✨﴾﷽﴿✨
✅ برنامه روزانه کانال :
✅🌷شنبه، سهشنبه و پنج شنبه شرح 🦋خطبه ها
✅🌹یکشنبه، دوشنبه وچهارشنبه شرح 🌴حکمتها
✅☫روزانهتفسیر قرآن☫
✅🌷شرح متنی و صوتی نامه ها بطور کامل در کانال بارگذاری شده و شرح آخرین نامه جهت سهولت در دسترسی، در اینجا آورده شده و بقیه نامه ها به هم پیوست میباشد⬇️
لینک شرح نامه ۷۹ ( آخرین نامه): https://eitaa.com/Nahjolbalaghe2/24783
✅🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهجالبلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گذاری شده و لینکهای دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
تفسیر سوره مبارکه نحل آیات۱۴ الی۱۸ ↩️و یا چه کسى در بخار، آن همه قدرت آفرید تا با نیروى آن کشتیهاى
📝تفسیر سوره مبارکه نحل آیات۱۴تا۱۸
📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی
پس از بیان آن همه نعمتهاى بزرگ، و الطاف خفى پروردگار، وجدان انسانها را به داورى مى طلبد و مى گوید: آیا کسى که مى آفریند همچون کسى است که نمى آفریند، آیا متذکر نمى شوید ؟! (أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لایَخْلُقُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ).
این یک روش مؤثر تربیتى است که قرآن، در بسیارى از موارد از آن استفاده کرده است، مسائل را به صورت استفهامى طرح، و پاسخ آن را بر عهده وجدانهاى بیدار مى گذارد، و حسّ خودجوشى مردم را به کمک مى طلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد، و همچون فرزندشان به آن عشق ورزند، و آن را پذیرا گردند.
اصولاً، از نظر روانى ثابت شده: براى تعلیم و تربیت صحیح باید حداکثر کوشش را به کار برد، تا طرف مقابل، مطالب را از خود بداند یعنى احساس کند از درون خودش جوشیده، نه چیزى که از بیرون به او القا شده است، تا با تمام وجودش آن را قبول کند و از آن دفاع نماید.
تکرار این نکته، نیز لازمست: مشرکانى که در برابر انواع بتها به سجده مى افتادند هرگز معتقد نبودند بت آفریننده و خالق است، بلکه آفرینش را مخصوص اللّه مى دانستند، اینجاست که قرآن مى گوید: آیا باید در برابر خالق این همه نعمتها سجده کرد؟ یا موجوداتى که خود مخلوق ناچیزى بیش نیستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند؟.
* * *
سرانجام براى این که: هیچ کس تصور نکند، نعمت خدا منحصر به اینها است مى گوید: و اگر بخواهید نعمتهاى خدا را شماره کنید قادر بر احصاى آن نیستید (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها).
سر تا پاى وجود شما غرق نعمتهاى او است، در هر نفس که فرو مى رود و بر مى آید نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتى شکرى واجب، هر دقیقه اى که از عمر ما مى گذرد، حیات و سلامت ما مدیون فعالیت ملیونها موجود زنده در درون بدنمان و ملیونها موجود جاندار و بى جان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آنها ادامه حیات حتى یک لحظه ممکن نیست.
اصولاً، ما از وجود همه نعمتها، آگاه نیستیم، و هر قدر دامنه علم و دانش بشرى گسترده تر مى شود افقهاى تازه اى از این نعمتها بر ما گشوده خواهد شد، افقهائى که کرانه هاى آنها همچنان ناپیدا است، آیا با این حال قدرت احصاى نعمتهاى خدا را داریم؟!
اکنون این سؤال پیش مى آید: پس ما چگونه مى توانیم حق شکر او را ادا کنیم؟ آیا با این حال، در زمره ناسپاسان نیستیم؟
پاسخ این سؤال را قرآن در آخرین جمله این آیه بیان مى کند و مى گوید: خداوند غفور و رحیم است (إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
آرى، خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آنست که شما را به خاطر عدم توانائى بر شکر نعمتهایش مؤاخذه، یا مجازات کند، همین قدر که بدانید سر تا پاى شما غرق نعمت او است و از اداى حق شکرش عاجزید و عذر تقصیر به پیشگاهش برید، نهایت شکر او را انجام داده اید.
ورنه سزاوار خداوندیش *** کس نتواند که به جا آورد!
ولى اینها همه مانع از آن نیست که: ما به مقدار توانائى به احصاى نعمتهایش نپردازیم; چرا که این توجه، هم درجه معرفت و جهان بینى و جهان شناسى توحید ما را بالا مى برد و هم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر مى کند، و هم حسّ شکرگزارى را در ما تحریک مى نماید.
به همین دلیل، پیشوایان و بزرگان دین در سخنان خود و حتى در دعاها و مناجاتهایشان به شمردن گوشه اى از نعمتهاى بى پایانش مى پرداختند تا درسى باشد براى دیگران.
(در زمینه شکر نعمت، و عدم توانائى انسان بر احصاى نعمتهاى پروردگار در ذیل آیه ۳۴ سوره ابراهیم نیز بحث کرده ایم).
* * *
نکته ها:
راه، نشانه، رهبر
گرچه در آیات فوق، سخن از راهها و طرق زمین به عنوان یک نعمت الهى به میان آمده; چرا که راهها مهمترین وسیله ارتباط و پیشرفت تمدن انسانى هستند و به همین دلیل، در برنامه هاى سازندگى قبل از هر چیز به سراغ ایجاد راه مناسب مى روند، زیرا بدون آن، هیچ فعالیت عمرانى ممکن نیست.
اما، بیان قرآن در این زمینه مى تواند الگوئى براى زندگى معنوى انسانها نیز باشد چرا که: براى رسیدن به هر هدف مقدس قبل از هر چیز انتخاب راه صحیح لازم است، و علاوه بر راه، وجود علامات و نشانه ها نیز اهمیت حیاتى دارند، زیرا راههاى مشابه نیز بسیارند، و گم کردن راه اصلى در میان آنها کاملاً ممکن است، اینجا است که، نقش علامات مشخص مى شود.
مخصوصاً مؤمنان که در آیات قرآن به عنوان متوسّمین (هوشیاران) توصیف شده اند، باید به دقت مراقب این نشانه ها باشند.
مکتبها، سنتها، دعوتها و حتى اشخاص را با نشانه ها بشناسند، و حق را در سایه نشانه هایش از باطل تشخیص دهند.
و اهمیت مسأله رهبر، نیز احتیاجى به توضیح ندارد.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝تفسیر سوره مبارکه نحل آیات۱۴تا۱۸ 📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی پس از بیان آن همه ن
↩️جالب توجه این که: روایات بسیارى از ائمه اهلبیت(علیهم السلام) وارد شده که: در آنها نَجْم (ستاره) به پیامبر و علامات به امامان تفسیر شده است، و در بعضى نجم و علامات هر دو به امامان و رهبران راه حق، تفسیر شده اند که به عنوان نمونه به چند حدیث اشاره مى شود:
۱ ـ در تفسیر على بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام) چنین مى خوانیم: النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ وَ الْعَلاماتُ الأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلامُ:
ستاره اشاره به پیامبر است و علامات امامان هستند .
عین همین مضمون از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نیز نقل شده است.
۲ ـ در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که: در تفسیر آیه فوق فرمود: نَحْنُ النَّجْمُ: ستاره، مائیم .
۳ ـ و نیز در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: أَنْتَ نَجْمُ بَنِى هاشِم: تو ستاره بنى هاشمى .
و در روایت دیگرى فرمود: أَنْتَ أَحَدُ الْعَلاماتِ: تو یکى از آن نشانه ها هستى
اینها همه، اشاره به تفسیر معنوى آیات فوق است.
✔️ پایان
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝ترجمه و شرح حکمت(۲۸۸) 🔹گوهر علم را به نااهلان نمى دهند: امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشا
📝ترجمه و شرح حکمت (۲۸۹)
✅ویژگی های الگوی شایسته
⏸برادرى با تمام صفات انسانى:
در اين گفتار نورانى امام عليه السلام، سخن از برادرى است كه داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى با اهميت فراوان ذكر شده است. در اينكه آيا اين برادر دينى يك شخص معين خارجى بوده و يا ازقبيل تمثيل است مختلف سخن گفته اند. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كلام امام عليه السلام اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اينكه اين شخص چه كسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام صلي اله عليه وآله ذكر كرده اند. جمعى ديگر معتقدند اين بيان ازقبيل تمثيل است. امام عليه السلام براى اينكه الگو واسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والا مقام ارائه دهد، شخصى را فرض كرده كه واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در كار است كه نظر دوم را تأييد مى كند كه بعدآ به آن اشاره مى كنيم. ولى هركدام از اين دو نظر واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حكيمانه مزبور تفاوتى ندارد و انسانى بافضيلت و واقعى در اين كلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند.
نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود)»؛ (كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ). آنگاه امام عليه السلام يازده صفت بسيار ممتاز درباره اين برادر دينى الهى بيان مى كند: نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود»؛ (وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ). اين مسئله اى مهم است كه دنيا در نظر انسان كوچك باشد و خداوند، بزرگ. اين كوچكى سبب مى شود كه براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع وحسادت و صفاتى از اين قبيل را كه زاييده حب دنياست از خود دور سازد.
امام عليه السلام در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزكاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آنها جلوه كرده ازاين رو ماسِوَى الله در نظر آنها كوچك است». در حكمت 129 باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت كوچك مى كند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است. در تعبير ديگرى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند : والامقامترين انسانها كيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «كسى كه دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).
در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حكومت شكم خارج بود ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال او نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد»؛ (وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حديثى كه در كتاب شريف كافى از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده مى خوانيم : «أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الاَْجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى كه امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج». حديث ديگرى از همان حضرت و در همان كتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَمَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ؛ سه چيز است كه بعد از خودم بر امتم از آن بيمناكم: گمراهى بعد از معرفت وآزمايش هاى گمراه كننده و شهوت شكم وشهوت جنسى». در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى درمورد شكم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ).
در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال) اگرسخنى مى گفت برگويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب كردن و«غليل» به معناى تشنگى. اشاره به اينكه هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مىگفت به گونه اى كه از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آنها را فرو مى نشاند.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🔹القَناعَةُ بَحرُ مالٍ لا يَنفَدُ
🔸قناعت دريايى است از مال كه كرانه ندارد
📗جامع الأحاديث للقمّی 106
@Nahjolbalaghe2
حضرت عبدالعظیم.mp3
7.08M
✅در مسیر بندگی
آنچه خواهید شنید:
حضرت عبدالعظیم حسنی
#سید_الکریم
🎙 استاد عالی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
ترجمه کتاب الغدیر🔹 ✅ قسمت: چهل و هشتم 🔷واقعه غدیرخم #علامهامینی ⏫ﻭ ﻃﺒﺮﻱ ﺩﺭ ﺳﺒﺐ ﻧﺰﻭﻝ ﺁﻳﻪ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ
ترجمه کتاب الغدیر🔹
✅ قسمت: چهل و نهم
🔷واقعه غدیرخم
#علامهامینی
ﻭ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﻟﺪﻳﻦ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻱ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺍﻗﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻗﻴﻞ (ﻳﻌﻨﻲ: ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ) ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩﻩ (ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻱ) ﺭﻭﺍﻳﺘﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﺺ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ ﺍﻭﻝ ﻭﺟﻮﻩ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻝ ﻣﺬﻛﻮﺭﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﺑﻦ ﻋﺒﺎﺱ ﻭ ﺑﺮﺍﺀ ﺑﻦ ﻋﺎﺯﺏ ﻭ ﺍﺑﻲ ﺳﻴﺪ ﺧﺪﺭﻱ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻃﺒﺮﻱ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻘﺪﻡ ﺗﺮ ﻭ ﺩﺍﻧﺎﺗﺮ ﺑﺎﻳﻦ ﺷﺌﻮﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﺟﻮﻩ ﻣﺬﻛﻮﺭﻩ ﺭﺍ ﺭﺍﺳﺎ ﺑﺤﺴﺎﺏ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺣﺪﻳﺚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺫﻛﺮ ﻧﻨﻤﻮﺩﻩ، ﻟﻴﻜﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺎﻟﻴﻒ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺣﺪﻳﺚ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﻬﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﻧﺪ ﻃﺮﻳﻖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺴﻴﻜﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻳﺎﺩ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻃﺒﺮﻱ ﻧﺰﻭﻝ ﺁﻳﻪ ﻣﺬﻛﻮﺭﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ (ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻭ ﻧﺺ ﺑﻮﻟﺎﻳﺖ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺑﺎﺳﻨﺎﺩﺵ ﺍﺯ ﺯﻳﺪ ﺑﻦ ﺍﺭﻗﻢ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ. ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺯﻱ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﻧﺸﻤﺮﺩﻩ
ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﻩ ﻣﺬﻛﻮﺭﻩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻭﺟﻪ ﻧﻬﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻃﺒﺮﻱ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻛﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﺯ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺎﻙ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺑﺤﻘﻴﻘﺖ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻭﺍﻗﻒ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻣﺴﻄﻮﺭﻩ، ﻭﺟﻮﻩ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩﻩ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﻣﻌﺘﺒﺮﻩ ﺳﺎﺑﻖ ﺍﻟﺬﻛﺮ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻃﺒﺮﻱ، ﻭ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﺣﺎﺗﻢ، ﻭ ﺍﺑﻦ ﻣﺮﺩﻭﻳﻪ، ﻭ ﺍﺑﻦ ﻋﺴﺎﻛﺮ، ﻭ ﺍﺑﻲ ﻧﻌﻴﻢ، ﻭ ﺍﺑﻲ ﺍﺳﺤﻖ ﺛﻌﻠﺒﻲ، ﻭ ﻭﺍﺣﺪﻱ، ﻭ ﺳﺠﺴﺘﺎﻧﻲ، ﻭ ﺣﺴﻜﺎﻧﻲ، ﻭ ﻧﻄﻨﺰﻱ، ﻭ ﺭﺳﻌﻨﻲ، ﻭ ﻏﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺳﻨﺎﺩﻫﺎﻱ ﺑﻬﻢ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ- ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺁﻳﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺤﺪﻳﺜﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺸﻮﺍﻳﺎﻥ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﺟﺰ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﺑﺤﻘﻴﻘﺖ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﻧﻤﻮﺩ؟ ﻣﻀﺎﻓﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ، ﺍﺻﻮﻟﺎ ﺩﺭ ﺑﻌﺾ ﻭﺟﻮﻩ (ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺒﺐ ﻧﺰﻭﻝ " ﺁﻳﻪ ﺗﺒﻠﻴﻎ " ﺭﺍﺯﻱ ﺫﻛﺮ ﻧﻤﻮﺩﻩ). ﺩﻟﺎﺋﻞ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻭ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﭼﻪ ﺁﻧﻜﻪ ﺳﻴﺎﻕ ﺁﻳﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﻫﻲ ﻛﻪ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺳﺒﺐ ﻧﺰﻭﻝ ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﻠﺎﻳﻤﺖ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﻩ (ﻧﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﻣﺬﻛﻮﺭﻩ) ﺩﻭﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺎﺷﺪ، ﻳﺎ ﺍﺳﺘﺤﺴﺎﻧﺎﺗﻲ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺿﻲ ﻛﻪ ﻓﺎﻗﺪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺳﺖ، ﻳﺎ ﻣﻘﺼﻮﺩ
ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﻮﺍﻧﻊ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﺪﻳﺚ ﻭﻟﺎﻳﺖ، ﺗﺎ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﺁﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ (ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺎﺀ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻭﻫﺎﻡ) ﺩﺭﻫﻢ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺟﺎﻧﺐ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﺑﺎﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺧﻄﻴﺮ ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺍﺑﺎ ﻭ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﺩﺍﺭﺩ (ﺍﺯ ﺣﺼﻮﻝ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﺪ ﺍﻧﺪﻳﺸﺎﻥ) ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ. ﺭﺍﺯﻱ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺫﻛﺮ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻭﺟﻮﻩ (ﺩﻫﮕﺎﻧﻪ ﺩﺍﻳﺮ ﺑﺎﺳﺒﺎﺏ ﻧﺰﻭﻝ ﺁﻳﻪ ﺗﺒﻠﻴﻎ) ﮔﻮﻳﺪ: ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﺍﻭﻟﻲ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺪﻟﻮﻝ ﺁﻳﻪ ﺣﻤﻞ ﺷﻮﺩ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺪﺍﻱ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻜﺮ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ ﺍﻳﻤﻦ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﺭﺟﺤﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﻈﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺳﺨﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﻟﺬﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﮔﺮﺩﺩ... ﺁﻩ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ (ﮔﺮﺍﻣﻲ) ﻣﻲﺑﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺠﺮﻳﺢ ﺭﺍﺯﻱ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻳﻦ ﻭﺟﻪ ﺻﺮﻑ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻃﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﻴﺎﻕ ﺁﻳﺎﺕ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪﻱ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺘﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺻﻞ ﻛﻪ: ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺫﻛﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﻧﻮﻋﺎ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻧﺰﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ، ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﻘﻞ ﺻﺤﻴﺢ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﺳﻴﺎﻕ ﺁﻳﺎﺕ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﺭﻩ ﻫﺎﺋﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺰﻳﺪ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺑﺎﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺣﺎﺻﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻭﺟﻮﻩ ﺁﻳﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﻫﺎﺋﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻟﻌﻜﺲ، ﻣﻮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺳﺖ، ﺳﻴﻮﻃﻲ ﺩﺭ ﺟﻠﺪ 1 " ﺍﻟﺎﺗﻘﺎﻥ " ﺻﻔﺤﻪ 24 ﭼﻨﻴﻦ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ: ﻓﺼﻞ: ﺍﺟﻤﺎﻉ ﻭ ﻧﺼﻮﺹ ﻣﺘﺮﺍﺩﻓﻪ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻗﺎﻳﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ: ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺁﻳﺎﺕ (ﻗﺮﺁﻥ) ﺗﻮﻗﻴﻔﻲ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺷﺒﻬﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﺟﻤﺎﻉ ﺑﺎﻳﻦ ﺍﻣﺮ: ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎﺀ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ، ﺯﺭﻛﺸﻲ ﺩﺭ " ﺍﻟﺒﺮﻫﺎﻥ " ﻭ ﺍﺑﻮﺟﻌﻔﺮ ﺑﻦ ﺯﺑﻴﺮ ﺩﺭ " ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺕ " ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻭ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺑﻦ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ: ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺁﻳﺎﺕ (ﻗﺮﺁﻥ) ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩﻫﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺘﻮﻗﻴﻒ ﻭ ﺍﻣﺮ ﻭ ﺍﻋﻠﺎﻡ (ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ) ﻭﺍﻗﻊ ﮔﺸﺘﻪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺧﻠﺎﻓﻲ ﺑﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ، ﺳﭙﺲ ﻧﺼﻮﺻﻲ ﺭﺍ ﺫﻛﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ: ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻴﺸﺪ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺒﻲ ﻛﻪ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﺼﺤﻒﻫﺎﻱ ﻣﺎ (ﻗﺮﺁﻥ) ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻣﻴﻔﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﺑﺪﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﺑﺘﻮﻗﻴﻒ ﻭ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺰﻭﻝ ﻫﺮ ﺁﻳﻪ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻴﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﻓﻠﺎﻥ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﻓﻠﺎﻥ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و دوم» 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻4.اب
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و سوم»
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻خلاصه ؛
از گزارش های رسیده درباره ارتباط ابوموسی با بنی امیه یا همان جبهه استکبار و کفر، مشخص می شود سخن فراتر از ساده لوحی ابوموسی در حکمیت است بلکه او هم آرمان با بنی امیه است هرچند نظر پیشنهادی ابوموسی در حکمیت، انتخاب عبدالله بن عمر-داماد ابوموسی- بود.
🔻 بنی امیه، قبل از شروع حکمیت، روی ابوموسی به عنوان گزینه مناسب از سوی سپاه امام علی (ع) حساب باز کرده بودند و از سویی دیگر اشعث بن قیس، با تحریک لشکر امام، تلاش کرد این گزینه، یعنی انتخاب ابوموسی را به هر نحو به امام تحمیل کند.
🔻 در اینجا به خوبی، نقش نفوذی ها در جبهه حق را می توان دید. همچنین تلاش جبهه کفر برای نفوذ در سپاه حق، ارتباط با عوامل مستعد وتحریک آنان را می توان مشاهده کرد. مذاکرات حکمیت، با نفوذ بنی امیه در ابوموسی، بعد از خدعه عمروعاص و علیرغم توصیه های امام به ابوموسی و معرفی او به عنوان پیرو کفار ، به سود معاویه و به ضرر سپاه اسلام پایان یافت.امام علیه السلام، به دلیل پرهیز از تفرقه که برای ایشان، یک اصل بود، به ناچار حکمیت را پذیرفت.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
❓نحوه ی پیدایش نسل حضرت آدم علیه السلام به چه شکل بوده است آیا خواهر و برادرها با هم ازدواج کردند؟
خود حضرت آدم علیه السلام و حوا سلام الله علیها طبق نص قرآن کریم از خاک آفریده شده اند و خداوند متعال از آن روح شریف در او دمید و انسان ایجاد شد.
🔹 نسل انسان از طریق ازدواج حضرت آدم با حوا و فرزندانی که متولد شده اند تکثیر شده است. گویا فرزندان زیادی هم از این دو بزرگوار به دنیا آمده اند و نقل شده که در هر بار زایمان فرزندان دو قلو از حضرت حوا به دنیا می آمده است.
🔰درباره ی نسل بعدی اقوال متعددی داریم:
1⃣ فرزندان آدم با بقایای نسل های انسان های پیشین که هنوز نسلشان کاملاً منقرض نشده بود و بقایایی از آن ها روی زمین زندگی می کرده اند ازدواج کرده اند و بدین ترتیب نسل انسان تکثیر پیدا کرده است.
2⃣ خداوند حوریان و همسرانی بهشتی برای فرزندان آدم ع خلق کرد و از ازدواج این ها با هم نسل بشر تکثیر شد.
3⃣ فرزندان انسان با افرادی از طایفه ی جن ازدواج کردند و نسل بشر از این طریق تکثیر پیدا کرد.
4⃣ فرزندان آدم با هم ازدواج کردند و در طبقه ی اول این اتفاق افتاد که خواهر و برادر با هم ازدواج کردند و از این طریق نسل انسان تکثیر شد.
❌ از آن جا که حرمت و حلیت تابع مصالح و مفاسد هستند چون در آن زمان ضرورت و مصلحت اقتضاء می کرد ازدواج با محارم حلال بود ولی در نسل های بعدی چون این ضرورت برداشته شد چنین ازدواجی حرام شد.
💠 روایتی از امام رضا علیه السلام بر این مطلب دلالت دارد. همچنین علامه طباطبایی ره از ظاهر آیه ی اول سوره نساء همین مطلب را استفاده کرده اند. خداوند متعال در آیه ی اول سوره نساء می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبا» از ظاهر فراز «وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً» که یعنی از آن دو مردان و زنان زیادی را پراکنده کرد، می توان برای تقویت این نظر استفاده کرد؛ چرا که نفرموده: وَ بَثَّ مِنْهُما و مِن غیرهما.
🔰 در زمان حضرت آدم شریعتی به این معنا وجود نداشت و اولین پیامبر صاحب شریعت حضرت نوح علیه السلام است که با فاصله زمانی زیادی نسبت به حضرت آدم ع قرار دارند. در زمان حضرت آدم ع و پیش از حضرت نوح ع انسان ها بر طبق مقتضیات فطری و انسانی خودشان و آن چه پیامبرانشان بیان می کردند می بایست رفتار می کردند و بایدها و نبایدها بر طبق همین ها بود.
✳️ ممکن است شخصی اشکال کند که ازدواج با محارم با طبع و فطرت انسان ناسازگار است که در پاسخ باید گفت که چنین چیزی ثابت نشده است. پس به لحاظ ذاتی اشکالی در این ازدواج با فرض وجود مصلحت نیست.
💢 برخی ازدواج ها هم داریم که حرام است ولی ممکن است تحت شرایطی حلال شوند. مثلا ازدواج با خواهر زن حرام است ولی در صورت فوت همسر یا طلاق دادن او این حرام به حلال تبدیل می شود در صورتی که اگر حرمت ذاتی بود تحت هیچ شرایطی نباید حلال می شد.
📚 بیانات استاد محمدی شاهرودی
❓پرسمان
📝استادمحمدی
@Nahjolbalaghe2
.
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ
خداوند آنچه را پنهان مى دارید
و آنچه را آشکار مى سازید، مى داند.
(نحل/۱۹)
*
وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ
معبودهایى را که غیر از خدا مى خوانند، چیزى را نمى آفرینند. بلکه خودشان
هم آفریده شده اند.
(نحل/۲۰)
*
أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ ۖ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ
آنها مردگانى هستند بى جان.
و نمى دانند (عبادت کنندگانشان) چه زمانى بر انگیخته مى شوند؟!
(نحل/۲۱)
*
إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۚ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ
معبود شما معبودى یگانه است. امّا کسانى که
به آخرت ایمان نمى آورند، در حالى که مستکبرند دلهایشان (حق را) انکار مى کند.
(نحل/۲۲)
*
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ
بى تردید خداوند از آنچه پنهان
مى دارند و آنچه آشکار مى سازند باخبر است. او مستکبران را دوست نمى دارد.
(نحل/۲۳)
***
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝تفسیر سوره مبارکه نحل آیات۱۴تا۱۸ 📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی پس از بیان آن همه ن
📝تفسیر سوره مبارکه نحل آیات۱۹تا۲۳
📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی
♨️معبودهاى مرده و فاقد شعور!
از آنجا که در آیات گذشته، به دو قسمت از مهمترین صفات خدا اشاره شد که هیچ یک از آن در بتها و معبودهاى ساختگى نیستند (خالقیت موجودات، و بخشیدن نعمتها).
در نخستین آیات مورد بحث، به سومین صفت معبود حقیقى اشاره مى شود که، علم و دانائى است، مى گوید: و خداوند مى داند آنچه را پنهان مى دارید و آنچه را آشکار مى سازید (وَ اللّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
پس چرا به دنبال بتها مى روید که نه کمترین سهمى در خالقیت جهان دارند؟ نه کوچکترین نعمتى به شما بخشیده اند؟ و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟ اینها چگونه معبودى هستند که فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند؟!
در آیه بعد بار دیگر روى مسأله خالقیت تکیه مى کند، ولى از آیه مشابه آن که قبلاً داشتیم، فراتر مى رود و مى گوید: معبودهائى را که آنها مى خوانند نه تنها چیزى را خلق نمى کنند بلکه خودشان مخلوقند وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لایَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ.
تاکنون، بحث در این بود که: اینها خالق نیستند و به همین دلیل لایق عبادت نمى باشند اکنون مى گوید: آنها خود مخلوقند، نیازمند و محتاجند، با این حال چگونه مى توانند تکیه گاه انسانها گردند و گرهى از کارشان بگشایند؟ این چه داورى ابلهانه اى است؟!
از این گذشته آنها موجودات مرده اى هستند که هرگز بوئى از حیات نبرده و نه استعداد آن را دارند (أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاء)
آیا نباید معبود حداقل موجود زنده اى باشد، و از نیاز یا عبادت عابدانش آگاه گردد؟ بنابراین چهارمین صفت معبود حقیقى یعنى حیات نیز در آنها به کلى منتفى است.
پس از آن اضافه مى کند: این بتها اصلاً نمى دانند در چه زمانى عبادت کنندگانشان مبعوث خواهند شد (وَ ما یَشْعُرُونَ أَیّانَ یُبْعَثُونَ).
اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حداقل باید از: رستاخیز بندگان خود با خبر باشند، با این نادانى چگونه لایق عبادتند؟
و این پنجمین صفتى است که معبود به حق باید داشته باشد و آنها فاقد آنند.
شاید بارها تاکنون گفته ایم که، بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسیعى دارد، بسیار وسیعتر از خدایان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات.
هر موجود و هر کسى را که تکیه گاه خوددر برابر خدا قرار دهیم و سرنوشت خود را دست او بدانیم او بت ما محسوب مى شود.
به همین دلیل، تمام آنچه در آیات فوق آمده، درباره کسانى که امروز ظاهراً خداپرستند، اما استقلال یک فرد مؤمن راستین را از دست داده و تکیه گاهى براى خود از بندگان ضعیف انتخاب کرده اند و به صورت وابسته زندگى مى کنند، شامل مى شود.
آنهائى که تصور مى کنند، قدرتهاى بزرگ جهان مى توانند، تکیه گاه روزهاى تاریکشان باشند، هر چند این قدرتها جهنمى هستند و بیگانه از خدا، آنها نیز عملاً بت پرست و مشرکند و باید به آنها گفت:
آیا این معبودهاى شما چیزى آفریده اند؟ آیا سرچشمه نعمتى هستند؟ آیا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آیا مى دانند شما چه زمانى مبعوث مى شوید تا جزا و کیفرتان بدهند؟ پس چرا آنها را همچون بت مى پرستید؟
به دنبال این استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحیت بتها، چنین نتیجه گیرى مى کنند؟ بنابراین، معبود شما معبود واحدى است (إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
و از آنجا که ایمان به مبدأ و معاد، همه جا با یکدیگر قرین و لازم و ملزوم یکدیگرند بلافاصله اضافه مى کند: آنها که ایمان به آخرت ندارند (و طبعاً ایمان درستى به مبدأ نیز ندارند) دلهایشان حقیقت را انکار مى کند و در برابر حق مستکبرند (فَالَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ).
و گرنه، دلائل توحید براى آنها که حقجو و متواضع در مقابل حقیقتند آشکار است، و هم دلائل معاد، ولى خوى استکبار و عدم تسلیم در برابر حق، سبب مى شود، آنها دائماً حالت انکار و نفى به خود بگیرند، حتى حقائق حسى را نیز منکر شوند، تا آنجا که این معنى به صورت حالت و ملکه اى در مى آید و با وجود آن هیچ سخن حق و دلیل و منطقى در آنها نفوذ نمى کند.
آیا دلائل زنده اى که در آیات قبل، در زمینه عدم شایستگى بتها براى پرستش، گذشت کافى نیست که هر ذى شعورى تصدیق کند بت لایق پرستش نیست؟ ولى، باز مى بینیم این جمعیت با کمال تعجب از پذیرفتن این حقیقت آشکار خوددارى مى کردند.
آخرین آیه مورد بحث بار دیگر روى علم خدا به غیب و شهود و پنهان و آشکار مجددا تکیه کرده، مى گوید: قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشکار مى سازند با خبر است لا جَرَمَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ).
این جمله در واقع تهدیدى است در برابر کفار و دشمنان حق که خدا از حال آنها هرگز غافل نیست، نه تنها برون بلکه درونشان را هم مى داند و به موقع به حسابشان خواهد رسید.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝ترجمه و شرح حکمت (۲۸۹) ✅ویژگی های الگوی شایسته ⏸برادرى با تمام صفات انسانى: در اين گفتار نورانى
📝 ترجمه و شرح حکمت (۲۸۹)
✅ ویژگیهای الگوی شایسته
↩️آنگاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند ولى هرگاه كار مهم وجدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد ومانند مار بيابانى به حركت درمى آمد»؛ (وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ). آرى آنها اظهار قدرت و توانايى نمى كنند و متكبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشكلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشكار مى سازند و دشمن را دَرهم مى كوبند.
سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً). «يُدْلِى» از ماده «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو در چاه براى كشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اينكه اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى دليل خود را ارائه مى كرد. به تعبير ديگر او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از كسى نمى طلبيد. اضافه بر اين، اين كار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محكمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد كه حق من پايمال شده؛ ولى هنگامى كه قاضى به قضاوت مى نشيند حكم به بى حقى او مى كند و اين باعث سرافكندگى اوست.
آنگاه امام عليه السلام در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ). به يقين شتاب كردن در ملامت افراد كار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى كار خلافى كه انجام داده اند عذرى داشته اند كه اگر انسان آن عذر را بشنود آنها را معذور مى دارد و از ملامتى كه قبلاً كرده پشيمان مى شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله كند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت وسرزنش او بگشايد. به خصوص اگر اينگونه مسائل درمورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد كه احتياط كردن بسيار سزاوارتر است. قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى در سوره «كهف»، صحنه هايى از اين مطلب را نشان داده كه موسى عليه السلام در قضاوت عجله مى كرد وخضر را بر كارش سرزنش مى نمود اما هنگامى كه عذر او را شنيد دانست كه آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است.
آنگاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد»؛ (وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شكايت كند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آنها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى وشماتت آنها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شكرگزارى است و به بيان ديگر حكايت است نه شكايت. كلينى؛ در كتاب شريف كافى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند: «مَنِ اشْتَكَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَأَدَّى إِلَى اللَّهِ شُكْرَهَا كَانَتْ كَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قَالَ أَبِي فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر كسى شبى بيمار شود و آنگونه كه شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل كند و شكر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام عليه السلام فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا كَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا كَانَ؛ بر آن صبر مى كند و به كسى از آن خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى كه صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شكر مى گويد». در همين باب روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است كه حكايت از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شكايت ندارد. شاهد اين سخن حديثى است كه كلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشكاية» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت درباره شكايت مريض سؤال كردند، فرمود: اگر كسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حكايت است و) شكايت نيست. شكايت اين است كه بگويد به چيزى مبتلا شدم كه احدى به آن مبتلا نشده بود.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2