجی و سنجیدن، چیزی جز اندیشیدن [نیست] و اندیشیدن راه دانستن است...
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یادداشت را در اینجا بخوانید
«دربارهی "تنهایی" به آب زدن»:
...امشب بالاخره تنها رفتم استخر. اتّفاقاً بسیار هم لذتبخش بود. حالا که تنها بودم، انگار همهی سالن دوستهای من بودند. هیچ کس من را از هم صحبتی با خود منع نمیکرد و هیچ کس لبخند من را بیپاسخ نمیگذاشت. گاهی برای خودم تنها شنا میکردم و هر وقت که دلم میخواست، میرفتم و با یک نفر صحبت میکردم. عجیب است، به نظرم رسید مردم اینقدر #تنها هستند که از هر هم صحبتی، استقبال میکنند...
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یادداشت را در اینجا بخوانید
مادرم می گوید.mp3
2.22M
مادر همیشه میگوید:
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ. اﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ،
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ؛
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ! ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ، ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. راحت تر ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ می کنی… من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم:
چاقم، لاغرم، قد بلندم، کوتاه قدم، سفیدم، سبزهام؛
همه به خودم مربوط است...
مهم بودن یا نبودن را فراموش کن
«روزنامه روز شنبه زباله روز یکشنبه است»
زندگی کن به شیوه خودت، با قوانین خودت، با باورها و ایمان قلبی خودت. مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند. برایشان فرق نمیکند چگونه هستی؛ هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند.
چه انتظاری از مردم داری؟! آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند!
راستی! هر چیزی را که خواستی پنهان کنی، لای یک کتاب بگذار؛ این مردم، کتاب نمیخوانند...
#احمد_شاملو
#مهدی_کرامتی 👌🏻
یادداشت های جزیرهای:
(جزیرهی اوّل)
چند ساعت قبل از سالن #فوتسال به سمت خانه میآمدم. خانهی ما در مرکز شهر قرار دارد و خیابانهای دور بر آن، بسیار #شلوغ و پرهیاهو است. احتمالاً اگر صد مغازه در خیابان اصلی وجود داشته باشد، ۹۰ مورد آن مربوط به #شکم است: آبمیوهفروشی، جگرکی، رستوران، ساندویچفروشی و البته #سیرابی!
بیشتر مغازهها بیرونبر هستند، یعنی خریدار، خوراکیاش را همان بیرون، جلوی در مغازه میخورد. یک سیرابیفروشی و یک آبمیوهفروشی هستند که همیشه کلّی مشتری دارند. دم مغازهیشان همیشه شلوغ است و آقایان زیادی با شکمهای گنده، مشغول #جویدن یا #نوشیدن هستند.
یادم نمیرود: یک بار که از آن آبمیوه فروشی شیرموز خریده بودم و داشتم مینوشیدم، #دختر_کوچکی همراه مادرش از کنار من گذشت و همینطور به من و به لیوان شیرموز زل زده بود. به مادرش شیرموز من را نشان میداد و مادرش به او میگفت که نمیتواند آن را برایش بخرد. احتمالاً یکی از #بدترین_روزهای_زندگیم بوده است. آنچنان احساس #گناه کردم که دوست داشتم نه زمین، که «#عدم» دهان باز کند و من را سر بکشد! از بعد آن اتّفاق، هیچ وقت از مغازههای بیرونبر چیزی نمیخرم و اگر هم بخرم، آن را میبرم و در خانه میخورم.
داشتم میگفتم: از سالن که برگشتم و از کنار آن سیرابیفروشی رد شدم، باز هم افراد زیادی را دیدم که با #ولع سیرابی میخورند. برایم خیلی عجیب است: آیا اصلاً به آن چه که من #فکر کرده بودم فکر نمیکنند؟ بعضی از آنها حتّی از آن محوطهی نزدیک مغازه هم فاصله میگیرند و رو به خیابان (یا بهتر بگویم جوری که همه بتوانند ببیند) غذا را میلمبانند و بعد هم آروغی میزنند!
خیلی #میترسم. #خیلی. از این که با مستی زندگی کنم. #مست شدن آدم را #فارغ میکند و موقّتاً از محنتهای زندگی خلاص میکند. من امّا دوست دارم همین طور که زندگیم روزمرهام را انجام میدهم، مدام از بالا خودم را نگاه کنم: ببینم چه کار میکنم؟ به سمت کدام #مقصد میروم؟ چه قدر آدم بدی هستم؟ آیا به انتخاب هایم فکر میکنم یا نه؟ خلاصه: دوست ندارم مثل سنگی باشم که توی رود افتاده و همین طور با آب میرود.
#مهدی_کرامتی 👌🏻
جویدن «تنهایی» برای «قد کشیدن»:
...گفتم: موضوع فکر کردنْ خود «من» هستم، امّا «من» فقط مشکلاتم نیست. در واقع، شاید مشکلات هیچ ربطی به این «من» نداشته باشد. امّا منظور از این «من» چیست؟
ما هر روز از خواب بیـدار میشویم، صورتمان را میشوییم و صبحانه میخوریم. بعد سـراغ دانشگاه یا شغلمان میرویم. در طول روز، میخوریم، میخندیم، بعضی وقتها گریه میکنیم، بعضی وقتها عصبانی میشویم و فریاد میکشیم و نهایتاً میخوابیم. ما برای معرفی خودمان «رزومه» ارائه میدهیم، توضیح میدهیم که کـجا درس خواندهایم و چه نمرهای گرفتهایم و کـجا زندگی میکنیم. امّا این تمام «ما» نیست. شاید بـتوانم بگویم که همهی اینها، بخشهایی از حیات ظاهری ماست که احتمالاً برای دیگران هم (کم و بیش) قابل مشاهده است.
"امّا فکر میکنم که «من» دیگری وجود دارد که به موازات این حیات ظاهریمان، در «بطن» زندگیمان قد میکشد..."
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یادداشت را در اینجا بخوانید
یادداشت های جزیرهای:
(جزیرهی ششم)
#بچهها مدام پیرامون موضوعات #جزئی فکر میکنند و حرف میزنند. آنها یا به «لباس من» یا به «کیف قشنگ امیرعلی» یا به موبایل «دایی» و یا به این که آن پفک را بخورند و خانهی «خاله» بروند فکر میکنند. برای اینهاست که گریه میکنند و برای اینهاست که شاد میشوند. دوران کودکی من هم تفاوت چندانی نداشت: من هم دنبال این بودم هر طور شده، بیشتر شبیه «لیونل مسی» باشم و یا این که هر طور شده، پسرعمههایم را در فوتبال رایانهای در هم بکوبم.
حوالی #سن_بلوغ، #سؤالات و #دغدغه های متفاوتی پیش آمد. انگار تا قبل از این، فقط میتوانستم داستان جهان را با زاویهی #اوّل_شخص نگاه بکنم، امّا حالا میتوانم هر وقت که بخواهم، #دانای_کلّ داستان باشم. میتوانم خودم را از بالا نگاه کنم. میتوانم پیرامون قبل، اکنون و آینده سؤال بکنم، امّا تا قبل از این، چیزی جز «#حال» را لمس نمیکردم. حالا میتوانستم نه فقط پیرامون، امیرعلی و پسرعمه و خاله، بلکه پیرامون #انسان فکر کنم. حالا میتوانستم دربارهی #خدا سؤال کنم. گویا من ساکن عمارتی بودهام که به همهی اتاقهایش دسترسی نداشتهام و حالا کلید سایر اتاقها نیز به من داده شده است.
با این که این بخشی از من خواستار پاسخ گفتن به این سؤالها بود، من همچنان مشغول همان دغدغههای «ریز» خود بودم. انگار به آن دنیای قبلی خودم #انس گرفته بودم: دنیایی که در آن، همهی افکار و اندیشهها به «من» بر میگشت. به این میاندیشیدم که دانشمند «شَوَم»، مشهورم «شوم»، بزرگ «شوم» و قلّهی موفّقیت را فتح کنـ«م» و خوشبخت باشـ«م».
رفته رفته سؤالها طغیان کردند: آنها دنیای من را به آتش کشیدند، میپرسیدند: #موفّقیت چیست؟ #خوشبختی چیست؟ #زندگی کردن چیست؟ ارزش چیست؟ جریان زندگی به چه سمت و سویی میرود؟ آبشار زندگی از کدام ریشه جوشیده است؟ خلاصه، «#من» زمین خورد و «#پوچی» بالا گرفت. دیگر نمیتوانستم ادامه بدهم و دیگر به این فکر نمیکردم که از دوستان خود جا میمانم، چون میدانستم که آنها هم مسیری را طی میکنند که آن را انتخاب نکردهاند. این مسیری بود که همه، به اسم این که «همه» آن را درست میدانند میروند. مسیری که انگار در آن، ثروت و شهرت و قدرت، مترادف معنای زندگی است...
#مهدی_کرامتی 👌🏻
بازی های رسوا کننده
یادم میآید پارسال «#مافیابازی» بدجور توی جان فامیلمان افتاده بود. چه خانهی فامیل مادریم میرفتیم و چه مهمان خانوادهی پدرم میشدیم، همواره بساط بازی پهن بود. مافیا هم بازی خاصی است که با دو سه نفر شکل نمیگیرد و باید دست کم یک تیم فوتبال دور هم جمع شوند؛ پس همین بود که مهمانیها همه #شلوغ بود.
ساعت ۹ شب دور هم جمع میشدیم و بعد از این که سلام و احوال پرسی فرمالیتهی خودمان را انجام میدادیم، سریعْ آن که از همه خورهتر بود با یک جملهی «آقا بیاید بازی رو شروع کنیم» حرفی را میزد که حرف دل همه بود. بعد هم بدون فوت وقت، کاغذهای از قبل نوشته شده را مهیا میکردند و یک نفر گرداننده میشد و بازی شکل میگرفت.
فکر کنم که شنیدهاید که میگویند «حاج آقا بالا رفتناش از منبر با خودش است و پایین آمدنش با خداست» امّا ماجرای این بازی هم همین طور بود. از همان ۹ شب تا نزدیک نماز صبح و حتی بعد از آن، مثل مستهای علاف و #بیکار بازی میکردیم و بازی میکردیم و بازی میکردیم.
من هم خیلی دوست داشتم و همین الان هم استخوانم درد میکند، چون مدتی است که بازی نکردهام، امّا بعد از آن که دو دست بازی میکردم، سرم درد میگرفت و میرفتم گرداننده میشدم. موقع بازی خیلی دقت میکردم و وقتی هم که مافیا از آب در میآمدم، #اضطراب زیادی را به خاطر #دروغگویی مفرط میکشیدم. خلاصه طاقتم طاق میشد و کم میآوردم.
بهتان توصیه میکنم که باری بیرون بازی بنشینید و هیچ گونه مشارکتی نداشته باشید. بعد بازی را به خوبی نگاه کنید. امّا اصلِ توجهتان را بگذارید برای وقتی که بازی به پایان میرسد: ملاحظه کنید که #آدمها چطور به سمت هم #حملهور میشوند! یکی دیگری را بابت حدس اشتباه ترور شخصیت میکند و آن یکی دیگر، به خاطر آن که یکی دو تا حدس درست زده، خودش را میکشد تا کمی هم که شده، مورد تمجید دیگران قرار بگیرد و بهش بگویند که «چه قدر باهوش است!»
وضعیت عجیبی است. یک بار همین کار را کردم و بیرون نشستم. دخترخالهی کوچولویم را هم روی پایم نشاندم و باهم بازی میکردیم. در همین حین، به فامیلهایمان که مشغول بازی بودند دقت میکردم. چشمتان روز بد نبیند: به محض این که گرداننده گفت فلان تیم برنده شد، آدمهای گنده از جا بلند شدند و به سمت هم یورش بردند و مشغول همین کارها شدند. دخترخالهی کوچولویم مات و مبهوت مانده بود. لحظهای برایم مرز بین مفهوم بچه و بزرگسال کدر شد.
دربارهی خودم چیزی نمیگویم، فقط خلاصه بگویم که من هم همین طور بودم، امّا این قدر «#این_طور_بودن» برایم زجر آور بود که تصمیم گرفتم هر طور شده «#طور_دیگری» شوم. اگر حالا بازی کنیم، انشاالله دیگر این طوری نخواهم بود.
گفتم: «مدتی است که بازی نکردهام» و شاید حدس بزنید که دلیل آن چه بوده است. وسط همین بگومگوها چند باری شد که #کدورت پیش آمد و صدایی بالا رفت و حرفهای بدی گفته میشد. حالا نمیگویم همه به همه و نمیخواهم آبروی خاندانمان را ببرم، امّا یک آدم هم که این طور باشد، برای متشنج کردن فضا کفایت میکند. اصلاً میدانید؟ همچین رفتاری هدف اولیهی دور هم جمع شدن و بازی را از بین میبرد.
خیلی شنیدهایم که میگویند «سفر» شخصیت آدمها را رو میکند. به موازات این که بدنمان روی تپهها و سرازیریها بالا و پایین میرود، «#خودمان» هم بالا و پایین میشویم و به مرور همین بالا و پایین شدنها، واقعیتهای نهفتهیمان را آشکار میکند. وقتی آدمها کنار هم باشند و چند صباحی توی حلق هم باشند، «#تعارض_منافع» کار خودش را میکند و نشان میدهد که کدام آدم خودخواه و سودجو و کدام آدم بیعقده و سالم است. در آبرو بر بودن سفر حرفی نیست.
حرفم این است که «بازی» هم خیلی «این طوری» است! شاید باورتان نشود، امّا خیلی از آدمها برایم توی «فوتسال» آخر هفتهها فرو ریختند! وقتی میبینی آدم جا افتادهای چطور سر پاس ندادن و سر یک خطای ساده، چطور قشقرق بپا میکند. مافیا هم همین طور است. آدمهای عقدهدار، آدمهای خشن، آدمهایی که تمام دنیایشان، همهی همهی آمالشان همین است که «دیگران دربارهی من چه فکر میکنند» را بیرون میکشد و رسوا میکند.
*بعد التحریر: چند روز پیش یک ویدئو از «الیور استون» نگاه میکردم که برای نویسندگان تازه کار هالیوودی صحبت میکرد. حرف جالبی زد که از همان روز ذهنم را مشغول کرده: «با خودتان خلوت کنید و ملاحظه کنید که خودتان از این فرصت زندگی چه میخواهید. بیخیال این شوید که آدمهای دیگر دنیا چه چیزی را موفقیت میپندارند. شما نیاز ندارید که توسط هیچ کس دیگری تأیید شوید.»
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یادداشت را اینجا بخوانید
سیاه نمایی یا آشنایی زدایی؟
... متأسفانه وقتی هم کسی ایراد میگیرد، با این پاسخ ضعیف روبهرو میشود که «هنر و هنرمند آینهی جامعه هستند» یا میگویند «این فیلمها برایند آن چیزی است که ما از جامعه دریافت کردهایم» اما مگر سینما یا هنر فقط عهدهدار روایت دوبارهی همان چیزهایی است که مردم خودشان هم از آنها با خبر هستند؟!
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یادداشت را در اینجا بخوانید
پشت کاجستان، برف-سهراب سپهری.mp3
3.31M
پشت كاجستان، برف ❄️
برف ❄️، یك دسته كلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب
شاخ پیچك و رسیدن و حیاط
من، و دلتنگ، و این شیشهی خیس
مینویسم، و فضا
مینویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك
یك نفر دلتنگ است
یك نفر میبافد
یك نفر میشمرد
یك نفر میخواند
زندگی یعنی -یك سار پرید!
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها كم نیست: مثلاً این خورشید،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته...
یك نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز آب، میریزد پایینْ اسبها مینوشند
قطرهها در جریان،
برف ❄️ بر دوش سكوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس...
#سهراب_سپهری
#مهدی_کرامتی 👌🏻
اگر بگویی، میگویم:
(ابن سینا چگونه مطالعه میکرد و مینوشت؟)
کتاب قطور «الاهیات شفا» را دستم گرفتهام و میخوانم. نمیدانم قطع کتاب چیست، شاید رحلی باشد، امّا ورقهایش را مدام بو میکنم. آدم حس میکند این کتاب از دل قرنها رد شده تا به دستش رسیده است.
بند اوّل و دوّم و سوّم را که میخوانم نقدی به ذهنم میرسد که میخواهم آن را گوشهی کتاب یادداشت کنم، امّا با عبارت جالبی مواجه میشوم که نوشته: «إن قلت» و بعد از این عبارت، همان نقدی که در ذهن داشتهام را توضیح داده است و گویا از خود انتقاد کرده!
«إن قلت» عبارتی شرطی است به معنای این که :« اگر بگویی ... » و هر عبارت شرطی یک جواب هم میخواهد. در بند دوّم مینویسد: «أقول» این جمله هم جواب شرطی است که در همان جملهی اوّل آمده بود، به معنای «میگویم» و بعد از این که نوشته بود «میگویم» پاسخ نقدی را که در ذهن داشتم بیان کرد. اگر آن دو عبارت را کنار هم بگذاریم میشود: «اگر بگویی میگویم»، ساختار قالب توجهی که برای بیان و رد یک اشکال احتمالی طراحی شده بود. خوش حال شدم که گوشهی کتاب همانطور ماند، چون نقد من از قبل توی کتاب بود...
#مهدی_کرامتی 👌🏻
*اصل یاداشت را اینجا بخوانید
مهدی کرامتی؛ کاش - فروغ فرخزاد.mp3
2.51M
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو
خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پردهٔ لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش در بزم فروزندهٔ تو
خندهٔ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خندهٔ تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازندهٔ تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من … ولوله برپا می کرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا می دیدم
خیره بر جلوهٔ زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشهٔ زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخهٔ سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایهٔ عمر
شعلهٔ راز مرا می دیدی
#فروغ_فرخزاد
#مهدی_کرامتی 👌🏻
جستار | سیاهنمایی یا آشنایی زدایی؟!
بسیاری از کارشناسان و فیلسوفان هنر، همین «آشناییزدایی» را مهمترین وظیفهی هنر میدانند. آشناییزدایی صرفِ یک تکنیک هنری نیست، بلکه میتوانیم آن را رسالتی اجتماعی برای هنر به حساب آوریم.
جناب آقای حسن شهسواری مینویسند: «آشنایی زدایی برای تفکر ملت، حکم اکسیژن را برای خون انسان دارد؛ چرا که افکار شما را تازه میکند و به شما حس زندهبودن میبخشد. زمانی که اندیشمندان، هنرمندان و ادبیان کشوری بتوانند با ذهنی باز، زبان را به اختیار عقاید زنده و جدید در آورند، روح ملت تازه میماند و دیگر به سختی در قید تفکربیگانه میافتد.» (شهسواری, ۱۳۹۵, ص ۱۱۰)
#مهدی_کرامتی 👌🏻
یادداشت کامل را از اینجا بخوانید
﷽
🔰 چرا چاقیم؟
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 #مهدی_کرامتی
(#بخش_اول)
روزی روزگاری شاملو گفته بود که «میتوانیم هر چیز با ارزشی را لای کتابها پنهان کنیم، چون مردم ایران کتاب نمیخوانند» لیلی گلستان، چندی پیش کنایهی سنگین دیگری را حوالهی مردم ایران کرد: «غر زدن عادت ما شده است!» او این جمله را وقتی بر زبان آورد که داستان دشوار زندگی خودش را تعریف کرده بود. من فکر میکنم ماجرای «شکم» بیارتباط با همین کنایهی سنگین لیلی گلستان نیست، ما ایرانیهای شکم گنده، حتّا مسئولیت شکم خودمان را هم قبول نمیکنیم و غر میزنیم! امّا شاید داستان، فقط مربوط به شکمهای گندهیمان نباشد: ما قدرت اراده مان را قربانی میکنیم.
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
گاهی وقتی استخر میروم خیلی دربارهی شکمها فکر میکنم. اغلب افراد اضافه وزن دارند و ترکیب شکم و پهلوهایشان، سیارهی زحل را تداعی میکند! برخی دیگر هم تفاوت زیادی با عدد ۱ ندارند: افرادی بسیار لاغر که معلوم است اگر بخواهند هم نمیتوانند چاق بشوند! این وسط عدهی اندکی هستند که شکم ندارند و اقلّیتی هستند که عضلات شکمشان نمایان شده است! خلاصه استخر، غیر از محلّی برای شنا کردن، محلّی برای نمایش شکمهاست.
معمولاً وقتی فامیلهایمان از شکمشان حرف میزنند افسوس میخورند و به سرعت، شلوغ بودن وقتشان را بهانه میکنند. آنها میگویند که از بس شرایط اقتصادی بد است، مجبور هستند که چند شیفت کار کنند و وقتی خسته به خانه میرسند، نمیتوانند ورزش کنند.
نمیدانم اگر شرایط اقتصادیشان بد است، چطور چاق شدهاند! آدمی که سه نوبت کار میکند، باید مثل همان عدد ۱ باشد! به علاوه، اگر شرایط اقتصادی بد شده است چطور ماشینشان را عوض کردهاند؟ اتّفاقاً این روزها دقت کردهام که اتوموبیل کوئیک، همینطور بیشتر میشود! البته شاید اشتباه هم نباشد: امروز صبح فقط برای یک مسواک و خمیردندان، پنجاه هزارتومن پول بیزبان دادم!
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#اراده
#چاقی
#غر_نزنیم
#فست_فود
﷽
🔰 چرا چاقیم؟
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 #مهدی_کرامتی
(#بخش_دوم)
به یاد دارم که سال گذشته، کمی شکم آورده بودم. کرونا باعث شده بود که فعّالیت خاصّی نداشته باشم. به خاطر همین، تصمیم گرفتم که روزانه کفشهایم را پا کنم و تا هر قدر که میتوانستم بدوم. صبح زود بیرون میرفتم: به که چه هوایی بود! آن اوایل، شاید تا دو هفته، بیشتر از ده دقیقه دوام نمیآوردم و زود به خانه بر میگشتم. امّا همین که دو هفته گذشت، میتوانستم تا نیم ساعت هم به دویدن ادامه بدهم. بعد از این مدّتی نیم ساعت دویدم، فهمیدم که حالْ میتوانم تا یک ساعت بدوم! امّا چون من فارست گامپ نبودم که میلیونر باشم و بتوانم تمام ایران را بدوم، تصمیم گرفتم به همان روزی نیم ساعت قناعت کنم. امّا جالب بود: گویا ارادهی من هم مثل عضلهی پاهایم، همینطور قوی و قویتر میشد.
شکم برای من معنای بدی دارد: وقتی آدمی شکم آورده است، یعنی بیشتر از چیزی که نیاز داشته خورده است، یعنی احتمالاً میدانسته که میل او به خوردن بشقاب دوّم خردمندانه نیست، امّا باز هم بشقاب دوّم را خورده است و مدام این اشتباه را تکرار کرده و سرانجام، شکم آورده است! امّا راستش را بخواهید، ارادهی ما آدمها آن چنان هم آزاد نیست. ما بیش از حد روی ارادهیمان حساب میکنیم. البته که من «هم» مسئول چاقشدنم هستم، امّا نباید تأثیر محیط پیرامونم را نادیده گرفت. وقتی از آغاز خیابان «آذر» تا خانهی ما پیاده بیایید، مدام مغازههای خوشمزه میبینید: آبمیوه فروشی، کبابی، سیرابی، جگرکی. کاش فقط همین بود، درب این مغازهها شیشهای است و شما میتوانید مشتریهایشان را تماشا کنید که با چه ولعی مینوشند و میجوند و میبلعند! واقعاً سخت است که بتوانید از این همه تحریک فرار کنید.
چند وقت پیش، مقالهای با عنوان «خورنده را سرزنش نکنید» میخواندم. نویسنده که خود در روزگار نوجوانی چاق بوده است، پیرامون شیوع چاقی در نوجوانان ایالت متّحده مینویسد: «دست کم ۳۰ درصد کودکان آمریکا از دیابت نوع دوّم، رنج میکشند.» همچنین ادامه میدهد:« پولهای صرفشده برای درمان دیابت سر به فلک کشیده است و ۱۰۰ میلیارد دلار از هزینههای سالانهی مراقبتهای بهداشتی به دیابت اختصاص یافته است!» آقای زینچنکو میگوید که کودکان و نوجوانان تقصیری ندارند: شرکتهایی مثل مک دونالد و برگر کینگ نه تنها با در تمام یا اغلب خیابانهای اصلی آمریکا شعبهای دارند، بلکه دائماً افراد را بمباران تبلیغاتی میکنند. مطابق آمار، مک دونالد، سالانه ۱ میلیار دلار هزینهی تبلیغات میکند. به علاوه، ما نوجوانانمان را از خطر مصرف بیرویهی فست فود آگاه نکردهایم و همچنین، راه دیگری پیش پای آنها نگذاشتهایم.
خلاصه، ساختار اجتماعی و فرهنگی کشور، چارهی دیگری برای آنها نگذاشتهاند.
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#اراده
#چاقی
#غر_نزنیم
#فست_فود
﷽
🔰 چرا چاقیم؟
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 #مهدی_کرامتی
(#بخش_سوم) #پایانی
فرقی نمیکند: چه خورنده و چه محیط را سرزنش کنیم، به هرحال هر دوی ایشان آسیب خواهند دید. اوّل دربارهی آسیبهای فردی صحبت بکنیم. معمولاً وقتی میخواهیم آسیبهای فردی چاقشدن را بشماریم، از دیابت و یا سایر پیامدهای جسمی آن حرف میزنیم، امّا آسیبهای روحی را نادیده میگیریم.
آدمی را در نظر بگیرید که اصلاً گرسنه نیست، امّا با این حال، با خودش کلنجار میرود که چیزی بخورد یا نخورد. در برابر مغازهی آبمیوه فروشی ایستاده و دیگرانی را میبیند که از نوشیدن شیرموز، چه لذّتی میبرند. از طرفی میداند که نیازی به خوردن بیشتر ندارد و به قدر کافی خورده است و از سوی دیگر، دوست دارد که شیرموز بخورد. پایان داستان را همه میدانیم: دوست عزیزمان شیرموز را مینوشد و همراهش کلوچهای را گاز میزند. کافی است این داستان تکرار شود تا این که سرانجام، به چاقی منجر شود. امّا این آدم، قبل از این که تناسب اندام خودش را از دست بدهد، قدرت اراده را از کف داده است. احتمالاً حالا خیلی زودتر برابر امیال خودش تسلیم میشود و توان مقابلهی کمتری دارد. امیال ما اغلب اوقات درخواستهای خردمندانهای ندارند و معنای اینها این است که آن آدم، به نادیده گرفتن حکم عقل عادت کرده است! شاید ارزش هر کس، به اندازهی قدرت ارادهی او باشد!
حرف زدن دربارهی آسیبهای اجتماعی چاقی دشوار است. یادم میآید که چند وقت پیش، مستند انقلاب جنسی را تماشا میکردم. در بخشی از قسمت سوّم این مستند، خانمی در کشور روسیه در پاسخ به سؤال آقای دلاوری پاسخ جالبی داد. آقای دلاوری پرسیده بود که «تناسب اندام چه تأثیری روی روابط تو با مردها داره؟» آن خانم گفت:« اساساً رابطهی خوب یعنی بدن خوب!» آقای دلاوری از او خواستند تا توضیح بیشتری بدهد. ایشان گفتند:« بدن سرحال و آماده، بسیار جذّاب است و این تأثیر زیادی بر شور رابطه دارد.» در نهایت، آقای دلاوری از او خواستند تا جمله ای را خطاب به مردان شکم گنده بگوید. گفت:« شما جذّاب نیستید! اگر از همسرانتان توقّع دارید که خوش اندام باشند و خوش پوش، خودتان نیز باید چنین وضعی داشته باشید.» البته میدانیم که بدن خوب و ورزیده ضامن پایداری رابطه نیست، امّا نمیتوانیم تأثیر آن را انکار کنیم. شاید در روزگار ما اهمیّت این موضوع بیشتر هم شده باشد، چون دختر و پسر، مدام در معرض دیدن تصاویر افرادی هستند که بدن متناسبی دارند و خواه ناخواه در معرض مقایسه قرار میگیرند. بنابراین، شاید یکی از علل ناپایداری روابط، همین به خود نرسیدن است.
خلاصه، نه ورزش کردن آنچنان وقتی میطلبد، نه غر زدن و بهانه آوردن ضررهای چاقی را محو میکند: چه حواستان باشد یا نباشد، چاقو دستتان را خواهد برید. بنابراین، برای خودمان، برای ارادهیمان، برای جامعهیمان و برای آن کسی که دوستش داریم، باید به ورزش عادت کنیم، یا دست کم از خوردن بیرویه پرهیز کنیم. معمولاً ورزش کردن سخت به نظر میرسد، امّا کافی است کمی تحمّل کنید تا مشاهده کنید که نه تنها عادت میکنید، بلکه ظرفیتتان افزایش پیدا میکند. به امید این که بتوانیم به اندازهی آقای گامپ بدویم!
#پایان
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#اراده
#چاقی
#غر_نزنیم
#فست_فود
🔰 «آیا تو چنان که مینمایی هستی؟» را باید از این فیلسوفان پرسید. برتراند راسل که زمانی به عنوان سفیر صلح شناخته میشد، به خاطر شهوترانی سیری ناپذیرش قلب هزاران زن را شکست و بارها زندگیهایی را با فریفتن زنان شوهر دار فروپاشاند...
#مهدی_کرامتی 👌🏻
﷽
🔰 فلسفه و مکافات
* یادداشتی بر کتاب "فیلسوفان بدکردار"
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 #مهدی_کرامتی
#تک_قسمتی
سرانجام خواندن این کتاب رنج آور به پایان رسید. خواندن این کتاب مثل خواندن یک روزنامه حوادث و مواجه شدن با جنایات دردآور آن است، برخلاف این که مجرمین روزنامه معمولا فیلسوف و دانشمند نیستند اما این کتاب دربارهٔ جنایات یا خصوصیات ضد انسانی افرادی است که احیاناً فیلسوف لقب میگیرند و نابغه دهر خوانده میشوند.
راستش را بخواهید، به موازات خواندن شرح احوال برخی از فیلسوفان بدکردار، حالم منقلب میشد و سراسر وجودم را نفرت فرا میگرفت خاصه آن که مدام فیلسوفان پاکسرشت و پاک رفتار و پاک قلب خودمان را به یاد می آوردم که عمری را با مناعت طبع و پرهیزکاری و وفاداری سپری کرده بودند؛ مردانی که حتی نام بردن از آنها در کنار نام این به اصطلاح فیلسوفان توهین به آنها است و من نامی از آنها نخواهم برد.
«آیا تو چنان که مینمایی هستی؟» را باید از این فیلسوفان پرسید. برتراند راسل که زمانی به عنوان سفیر صلح شناخته میشد، به خاطر شهوترانی سیری ناپذیرش قلب هزاران زن را شکست و بارها زندگیهایی را با فریفتن زنان شوهر دار فروپاشاند. ویتگنشتاین که خود را دوستدار دانش معرفی مینمود، به محض مواجهه با هرگونه مخالفت و انتقاد، منتقد را به باد تحقیر میگرفت.
براساس دیدگاه اصالت وجودی سارتر، انسان ماهیت از قبل تعیین شدهای ندارد و با اعمال و
انتخاب هایش مشخص میکند که چه موجودی است و بر این اساس احتمالا باید او را - راسل را - خوکی پست بدانیم که از هیچ نیرنگی برای فریفتن زنان و تجاوز به آنها خودداری نمیکرد (به کتاب رابطهٔ ننگین مراجعه شود) و هایدگر را نه فقط باید به خاطر حمایت از نازیسم بلکه به خاطر خیانتهای مکرر به زنهای مرتبط به آنها سرزنش نمود.
حتی نمیدانم باید خواندن این کتاب را پیشنهاد کنم یا نکنم. این کتاب چیزی به جز خشم و تأسف خوردن به حال این شبه روشنفکران را برایتان به ارمغان نخواهد رفت و چه کلمهی مظلومی است این روشنفکر که غالباً بر تاریک فکرترین افراد نسبت داده میشود.
نویسندهی کتاب در مقدمه میگوید که رفتارهای شنیع این فیلسوفان نمیتواند گواهی برای خطا بودن اندیشه هایشان باشد، اما خودش در متن کتاب، با استفاده از اعمال آنها حفرههای فلسفهی ایشان را آشکار میکند. جدای از این آشنایان با حکمت متعالیه میدانند که تنها شرط فهم و درک واقعیتهای متعالی هستی، خواندن و فکر کردن نیست و برای کسب چنین فیوضی آمادگی روحی لازم است و کجا فکری که مدام در هوای شهوت میچرد، میتواند از چشمه ی پاک حقیقت بنوشد؟!
#پایان
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#کتاب
#زندگی
#جنایت
#فلسفه
🔰 یادداشتی بر مقالهی «امام و حیات باطنی انسان» نوشته سید مرتضی آوینی
✍🏻 #مهدی_کرامتی
👇🏻👇🏻👇🏻