🔹شرح نامه(۱۳)بخش۱۱
به يقين توبه اوّلين گام براى پيمودن راه حق است و به همين دليل، سالکان مسير الى الله آن را منزلگاه اوّل مى شمرند و اگر در فرمايش امام(عليه السلام) به دنبال دعا ذکر شده براى آن است که توبه نيز نوعى دعاست; دعا، تقاضاى عفو و رحمت خداست و تا اين گام برداشته نشود و روح و دل از غبار گناه شستشو نگردد و حجابِ معصيت از برابر چشم دل کنار نرود، پيمودن اين راه مشکل يا غير ممکن است.
در دعاها و روايات معصومين(عليهم السلام) نيز اشارات زياد و تعبيرات لطيفى در اين باره ديده مى شود; از جمله در مناجات تائبين (نخستين مناجات از مناجات هاى پانزده گانه حضرت سيّدالساجدين(عليهم السلام)) مى خوانيم: «إلهي أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَى عَفْوِکَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ: «تُوبُوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه; معبود من تو همان هستى که درى به سوى عفو و رحمت خودت به روى بندگانت گشوده اى و نام آن را توبه نهاده اى (سپس اذن عام دادى) و گفتى: همگى توبه کنيد و به سوى خدا بازگرديد توبه اى خالص از هرگونه ناخالصى ها پس کسانى که از ورود بر اين باب رحمت غافل مى شوند چه عذرى دارند».
آرى امام(عليه السلام) به عنوان راهنمايى آگاه و پر تجربه، دست فرزند جوانش را گرفته و از منزلگاه هاى اين مسير يکى پس از ديگرى عبور مى دهد تا به جوار قرب الهى واصل گردد.
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن فرزندش را به مناجات و راز و نياز با خداوند و تقاضاى حاجت از او دعوت مى کند و مى فرمايد: «هرگاه او را ندا کنى نداى تو را مى شنود و هر زمان با او نجوا نمايى آن را مى داند، بنابراين حاجتت را به سويش مى برى و آن چنان که هستى، در پيشگاه او خود را نشان مى دهى و غم و اندوه خود را با وى در ميان مى گذارى و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او مى خواهى و در کارهايت از او استعانت مى جويى»; (فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ، وَإِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ، فَأَفْضَيْتَ(14) إِلَيْهِ بِحَاجَتِکَ، وَأَبْثَثْتَهُ(15) ذَاتَ نَفْسِکَ، وَشَکَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَکَ، وَاسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ، وَاسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِکَ).
امام(عليه السلام) در اين قسمت از کلام خود راه مناجات با خدا را به فرزندش مى آموزد و مى فرمايد: حاجتت را از او بخواه و سفره دلت را براى او بگشا و غم و اندوه هاى خود را به او بازگو کن و برطرف کردن درد و رنج هايت را از او بطلب و در تمام کارها از او يارى بخواه. اين پنج نکته محورهاى مناجات بندگان با خداست که در عبارات کوتاه فوق به آن اشاره شده است.
آن گاه امام(عليه السلام) چگونگى درخواست از خداوند و نعمت هاى مهمى را که بايد از درگاهش طلب کرد، بر مى شمرد و مى فرمايد: «مى توانى از خزاين رحمتش چيزهايى را بخواهى که جز او کسى قادر به اعطاى آن نيست; مانند فزونى عمر، سلامتى تن و وسعت روزى»; (وَسَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ، مِنْ زِيَادَةِ الاَْعْمَارِ، وَصِحَّةِ الاَْبْدَانِ، وَسَعَةِ الاَْرْزَاقِ).
امام(عليه السلام) در اينجا پس از آنکه مى فرمايد خداوند مواهبى در خزانه رحمتش دارد که در اختيار هيچ کس جز او نيست، به سه موهبت اشاره مى کند:
1. عمر طولانى که انسان بتواند در آن خودسازى بيشتر کند و حسنات افزون ترى فراهم سازد.
2. سلامتى و تندرستى که بدون آن زيادى عمر جز درد و رنج و گاه دورى از خدا ثمره اى نخواهد داشت.
3. روزى فراوان، زيرا انسان بدون امکانات مالى قادر بر انجام بسيارى از حسنات نيست; حسناتى مانند صله رحم، کفالت ايتام، کمک به نيازمندان، ساختن بناهاى خير، نشر علوم اسلام و اهل بيت و ضيافت افراد باايمان.
البتّه اين در صورتى است که ارزاق را تنها به معناى ارزاق مادى تفسير کنيم; اما اگر معناى رزق به معناى وسيع کلمه گرفته شود که شامل علوم و دانش ها، قدرت و نفوذ اجتماعى و نيروى جسمانى و مانند آن شود، مطلب روشن تر مى گردد.
بى شک طولانى شدن عمر و صحت بدن و وسعت روزى در مواردى به تلاش و کوشش خود انسان ارتباط دارد که امور بهداشتى را رعايت کند و از عوامل زيان بار بپرهيزد و براى به دست آوردن روزى تلاش و کوشش بيش تر نمايد. ولى به طور کلى و کامل، تنها بسته به مشيت الهى است و عواملى که او مى داند و مقرر مى دارد و از چشم ما پوشيده و پنهان است و به تعبيرى که امام(عليه السلام) فرموده: از خزاين رحمت الهى است که جز او کسى قادر بر آن نيست.
قرآن مجيد نيز به اين موضوع در مورد درخواست هاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) اشاره کرده و از قول او مى فرمايد: «(الَّذِي خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي يَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ); همان کسى که مرا آفريد، و پيوسته راهنماييم مى کند.
✨﴾﷽﴿✨
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیر مومنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت پنجاهم
❇️ انگیزههای پذیرش خلافت
🔻خدا تو میدانی که ورود ما به حکومت و جنگ و درگیری، برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم:
– نشانه های دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم.
– و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم.
– تابندگان ستم دیدهات در امن و امان زندگی کنند.
– و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر به اجرا در آید.
❇️ حجت تمام شده بود
🔻سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و وجود یاری دهندگان حجت را بر من تمام نکرده بود و اگر خداوند از عالمان عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم و آخر خلافت را با همان پیمانه سیراب میکردم که اول خلافت را نوشانده بودم و چونان گذشته، خود را کنار میکشیدم. آنگاه میدیدید دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بی ارزش تر است.
❇️ کس دیگری برای اقامه عدل نبود
🔻خدا میداند که من چارهای نداشتم جز پذیرش امر حکومت و اگر کسی را سراغ داشتم که بهتر از من بتواند از عهده اینکار برآید، حتماً درخواست مردم برای خلافت را نمیپذیرفتم.
🔻هنگامی که اصرار شما را برای پذیرش بیعت دیدم، در کار خود و شما فکر کردم و با خود گفتم: اگر امروز امر خلافت شما را نپذیرم و درخواست شما را اجابت نکنم، کسی را پیدا نخواهید کرد که جانشین من باشد و مانند من به عدالت رفتار کند.برای همین بود که دست خود را برای بیعت بازگشودم و شما مسلمانان با من بیعت کردید.
❇️ من مردم را برای خدا میخواستم
[به مردم توضیح دادم:]
🔻بیعت شما مردم با من، بی اندیشه و ناگهانی نبود و کار من با شما یکسان نیست. من شما را برای خدا میخواهم و شما مرا برای خود میخواهید. ای مردم! برای اصلاح کار خودتان مرا یاری کنید. به خدا سوگند! که داد ستم دیده را از ستمگر بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به آبشخور حق وارد سازم؛ گرچه تمایل نداشته باشد.
📚منابع:
۱. نهج البلاغه، کلام۱۳۱
۲. تذکرة الخواص، ص۱۲۰
۳.نهج البلاغه، خطبه ۳
۴. علل الشرایع، ج۱، ص۱۰۵
۵. معانی الأخبار، ص۳۶۰
6. الفصول المختارة، ص۲۲۸
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@Nahjolbalaghe2
✅هشدار امیرالمومنین
✍امام علی (ع) در وصیتنامه خویش فرمودند: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، که افراد شرور و بدکار جامعه، بر شما مسلط میشوند.» این حدیث، حجت و دلیلی است برای افرادی که از شرایط روزگار ناراضی هستند. و در ادامه میفرماید: «[در این صورت] هرچه دعا کنید، به اجابت نرسد.»
📚 نهج البلاغه، نامه ۴۷
🔺 اگر منتظر اجابتِ دعای اللهم عجل لولیک الفرج هستید، نسبت به دیگران احساس نگرانی داشته باشید و این نگرانی خود را با رفتار و اعمال خوب ابراز کنید، نه صرفا با زبان.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا
و هر کس، فرد با ایمانى را از روى
عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است. در حالى که جاودانه در آن خواهد بود. و خداوند بر او غضب مى کند. و او را از رحمتش دور مى سازد. و مجازات بزرگى
براى او آماده ساخته است.
(نساء/93)
صَدَقَ اللهُ العَلیُ العَظیم
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسير سوره مبارکه نساءآیه(۹۳)🔹
✔️شأن نزول:
یکى از مسلمانان به نام مقیس بن صبابه کنانى ، کشته برادر خود هشام را در محله بنى النجّار پیدا کرد، جریان را به عرض پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسانید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به اتفاق قیس بن هلال فهرى نزد بزرگان بنى النجّار فرستاد و دستور داد:
اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسلیم برادرش مقیس نمایند و اگر نمى شناسند، خون بها و دیه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، دیه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحویل گرفت و به اتفاق قیس بن هلال به طرف مدینه حرکت کردند در بین راه بقایاى افکار جاهلیت، مقیس را تحریک نمود و با خود گفت: قبول دیه موجب سرشکستگى و ذلت است، لذا هم سفر خود را که از قبیله بنى النجّار بود به انتقام خون برادر کشت و به طرف مکّه فرار نمود و از اسلام نیز کناره گیرى کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم در مقابل این خیانت خون او را مباح نمود، و آیه فوق به همین مناسبت نازل شد که مجازات قتل عمد در آن بیان شده است.(۱)
تفسیر:
مجازات قتل عمد
قرآن بعد از بیان حکم قتل خطا در این آیه، به مجازات کسى که فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند پرداخته است.
از آنجا که آدم کشى یکى از بزرگ ترین جنایات و گناهان خطرناک است و اگر با آن مبارزه نشود، امنیت که یکى از مهم ترین شرائط یک اجتماع سالم است به کلى از بین مى رود، قرآن در آیات مختلف آن را با اهمیت فوق العاده اى ذکر کرده است، تا آنجا که قتل بى دلیل یک انسان را همانند کشتن تمام مردم روى زمین معرفى مى کند، مى فرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِى الأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیْعاً:
آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد، گویا همه مردم را کشته است .(۲)
به همین دلیل، در آیه مورد بحث، نیز براى کسانى که فرد با ایمانى را عمداً به قتل برسانند، چهار مجازات و کیفر شدید اخروى (علاوه بر مسأله قصاص که مجازات دنیوى است) ذکر شده است:
۱ ـ خلود یعنى جاودانه در آتش دوزخ، مى فرماید: کسى که مؤمنى را از روى عمد بکشد مجازات او دوزخ است که در آن جاودانه مى ماند (وَ مَنْ یَـقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها).
۲ ـ خشم و غضب الهى، مى فرماید: و خداوند بر او خشم مى گیرد
(وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ).
۳ ـ دورى از رحمت خدا، مى فرماید: علاوه بر آن خداوند او را از رحمتش دور مى سازد (وَ لَعَنَهُ).
۴ ـ مهیّا ساختن عذاب عظیمى براى او، مى فرماید: و عذاب عظیمى براى او فراهم ساخته است (وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً).
و به این ترتیب، از نظر مجازات اخروى حداکثر تشدید در مورد قتل عمدى شده است، به طورى که در هیچ مورد از قرآن این چنین مجازات شدیدى بیان نگردیده.
اما کیفر دنیوى قتل عمد، همان قصاص است که شرح آن در ذیل آیه ۱۷۹ سوره بقره در جلد اول گذشت.
* * *
نکته ها:
۱ ـ آیا قتل نفس مجازات جاودانى دارد؟
در اینجا این سؤال پیش مى آید، و آن این که مى دانیم: خلود یعنى مجازات جاودانى مخصوص کسانى است که بى ایمان از دنیا بروند در حالى که قاتل عمد ممکن است ایمان داشته باشد، حتى پشیمان گردد و از گناه بزرگى که انجام داده جداً توبه کند و گذشته را تا آنجا که قدرت دارد جبران نماید، پاسخ این چه مى تواند باشد؟
در پاسخ این سؤال مى توان گفت:
منظور از قتل مؤمن در آیه این است: انسانى را به خاطر ایمان داشتن به قتل برساند و یا کشتن او را مباح بشمرد، روشن است چنین قتلى نشانه کفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.
حدیثى نیز از امام صادق(علیه السلام) به این مضمون نقل شده است.(۳)
این احتمال نیز هست که قتل افراد با ایمان و بى گناه، سبب شود که انسان بى ایمان از دنیا برود و توفیق توبه نصیب او نگردد و به خاطر همین موضوع گرفتار عذاب جاویدان شود.
این هم ممکن است که منظور از خلود، در این آیه عذاب بسیار طولانى باشد، نه عذاب جاویدان.
* * *
۲ ـ آیا قتل عمد توبه پذیر است؟
سؤال دیگرى نیز در اینجا مطرح مى شود که: اصولاً آیا در قتل عمد، توبه پذیرفته است؟!
جمعى از مفسران، صریحاً به این سوال پاسخ منفى داده، مى گویند: قتل نفس طبق آیه فوق اصلاً قابل توبه نیست، و در پاره اى از روایات که در ذیل آیه وارد شده است نیز اشاره به این معنى گردیده که: لا تَوْبَةَ لَهُ .(۴)
ولى آنچه از روح تعلیمات اسلام، روایات پیشوایان بزرگ دینى و فلسفه توبه که پایه تربیت و حفظ از گناه در آینده زندگى است، استفاده مى شود این است: هیچ گناهى نیست که قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پاره اى از گناهان، بسیار سخت و شرائط سنگینى دارد...ادامه دارد
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
خطبه۱۷بخش۲: اين تعبير ممکن است اشاره به امکانات مادّى و دنيوى باشد که فزونى آن باعث غفلت و تکبّر و ا
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۱۷)بخش دوم🔹
در تفسير اين تشبيه مولا، ميان شارحان نهج البلاغه، بحثهاى گوناگونى ديده مى شود که بعضى از آنها خالى از تکلّف و تقدير و تغيير در عبارت نيست. آنچه مناسبتر به نظر مى رسد اين است که امام(عليه السلام) اين گونه افراد جاهل مغرور ضعيف الفکر را به عنکبوتى تشبيه مى کند که تارهايى براى خود مى تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام براى شکارش، خانه اى که به هيچ وجه قابل اعتماد نيست، دامى که شکارش تنها حشرات ضعيف و ناتوان است.
آرى او هم با اين دام خود تنها افراد جاهل و بى مايه اى همچون خودش را شکار مى کند. بنابراين او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهاى سُست و شکارش همان فريب خوردگان بى مايه و دور از علم و دانش است.
«اين بينوا در حالى اين راه خطرناک را مى پويد که نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است، به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيح رفته باشد، از اين بيم دارد که خطا کرده باشد; و اگر راه خطا را پيموده است، اميد دارد (تصادفاً) صحيح از آب درآيد!» (لا يَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ).
اين سرنوشت همه افراد نادان و بى خبرى است که عهده دار کارهاى مهمّى مى شوند که از صلاحيت آنها بيرون است. همواره در شک و ترديد بسر مى برند حتّى اگر در راه صواب گام نهند، چون به آن ايمان ندارند; متزلزلند و همواره تير در تاريکى رها مى کنند به اميد اين که شايد به هدف بخورد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه به تصوّر اين که جمله هاى اخير با جمله بالا که مى فرمايد: (ثُمَّ قَطَعَ بِهِ) در تضاد است زيرا در آن جمله، سخن از قطع و يقين است و در اين جا سخن از شک و ترديد، به فکر حلّ اين تضاد افتاده اند; در حالى که جمله بالا به معناى حکم کردن قاطعانه است نه قطع و يقين خود قاضى، در واقع او تنها حکم مى کند و چهره انسان قاطعى را به خود مى گيرد در حالى که در درون وجودش طوفانى از شک و ترديد برپاست.
آرى! بدبختى بزرگ او در اين است که اگر تصادفاً به واقع برسد، چون يقين و اطمينان به آن ندارد دائماً متزلزل است و از اين تزلزل رنج مى برد و قادر به تصميم گيرى هاى خود نيست; و اگر خطا کند چون به خطاى خود واقف نيست راه بازگشت بر او بسته است.
سپس در توصيف ديگرى، حال اين گونه اشخاص را با تعبيرات کوبنده و تشبيهات بسيار گويا و رسا، چنين بيان مى فرمايد، مى گويد: «او نادانى است که در تاريکيهاى جهالت سرگردان و حيران است!» (جاهِل خَبّاطُ(11) جَهالات).
«او همچون نابينايى است که در ظلمات پر خطر، همچنان به راه خود ادامه مى دهد» (عاش رَکّابُ عَشَوات(12)).
امام تنها به توصيف او به جاهل بودن قناعت نمى کند، بلکه بر آن تأکيد مى نهد و مى فرمايد: در ميان جهالتها همواره سرگردان است و به نابينا بودن او بسنده نمى کند، بلکه مى افزايد او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاريکى شده و بى آن که بداند به کدام سو مى رود و به کجا منتهى مى شود، به پيش مى تازد و اين نخستين توصيف و تشبيه درباره آنهاست.
توجّه داشته باشيد «عاش» از ماده «عَشا» بر وزن «فنا» گاه به معناى نابينايى مطلق تفسير شده و گاهى به معناى ضعف بينايى چشم، و گاه گفته اند به معناى «شب کورى» است; هر چه باشد صاحب چنين چشمى قادر به ديد صحيح اشيا و آنچه در اطراف او مى گذرد نيست; و اگر بى احتياط و بدون مطالعه يا بدون راهنما حرکت کند، گاه در چاه مى افتد، گاه در آتش! چنين است حال کسى که بدون علم و آگاهى کافى در راه پرخطرى همچون راه قضا و داورى ميان مردم گام بگذارد، که هر روز از زندگيش مى گذرد بدبختيهاى تازه اى براى خود و ديگران بار مى آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط مى کند و از همه بدتر اين که چنين آدمى خود را آگاه و دانا و آشنا به موازين داورى و حقّ و عدالت مى داند! خطايش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نيست!
باز در توصيف ديگرى درباره جهل و نادانى اين گونه اشخاص مى فرمايد: «او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحيحى فرا نگرفته! (به همين دليل در هيچ مسأله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند!)» (لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْس قاطِع).
در اين توصيف، امام(عليه السلام) اين گونه افراد را به کسانى تشبيه مى کند که غذاى خوبى در اختيار دارند، امّا نجويده فرو مى برند و هرگز جذب بدن آنها نمى شود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند «ضِرْس» در اين جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بيرون مى آيد و اين جاهلان مغرورگويى هرگز دندان عقل در نياوردند و هيچ مسأله اى را با معيار صحيح ارزيابى نمى کنند و نقطه مقابل آنها کسانى هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و درباره آنها گفته مى شود که به ضرس قاطع سخن مى گويند يعنى سخنانشان روى مبنا و مطابق اصول صحيح است ادامه دارد....
@Nahjolbalaghe2