نکته ها چون تيغ پولادست تيز
گر نداري تو سپر وا پس گريز
پيش اين الماس بي اسپر ميا
کز بريدن تيغ را نبود حيا
زين سبب من تيغ کردم در غلاف
تا که کژخواني نخواند برخلاف
مولانا
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همیدانم یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و آن ناروا دانی ولیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست
سعدها و نحسها دانستهای
ننگری سعدی تو یا ناشستهای
جان جمله علمها اینست این
که بدانی من کیم در یوم دین
آن اصول دین بدانستی ولیک
بنگر اندر اصل خود گر هست نیک
از اصولینت اصول خویش به
که بدانی اصل خود ای مرد مه
مولانا
پ.ن: توضیح اصولینی که در مقدمه، مثنوی را اصل آنها میداند.
هدایت شده از عبدالکریم سروش
4_137545773603619949.mp3
1.64M
📚غزلیات شمس تبریزی
📌غزل ۲۷۸۱
🎙عبدالکریم سروش
ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی؟
ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب
نور ِرقصانگیز را بر ذرهها میریختی
دست بر لب مینهی یعنی خمش من تن زدم
خود بگوید جرعهها کان بهر ما میریختی
ریختی خون جنید و گفت: "اُخ هل من مزید؟"
بایزیدی بردمید از هر کجا میریختی
ز اولین جرعه که بر خاک آمد آدم روح یافت
جبرئیلی هست شد چون بر سما میریختی
میگزیدی صادقان را تا چو رحمت مست شد
از گزافه بر سزا و ناسزا میریختی
میبدادی جان به نان و نان تو را درخورد نی
آب سقا میخریدی بر سقا میریختی
همچو موسی کآتشی بنمودیش وآن نور بود
در لباس آتشی نور و ضیا میریختی
روز جمعه کی بود روزی که در جمع توییم
جمع کردی آخر آن را که جدا میریختی
درج بد بیگانهای با آشنا در هر دمم
خون آن بیگانه را بر آشنا میریختی
ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش
همچو گل در برگ ریزان از حیا میریختی
آمد آن ماهی که چون ابر گران در فُرقتش
اشکها چون مشکها بهر لقا میریختی
دلبرا دل را ببر در آب حیوان غوطه ده
آب حیوانی کز آن بر انبیا میریختی
انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص
بر مس هستی ایشان کیمیا میریختی
این دعا را با دعای ناکسان مقرون مکن
کز برای ردشان آب دعا میریختی
کوشش ما را منه پهلوی کوششهای عام
کز بقاشان میکشیدی در فنا میریختی
#آخر_هفته_با_مولانا
#غزلیات_شمس
#مولانا
#دکتر_سروش
@abdolkarimsoroush
هدایت شده از عبدالکریم سروش
4_137545773603619346.mp3
876K
📚غزلیات شمس تبریزی
📌غزل ۶۱۰
🎙عبدالکریم سروش
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
#آخر_هفته_با_مولانا
#غزلیات_شمس
#مولانا
#دکتر_سروش
@abdolkarimsoroush
جرم و گناه بنده گرش اعتبار نیست
معنای عفو و رحمت پروردگار چیست؟
حافظ
چه غرض بودش از شکنجه من
کاین چنین خرد کرد پنجهٔ من
نظامی
چو بدان جا رسی که نتوانی
کز طبیعت عنان بگردانی
زین کنیزان که هر یکی مالیست (ماهیست)
شب عشاق را سحرگاهیست
آنکه در چشم خوبتر یابی
و آرزو را در او نظر یابی
حکم کن کز خودش کنم خالی
زیر حکم تو آورم حالی
نظامی گنجوی 😐
إن تفق الأنام و أنت منهم
فإن المسك بعض دم الغزال
متنبّي
باز دلم آمده در پیچ و تاب
انقلب ینقلب انقلاب
همچو گیاه لب آب روان
اضطرب یضطرب اضطراب
آتش عشق است که در اصل و فرع
التهب یلتهب التهاب
نور خداییست که در شرق و غرب
انشعب ینشعب انشعاب
آب حیاتست که در جزء و کل
انسحب ینسحب انسحاب
شک که دل موهبت عشق را
اتهب یتهب اتهاب
از سر شوق است که اشک بصر
انحلب ینحلب انحلاب
صنع نگارم بنگر بى حجاب
احتجب یحتجب احتجاب
سر قدر از دل بى قدر دون
اغترب یغترب اغتراب
آمُلیا موعد پیک اجل
اقترب یقترب اقتراب
علامه حسنزاده آملی
جان پدر! تو جلوۀ خوبان ندیده ای
رو چو ماه و زلف پریشان ندیده ای
ننشستهای به گوشهای از درد عاشقی
آندم ز در رسیدن جانان ندیده ای
جان پسر! تو سفرۀ بی نان ندیده ای
جنگ عیال و گریه طفلان ندیده ای
ننشسته ای به گوشهای از درد قرصخوار
آنگه ز در رسیدن مهمان ندیده ای!
شهید مطهری، اسلام و نیازهای زمان
ای گل که موج خندهات از سر گذشته است
آماده باش گریۀ تلخ گلاب را
صائب
عنان به دست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود خرج میکنند تو را
صائب