قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨ 🍃ادامه تفسیر سوره آل عمران آیه ۶۴ ... بنابراین، دورى شما از حق در روح ما کمترین اثرى نمى گذار
✨
🍃ادامه تفسیر سوره آل عمران آیه ۶۴
... حاطب در پاسخ او گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) ما را به پرستش خداى یگانه دعوت مى کند، و دستور مى دهد، مردم شبانه روز پنج بار با پروردگار خود از نزدیک ارتباط پیدا کنند، نماز بگذارند، و یک ماه را در سال روزه بدارند و خانه خدا (مرکز توحید) را زیارت کنند، به پیمان خود وفادار باشند، و از خوردن خون و مردار دورى کنند، و مقدارى از خصوصیات زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را نیز براى او شرح داد.
مقوقس گفت: اینها نشانه هاى خوبى است، من تصور مى کردم خاتم پیامبران از سرزمین شام که سرزمین پیامبران است ظهور خواهد کرد، اکنون بر من روشن شد که او از سرزمین حجاز برانگیخته شده است.
سپس به نویسنده خود دستور داد: نامه اى به عربى به این مضمون براى پیامبر بنویسد:
به محمّد فرزند عبداللّه از مقوقس بزرگ قبطیان، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گردیدم، و حقیقت دعوت تو را دریافتم، من مى دانستم که پیامبرى ظهور خواهد کرد ولى تصور مى نمودم او از منطقه شام برانگیخته مى شود، من مقدم فرستاده تو را گرامى داشتم، سپس در نامه به هدایائى که براى پیامبر فرستاده بود اشاره کرد و نامه را با جمله سلام بر تو ختم نمود .(۵)
در تواریخ آمده مقوقس حدود یازده نوع هدیه براى پیامبر فرستاد که خصوصیات آن در تاریخ اسلام ثبت است.
از جمله یک طبیب هم خدمت پیامبر فرستاد تا بیماران مسلمانان را معالجه کند.
پیامبر هدایا را قبول کرد، ولى طبیب را نپذیرفت و فرمود: ما مردمى هستیم که تا گرسنه نشویم غذا نمى خوریم، و قبل از سیر شدن دست از طعام بر مى داریم، و این امر، براى سلامت و بهداشت ما کافى است(۶) (و شاید علاوه بر این دستور بزرگ بهداشتى، پیامبر از شخص طبیب که قاعدتاً مسیحى متعصبى بود ایمن نبود و نخواست جان خود و مسلمانان را به دست او بسپارد).
این که: مقوقس سفیر پیامبر را گرامى داشت و هدایائى براى حضرت فرستاد و نام محمّد(صلى الله علیه وآله) را در نامه بر نام خود مقدم نمود، همگى حاکى از این است که او دعوت رسول خدا را در باطن پذیرفته بود، و یا حداقل تمایل به اسلام پیدا کرد ولى به خاطر این که موقعیت او متزلزل نگردد از اظهار تمایل به اسلام به طور آشکار خوددارى مى کرد.
۲ ـ نامه براى قیصر روم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ.
مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ اِلى هِرْقِلْ عَظِیْمِ الرُّومِ، سَلامٌ عَلىْ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.
أَمّا بَعْدُ فَاِنِّى أَدْعُوکَ بِدِعایَةِ الاِسْلامِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، یُؤْتِکَ اللّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ، فَاِنْ تَوَلَّیْتَ فَاِنَّما عَلَیْکَ اِثْمُ الأَرِیْسِیْنَ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُون :
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
از محمّد فرزند عبداللّه به هرقل، بزرگ و پادشاه روم درود بر آنها که پیروى از حق کنند، تو را به اسلام دعوت مى کنم اسلام آور تا در امان و سلامت باشى و خداوند به تو دو پاداش دهد. (یکى پاداش ایمان خود و دیگر پاداش کسانى که به پیروى تو ایمان مى آورند).
اگر از آئین اسلام روى گردانى گناه اریسیان (نژاد رومى و جمعیت کارگران) نیز بر تو خواهد بود. اى اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت مى کنیم که غیر از خدا را نپرستیم، کسى را شریک او قرار ندهیم، بعضى از ما بعضى دیگر را به خدائى نپذیرد، هر گاه آنان از آئین حق سر برتابند بگوئید: گواه باشید که ما مسلمانیم .(۷)
مأمور ابلاغ رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قیصر ، مردى به نام دحیه کلبى بود.
سفیر پیامبر عازم روم شد، ولى پیش از آن که به قسطنطنیه به مرکز حکومت قیصر برسد اطلاع پیدا کرد قیصر به قصد زیارت بیت المقدس، قسطنطنیه را ترک گفته است لذا با استاندار بُصرى ، حارث بن ابى شمر تماس گرفت و مأموریت خود را براى او شرح داد.
ظاهراً پیامبر هم اجازه داده بود که دحیه نامه را به حاکم بُصْرى بدهد تا او نامه را به قیصر برساند.
پس از آن که سفیر پیامبر با حاکم تماس گرفت استاندار، عَدَىّ بن حاتم را خواست و او را مأمور کرد تا همراه دحیه به سوى بیت المقدس برود و نامه را به حضور قیصر برساند.
ملاقات سفیر با قیصر در شهر حِمْص صورت گرفت، اما قبل از این که ملاقات صورت گیرد، کارپردازان دستگاه گفتند: باید در مقابل قیصر سجده کنى و در غیر این صورت به تو اعتنائى نخواهد کرد.
ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
parhizgar03.mp3
14.46M
✨✧﷽✧✨
📖 ترتیل
🍃جزء۳
🎤استاد پرهیزگار
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️نماهنگ محشر و بسیار زیبای
دنیای دلگیر باصدای حاج
محمد علی قاسمی
🎼چقَدَر بَده بین مردم
به تو عرض ارادت کردم
ولی با عملم میدونم
تو رو خیلی اذیت کردم
✨﷽✨
✍ #آیت_الله_بهجت :
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی همراه با عده ای از علمای نجف از جمله آیت الله خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و از تناول غذا خودداری می کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بود.
به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ، ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد.
/در محضر علما
🌺🍃
❣از حکيمي پرسيدند:
چرا از کسي که اذيتت
مي کند انتقام نمي گيري؟
با خنده جواب داد:
آيا حکيمانه است سگي
را که گازت گرفته گاز بگيري
ميان پرواز تا پرتاب تفاوت
از زمين تا آسمان است
پرواز که کني، آنجا
ميرسي که خودت مي خواهي
پرتابت که کنند ، آنجا مي روي
که آنان مي خواهند
پس پرواز را بياموز...!!!
پرنده اي که "پرواز" بلد نيست
به "قفس" ميگويد "تقدير"
کسانیکه ایمان بیشـتری دارند ،
رنجشان بیشتراست که «اَلبلاءُ لِلْوِلاٰء»
مادامی که درگیره ی عشق جایی
نگرفته ای ، سوهانی نمی خوری .
هرچه این گیره محکم تر شد ، این
سایش و فرسایش زیادتر میشود .
که بلاء مال مومن است .
آهاى رفيق:
اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن،
حسرت خوردن، بغض کردن..
حالا کجان؟
رها کن رفیق.. رها کن بره..
گله ها را بگذار !
ناله ها را بس كن !
روزگار گوش ندارد كه تو هی شِكوه كنی !
زندگی چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را !
فرصتی نيست كه صرف گله و ناله شود !
تا بجنبيم تمام است تمام !
⠀
شاد باشید و بخندید
عمر کوتاه و زندگی گذراست...
__
✔️ پ ن:
بعضی وقتا "نگه داشتن" بیشتر از "رها کردن" بهت آسیب میزنه...
مثل برخی رابطه ها... رهاش کن بره!
گاهے انسان بايد بنشيند
با نفـسِ خود حسابکتاب کند.
پدر ما را اين نفس در مےآوَرَد.
بہ نفس خود بگوييد:
تا کے؟
چقـدر؟
بس است ديگـر!
بہ فکرِخودت باش!
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
✍
قانونی هست به نام«65,40,18»که میگوید:
در 18سالگی تمام اوقات نگران این هستیم که دیگران در باره ما چه فکری میکنند و تمام تصمیمات مهم زندگی ما تحت تأثیر همین موضوع است.
در40سالگی تصمیم میگیریم بیخیال این شویم که دیگران چه فکری درمورد ما میکنند.
اما در 65سالگی با کمال تعجب متوجه این موضوع میشویم که دیگران تا به حال اصلا به ما فکر نمیکرده اند!!
لازم نیست 65ساله شوید تا به این حقیقت پی ببرید،از همین حالا در هنگام گرفتن تصمیمات مهم در زندگیتان تنها به خواسته قلبی خود توجه کنید.
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🍂 🍃ادامه شرح خطبه ۳ بخش ۳ سرانجام «طلحه» که مى دانست با وجود «على»(عليه السلام) و «عثمان» به او خل
✨
🍃ادامه شرح خطبه ۳ بخش ۳
... وضع در «مدينه» نيز بحرانى شد و پايتخت اسلام براى شورش آمادگى پيدا کرد; «عثمان» گروهى از يارانش مانند «معاويه» و «سعيد بن عاص» را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست، بعضى صلاح در اين ديدند که: «عثمان» مردم را به جهاد مشغول کند و بعضى از او خواستند: مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضى: او را دعوت به بذل و بخشش از بيت المال براى فرونشاندن خشم مردم ـ کردند; تنها يک نفر حقيقت مطلب را به او گفت که: تو «بنى اميّه» را بر گردن مردم سوارى کرده اى، يا عدالت پيشه کن يا از خلافت کناره گيرى نما!
«عثمان نظريه سرگرمى مردم را به جهاد پذيرفت و دستور داد آنها را براى جهاد مجهز سازند (ولى کار از کار گذشته بود و اين تدبير سودى نداشت).
در سنه 35 هجرى (سال آخر حکومت عثمان) مخالفان او و «بنى اميّه» با يکديگر مکاتبه کردند و يکديگر را بر عزل «عثمان» و فرماندارانش تهييج نمودند، سرانجام يک گروه عظيم دو هزار نفرى به سر کردگى «ابوحرب» از «مصر» و گروه ديگرى به همين تعداد به همراهى «زيدبن صوحان» و «مالک اشتر» و بعضى ديگر از بزرگان «کوفه» و گروه سوّمى از «بصره» به رهبرى «حرقوص بن زبير» به عنوان زيارت خانه خدا حرکت کردند و به «مدينه» آمدند و مردم مدينه را از قصد خود (دائر به عزل عثمان و فرماندارانش) با خبر ساختند. چيزى نگذشت که منزل عثمان را محاصره کردند و به او تکليف کردند که از خلافت کناره گيرى کند، ولى «عثمان» از فرماندارانش به وسيله نامه کمک خواست; روز جمعه «عثمان» با مردم نماز خواند و به منبر رفت و به گروهى که از شهرهاى مختلف (مخصوصاً مصر) براى احقاق حقّ نزد او آمده بودند، خطاب کرد و گفت: «همه اهل مدينه مى دانند شما به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) لعن شديد...». در اين جا شورش عظيمى در مردم پيدا شد و آن چنان بالا گرفت که «عثمان» از ترس بيهوش شد از منبر به زير افتاد و او را به خانه بردند.
بعداً «عثمان» به عنوان استمداد به خانه «على»(عليه السلام) آمد و گفت: «تو پسر عمّ من هستى و من بر تو حقّ خويشاوندى دارم و تو نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنت گوش فرا مى دهند، وضع را مشاهده مى کنى، من دوست دارم با آنها سخن بگويى و آنها را از راهى که در پيش گرفته اند منصرف سازى!» امام فرمود: «چگونه آنها را راضى و منصرف کنم؟» عثمان گفت: «به اين صورت که من، بعد از اين، مطابق صلاح انديشى تو رفتار مى کنم».
امام فرمود: «من بارها در اين باره به تو هشدار داده ام تو هم وعده دادى ولى به وعده ات وفا نکردى».
سرانجام امام براى خاموش کردن غائله، به اتّفاق سى نفر از مهاجران و انصار با کسانى که از «مصر» آمده بودند (و از همه در مورد عزل عثمان فّعال تر بودند) سخن گفت. «مصريان» قبول کردند که به «مصر» باز گردند و «عثمان» نيز به مردم اعلام کرد که حاضر است به شکايت آنان رسيدگى کند و از اعمال گذشته خويش توبه نمايد، ولى هنگامى که به منزل آمد، ديد مروان و گروهى از بنى اميّه در منزلش نشسته اند. «مروان» به او گفت: «سخن بگويم يا ساکت بنشيم»!
همسر عثمان «نائله» با عصبانيّت گفت: «ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و يتيم کننده اطفال او خواهيد بود او به قولى که به مردم داده است بايد وفا کند و نبايد از آن برگردد».
ولى مروان ساکت ننشست و گفت: «آنچه را در مسجد گفتى به صلاح خلافت تو نبود از آن صرف نظر کن»!
«على»(عليه السلام) خشمگين شده به خانه «عثمان» آمد و به او فرمود: «من راه صحيح را به تو نشان مى دهم ولى مروان تو را منحرف مى سازد از اين پس به سراغت نخواهم آمد».
مصرى ها که روانه «مصر» شده بودند بعد از سه روز به مدينه باز گشتند و نامه اى را ارائه دادند که از غلام «عثمان» در بين راه گرفته بودند. در آن نامه «عثمان» به «عبدالله بن صرح» فرماندار «مصر» دستور داده بود: «سران شورش را شلاّق بزند و موهاى سر و صورتشان را بتراشد و در زندان کند» و عدّه ديگرى را دستور داده بود به دار بياويزد. آنها نزد «على»(عليه السلام) آمدند که در اين باره با «عثمان» سخن بگويد. «على»(عليه السلام) جريان را از «عثمان» جويا شد. «عثمان» از نوشتن چنين نامه اى اظهار بى اطلاعى کرد، يکى گفت: «اين کار، کار مروان است». «عثمان» گفت: «من اطلاعى ندارم». مصريان گفتند: «آيا مروان اين قدر جرأت دارد که غلام عثمان را بر شتر بيت المال سوار کند و مهر مخصوص او را پاى نامه بزند و مأموريت خطرناکى با اين اهميّت به او بدهد و عثمان بى خبر باشد»؟! عثمان باز گفت: «من از اين مطلب خبر ندارم»!
ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
📖 #خوردنمالیتیم
حاج آقای انصاریان میفرمود جهنم زمینِ بهشت بود ، ولی سند آن را گناه کاران و کافران با جرم هایشان جدا کردند و آن به یک سرزمین پر از آتش تبدیل شد. طبق آیات قرآن ، آتشِ هیزم دوزخ خود مردم هستند و از بیرون تأمین نمی شود. در سوره مبارکه نساء خدا می فرماید: همان وقتی که مال یتیم را به ستم می خورند ، جز این نیست که آتش می خورند ، اما چون در دنیا هستند، لطف من اقتضا کرده که مال حرام را به صورت آتش نبینند و حرارتی از آن حس نکنند. مال حرام را که آتش است، به صورت لباس ، خانه ، ماشین و اثاث خانه می بینند اما به محض این که خیمهٔ دنیا را جمع کنند ، از اعضا و جوارح آنها که آتش در هر کدام با گناه کبیره مثل مال حرام ذخیره شده است ، در قیامت شعله ور می شود.
/ نکته های ناب
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨ 🍃ادامه تفسیر سوره آل عمران آیه ۶۴ ... حاطب در پاسخ او گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) ما را به
✨
🍃ادامه تفسیر سوره آل عمران آیه ۶۴
... دحیه آن مرد هوشیار گفت: من براى کوبیدن این سنت هاى نا به جا این همه راه آمده ام.
من از طرف صاحب این نامه آمده ام تا به قیصر ابلاغ کنم: بشرپرستى باید از میان برود و جز خداى یگانه کسى پرستش نشود، با این عقیده چگونه ممکن است براى غیر خدا سجده کنم؟!
منطق نیرومند فرستاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد اعجاب آنها قرار گرفت، یک نفر از درباریان گفت: بنابراین مى توانى نامه را روى میز مخصوص سلطان بگذارى و برگردى کسى جز قیصر دست به نامه هاى روى میز نمى زند، دحیه از او تشکر کرد و نامه را روى میز گذارد و بازگشت.
قیصر نامه را گشود ابتداى نامه که با بسم اللّه شروع شده بود توجه او را به خود جلب کرده، گفت: من غیر از نامه سلیمان تا کنون چنین نامه اى ندیده ام! بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند.
زمامدار روم احتمال داد، نویسنده نامه همان پیامبر موعود انجیل و تورات باشد، در صدد بر آمد تا از خصوصیات زندگى وى اطلاعاتى به دست آورد، دستور داد تا سراسر شام را گردش کنند شاید نزدیکان محمّد(صلى الله علیه وآله) و یا کسى که از اوضاع وى اطلاع دارد بیابند.
اتفاقاً در همان ایام ابو سفیان و دسته اى از قریش براى تجارت به شام که جزء روم شرقى بود، رفته بودند، مأمور قیصر با آنها تماس گرفت و آنها را به بیت المقدس برد.
قیصر از آنها سؤال کرد: آیا در میان شما کسى هست که با محمّد(صلى الله علیه وآله) پیوند خویشاوندى داشته باشد؟.
ابو سفیان گفت: من با محمّد(صلى الله علیه وآله) از یک طایفه هستیم و در جد چهارم به هم مى رسیم، سپس قیصر از او سؤالاتى کرد و او به ترتیب پاسخ گفت:
۱ ـ حسب و نسب محمّد چگونه است؟
ابو سفیان گفت: از خانواده اى اصیل و شریف است.
۲ ـ در نیاکان او کسى هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟
ـ نه.
۳ ـ آیا پیش از آن که ادعاى نبوت کند از دروغ پرهیز داشت؟
ـ بلى محمّد مردى راستگو بود.
۴ ـ چه طبقه اى با او مخالف اند و چه جمعیتى از او طرفدارى مى کنند؟
ـ طبقه اشراف با او مخالف اند افراد عادى و متوسط خواهان وى هستند.
۵ ـ از پیروان او کسى مرتد شده و از آئین او بازگشته است؟
ـ نه.
۶ ـ آیا پیروان او رو به فزونى هستند؟
ـ آرى.
پس از آن قیصر به ابو سفیان و همراهان او گفت: اگر این گزارش ها صحیح باشد حتماً او پیامبر موعود است.
من اطلاع داشتم چنین پیامبرى ظهور خواهد کرد ولى نمى دانستم از قریش خواهد بود، من حاضرم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام پاى او را شستشو دهم (یکى از احترامات که در آن زمان معمول بوده است).
من پیش بینى مى کنم، آئین و حکومت او سرزمین روم را خواهد گرفت.
آن گاه قیصر ، دحیه را خواست، او را احترام کرد، و پاسخ نامه پیامبر(صلى الله علیه وآله)را نوشت، هدیه اى نیز همراه آن، براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرستاد و علاقه خود را نسبت به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در آن نامه منعکس نمود.(۸)
📚۱ ـ مجمع البیان ، ذیل آیه مورد بحث ـ متشابه القرآن ، جلد ۱، صفحه ۴۵، انتشارات بیدار، ۱۳۲۸ هـ ش ـ تفسیر صافى ، جلد ۱، صفحه ۳۴۵، مکتبة الصدر، تهران، طبع دوم، ۱۴۱۶ هـ ق ـ نور الثقلین ، جلد ۱، صفحه ۳۵۲، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، ۱۴۱۲ هـ ق ـ تفسیر کنز الدقائق ، جلد ۲، صفحه ۱۱۶، انتشارات جامعه مدرسین، طبع اول، ۱۴٠۷ هـ ق ـ الاحکام ابن حَزم، جلد ۶، صفحه ۸۴۸ (با اندکى تفاوت)، ناشر: زکریا على یوسف، چاپخانه العاصمة.
۲ ـ مُقَوْقَس (به ضمّ میم و فتح هر دو قاف) زمامدار مصر از طرف هِرْقِل پادشاه روم بود.
۳ ـ قبطى ها نژادى بودند که در مصر زندگى مى کردند.
۴ ـ مکاتیب الرسول احمدى میانجى، جلد ۱، صفحه ۹۷ (جلد ۲، صفحه ۴۱۶ و ۴۱۷، دار الحدیث، طبع اول، ۱۴۱۹ هـ ق) ـ بحار الانوار ، جلد ۲٠، صفحه ۳۸۳ (در پاورقى).
۵ و ۶ ـ مکاتیب الرسول احمدى میانجى، جلد ۱، صفحه ۱٠٠ (جلد ۲، صفحه ۴۲۱ به بعد، دار الحدیث، طبع اول، ۱۴۱۹ هـ ق) ـ موسوعة التاریخ الاسلامى ، جلد ۲، صفحه ۶۶۳، مجمع الفکر الاسلامى، طبع اول، ۱۴۱۷ هـ ق.
۷ ـ بحار الانوار ، جلد ۲٠، صفحه ۳۸۶ ـ محلى ابن حزم ، جلد ۱، صفحه ۸۳، دار الفکر، بیروت ـ مکاتیب الرسول احمدى میانجى، جلد ۲، صفحه ۳۹٠، دار الحدیث، طبع اول، ۱۴۱۹ هـ ق ـ مسند احمد ، جلد ۱، صفحه ۲۶۳، دار صادر بیروت.
۸ ـ مکاتیب الرسول احمدى میانجى، جلد ۱، صفحه ۱٠۹ (جلد ۲، صفحه ۴٠٠ به بعد، دار الحدیث، طبع اول، ۱۴۱۹ هـ ق) ـ الخرائج و الجرائح قطب راوندى، جلد ۱، صفحه ۱۳۱، مؤسسة الامام المهدى(علیه السلام)، قم ـ بحار الانوار ، جلد ۲٠، صفحه ۳۷۸، ۳۷۹ و...
@Nahjolbalaghe2
parhizgar04.mp3
14.94M
✨✧﷽✧✨
📖 ترتیل
🍃جزء۴
🎤استاد پرهیزگار
@Nahjolbalaghe2