#در_محضر_اهل_بیت
🔺 کـمـک از دشـمـن!
☀️ امام علی علیه السلام :
✓ «آن كه براى انجام يافتن خواسته خود از دشمن خويش، كمك خواهد، از آن دورتر مىشود».
⁙ «مَنِ استَعانَ بِعَدُوِّهِ عَلى حاجَتِهِ ازدادَ بُعداً مِنها».
📚 غرر الحكم : ح٨٩٨٤
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موعظه
💚 حقیقت حضور قلب
🎥 حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
. 📝ترجمه کتاب الغدیر ✅ قسمت: پانصد و هشتاد 🔷#واقعهغدیرخم #علامهامینی ↩️ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﻏﻴﺮ ﺷﻴﻌ
.
📝ترجمه کتاب الغدیر
✅ قسمت: پانصد و هشتاد و یک
🔷#واقعهغدیرخم
#علامهامینی
↩️ 4- ﺍﺑﻮﺱ ﻟﻴﻤﺎﻥ ﻧﺎﺟﻲ، ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺣﺪﻳﺚ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﻱ " ﺍﻟﻤﻬﺪﻱ " ﻛﻪ ﻭﻟﻲ ﻋﻬﺪ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﺱ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺻﻠﻪﻫﺎﻱ ﻗﺮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ، ﻭ ﻧﺨﺴﺖ ﺍﺯ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻗﺮﻳﺶ ﺭﺳﺪ. ﺳﻴﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭ ﻣﻨﺼﻮﺭ " ﺭﺑﻴﻊ " ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻧﺪﺭﺯﻱ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻱ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﺍﺑﻴﺎﺕ ﺑﻮﺩ:
ﺑﻪ ﺍﺑﻦ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻪ ﻫﻤﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺳﺖ، ﺑﮕﻮ ﺑﻬﺨﺎﻧﺪﺍﻥ " ﻋﺪﻱ " ﺩﺭﻫﻤﻲ ﻣﺪﻩ. ﻭ " ﺑﻨﻲ ﺗﻴﻢ ﺑﻦ ﻣﺮﻩ " ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ، ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﻛﻨﻲ، ﺳﭙﺎﺱ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﻧﻴﺎﺭﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺳﺰﺍ ﻭ ﻣﺬﻣﺖ ﺩﻫﻨﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﻴﻦ ﺩﺍﻧﻲ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﮕﻤﺎﺭﻱ، ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﺮﺍﺟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﺑﺮﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﺸﺸﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﻴﺮﻱ، ﺍﻳﻦ ﻣﻨﻊ ﺭﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﺋﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻧﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ.
[ جلد چهارم ﺻﻔﺤﻪ 111]
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻋﻤﻮﻫﺎﻱ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻳﻢ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﺭﺙ ﻣﺤﻤﺪ (ﺹ) ﻣﻨﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻣﺎﻡ ﺍﻣﺮ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺭﺍ، ﺑﻲ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﺩﺭ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮔﻨﻬﻜﺎﺭﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻱ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺁﻳﺎ ﭘﺎﺱ ﻧﻌﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﺮﻛﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ، ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺖ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﻮﺷﺎﻙ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﻙ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﻧﻬﺎ ﻭﺻﻲ ﻭ ﻭﻟﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺭﻭﺍﺋﻲﻫﺎ ﺭﻧﺞ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ
ﻛﺎﻣﺶ ﺯﻫﺮ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝تفسیر سوره مبارکه حج آیات ۷۱ الی ۷۴ 📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی ↩️ معبودانى ضعیف
قرآن در برابر این بى منطقان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد: به آنها بگو: آیا مى خواهید من شما را به بدتر از این خبر دهم؟! بدتر از این، همان آتش سوزنده دوزخ است ! (قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِکُمُ النّارُ).(۳)
یعنى اگر به زعم شما این آیات بینات الهى، شرّ است، چون با افکار منحرف و نادرستتان هماهنگ نیست، من، بدتر از این را به شما معرفى مى کنم، که همان مجازات دردناک الهى است که در برابر این لجاج و عناد، سرانجام دامانتان را خواهد گرفت.
همان آتش سوزانى که خداوند به کافران وعده داده (وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا).
و دوزخ آتش سوزانش بدترین جایگاه است (وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ).
در حقیقت در برابر این آتش مزاجان پرخاشگر که شعله هاى عصبیت و لجاج، همواره در درونشان افروخته است، پاسخى جز آتش دوزخ نیست!; چرا که همیشه مجازات الهى تناسب نزدیکى با چگونگى گناه و عصیان دارد.
* * *
در آیه بعد، ترسیم جالب و گویائى از وضع بت ها، معبودهاى ساختگى، و ضعف و ناتوانى آنها، بیان مى کند، و بطلان اعتقاد مشرکان را به روشن ترین وجهى آشکار مى سازد.
روى سخن را به عموم مردم کرده، مى گوید: اى مردم در اینجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهید (و دقیقاً به آن بیندیشید) (یا أَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ).
کسانى را که شما غیر از خدا مى خوانید، هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند هر چند براى این کار اجتماع کنند، و دست به دست یکدیگر بدهند (إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ).
همه بت ها، و همه معبودهاى آنها، و حتى همه دانشمندان، متفکران و مخترعان بشر، اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرینش مگسى نیستند.
بنابراین، چگونه مى خواهید شما اینها را هم ردیف پروردگار بزرگى قرار دهید که آفریننده آسمان ها و زمین و هزاران هزار، نوع موجود زنده در دریاها، صحراها، جنگل ها و اعماق زمین است، خداوندى که حیات و زندگى را در اشکال مختلف و چهره هاى بدیع و متنوع قرار داده که هر یک از آنها انسان را به اعجاب و تحسین وا مى دارد، آن معبودهاى ضعیف کجا؟ و این خالق قادر و حکیم کجا؟
سپس اضافه مى کند: نه تنها قادر نیستند مگسى بیافرینند که از مقابله با یک مگس نیز عاجزند; چرا که اگر مگس چیزى از آنها را برباید نمى توانند آن را باز پس گیرند! (وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ).
موجودى به این ضعیفى و ناتوانى که حتى در مبارزه با یک مگس شکست مى خورد، چه جاى این دارد که او را حاکم بر سرنوشت خویش بدانند و حلاّل مشکلات.
آرى هم این طلب کنندگان و عابدان ضعیف و ناتوانند، و هم آن مطلوبان و معبودان (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ).
در روایات مى خوانیم: بت پرستان قریش، بت هائى را که در اطراف کعبه گردآورى کرده بودند آنها را با مشک و عنبر، و گاه با زعفران یا عسل مى آلودند، و اطراف آنها نداى: لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیْکَ لَکَ، اِلاّ شَرِیْکٌ هُوَ لَکَ تَمْلِکُهُ وَ ما مَلَکَ ! که بیانگر شرک و بت پرستى آنها و تحریف لبیک موحدان بود، سر در مى دادند، و این موجودات پست و بى ارزش را شریک خدا مى پنداشتند، ولى مگس ها مى آمدند، بر آنها مى نشستند و آن عسل، زعفران، مشک و عنبر را مى ربودند و آنها قدرت بر باز پس گرفتن آن را نداشتند!.
قرآن مجید، همین صحنه را عنوان قرار داده و براى بیان ضعف و ناتوانى بت ها و سستى منطق مشرکان از آن بهره مى گیرد، مى گوید: شما خوب نگاه کنید ببینید معبودهایتان چگونه زیر دست و پاى مگس ها قرار گرفته اند و قادر به کمترین دفاع از خود نیستند؟!
این چه معبودهاى بى عرضه و بى ارزشى هستند که شما حل مشکلات خود را از آنها مى خواهید؟!.
در این که: منظور از طالب و مطلوب چیست؟ حق همان است که در بالا گفتیم: طالب عبادت کنندگان بت ها هستند و مطلوب خود بت ها که هر دو ضعیف هستند و ناتوان.
بعضى از مفسران نیز، احتمال داده اند: طالب اشاره به مگس است، و مطلوب اشاره به بت ها (زیرا مگس ها به سراغ بت ها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گیرند).
بعضى دیگر، طالب را بت ها دانسته اند و مطلوب را مگس (زیرا به فرض که بت ها به فکر آفرینش مگس ضعیفى بیفتند قادر نخواهند بود) ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد.
✍ پی نوشت:
۳ ـ کلمه النار در اینجا خبر مبتداى محذوفى است و در تقدیر هِىَ النّارُ بوده.
بعضى نیز احتمال داده اند: النار مبتدا باشد و جمله وَعَدَهَا اللّهُ... خبر آن. ولى، احتمال اول صحیح تر است. ضمناً، وعد فعلى است که در اینجا دو مفعول گرفته، مفعول اولش الذین کفروا که مؤخر شده و مفعول دومش ضمیر هاء مى باشد که مقدم گردیده که شاید تقدیم آن براى انحصار است.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝 شرح و تفسیر حکمت ۴۱۶ 🔸نهی از جمع مال برای دیگران ❓براى چه کسى باقى مى گذارى؟ ↩️ سؤال ديگر اين
📝 شرح و تفسیر حکمت ۴۱۶
🔸نهی از جمع مال برای دیگران
❓براى چه کسى باقى مى گذارى؟
↩️ "در حکمت 352 نيز مطلبى آمده بود که از بعضى جهات شبيه کلام مورد بحث است آنجا که مى فرمايد: بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آنها) اختصاص مده زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟ (وَقال عليه السلام: لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لَاتَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ يکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِياءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَايضِيعُ أَوْلِياءَهُ وَ إِنْ يکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ).
و در حکمت 429 نيز تنها به يک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد. مرحوم علامه شوشترى در ذيل اين کلام حکمت آميز داستان جالبى از کتاب انوار نعمانية نقل مى کند، مى گويد:
حضرت عيسى عليه السلام روزى با جماعتى از يارانش از کنار زراعتى مى گذشت که هنگام دروى آن رسيده بود. عرض کردند: اى پيغمبر خدا! ما همه گرسنه ايم. خداوند به عيسى عليه السلام وحى فرستاد که به آنها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند. آنها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقدارى را آماده خوردن کردند و خوردند. در اين هنگام صاحب زراعت رسيد و فرياد زد: اين زراعت و زمين من است که از پدرانم به ارث برده ام. به اجازه چه کسى از آن مى خوريد؟ حضرت مسيح عليه السلام از خداوند تقاضا کرد تمام کسانى که از زمان حضرت آدم عليه السلام تا آن زمان مالک آن زمين شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند. آنها حاضر شدند و هرکدام فرياد زدند: زراعت من و زمين من است که از پدرانم به ارث برده ام. صاحب زمين از اين صحنه در وحشت فرو رفت و کار و جايگاه حضرت عيسى عليه السلام به اطلاع او رسيد (که به آنها اجازه استفاده از آن زمين را داده است). خدمت آن حضرت رسيد و عرض کرد: من تو را نشناختم. زراعتم براى تو حلال است. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: همه کسانى را که ديدى، اين زمين را به ارث برده، آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نيز خواهى رفت و به آنها ملحق خواهى شد در حالى که نه زمينى و نه مالى خواهى داشت[1]. [2]
*
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 623.
[2]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در كتاب مصادر نهج البلاغه مى گويد: اما تعبير اول را كه امام(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) وصيت مى كند گروهى از علما قبل از سيد رضى و بعد از او روايت كرده اند مانند صدوق در كتاب خصال و ابن عساكر در تاريخ دمشق و آمدى در غرر (با تفاوت مختصرى). اما جمله دوم را مرحوم كلينى در روضه كافى نقل كرده و مخاطب امام(عليه السلام) يكى از اصحابش است كه مال قابل توجهى از امام(عليه السلام) درخواست كرد. امام(عليه السلام) فرمود: به زودى سهم من از بيت المال معين مى شود و من آن را با تو تقسيم مى كنم. او گفت: من به اين قناعت نمى كنم. از نزد حضرت بيرون رفت و به معاويه پيوست. امام(عليه السلام) اين سخن را به صورت نامه اى براى او نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 294)"
✔️ پایان
@Nahjolbalaghe2
#در_محضر_اهل_بیت
☀️ امام صادق عليه السلام:
لَم يُستَزَدْ في مَحبوبٍ بمِثلِ الشُّكرِ، و لَم يُستَنقَصْ مِن مَكروهٍ بِمِثلِ الصَّبرِ
✅ چيزى چون شُكر، بر امورِ خوشايند نيفزايد و چيزى چون صبر از امورِ ناخوشايند نكاهد
📚 تحف العقول، ص۳۶۳
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موعظه
✅ یک عمل صالح تو یک لحظه میتواند زندگی را عوض کند!
🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد عالی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
. 📝ترجمه کتاب الغدیر ✅ قسمت: پانصد و هشتاد و یک 🔷#واقعهغدیرخم #علامهامینی ↩️ 4- ﺍﺑﻮﺱ ﻟﻴﻤﺎﻥ ﻧﺎ
.
📝ترجمه کتاب الغدیر
✅ قسمت: پانصد و هشتاد و دو
🔷#واقعهغدیرخم
#علامهامینی
↩️ ﻣﻬﺪﻱ، ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺎﺗﺐ ﺧﻮﺩ ﺍﺑﻮ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ " ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﻦ ﺳﻴﺎﺭ " ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻋﻄﺎ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻛﻦ، ﻭ ﺍﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺻﻠﻪ ﺍﻱ ﻧﺒﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﺳﻴﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺪﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻙ ﺍﻱ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺍﻧﺪﺭﺯﺕ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻡ. 5- " ﺳﻮﻳﺪ ﺑﻦ ﺣﻤﺪﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﺼﻴﺮ " ﮔﻔﺖ: ﺳﻴﺪ ﺑﺎﻣﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻣﻲﺁﻣﺪ، ﺭﻭﺯﻱ ﺍﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻓﺖ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻱ ﺭﻭﻱ ﺑﻤﺎ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺷﺮﻑ ﻭ ﺍﺭﺝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ (ﺳﻴﺪ) ﻫﻤﻨﺸﻴﻨﻲ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻭﻱ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺴﺎﺭﻱ ﻭ ﺑﺪ ﮔﻮﺋﻲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺳﻴﺪ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﻦ ﺣﺼﻴﻦ " ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻮﺷﺖ: ﺍﻱ ﭘﺴﺮ ﺣﺼﻴﻦ ﻣﻦ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺣﻮﺽ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺣﺎﺭﺙ ﺍﻋﻮﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﻡ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍﻱ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﻮﺷﺎﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺑﻬﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻱ. ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻦ ﺟﺰ ﺁﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻳﺎﺩ ﺍﺯ ﻛﺴﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻴﺒﺮ ﮔﺮﻳﺦ! ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻱ ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺧﺮﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﻣﻲﮔﺮﻳﺰﺩ، ﺍﺯ ﻣﺮﺣﺐ ﮔﺮﻳﺨﺖ.
ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻧﺎﺑﻜﺎﺭ ﻭ ﻓﺮﻭﻣﺎﻳﻪ ﺷﻤﺎ، ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻧﭙﺴﻨﺪﻳﺪ. ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺭﻫﺒﺮ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﻓﺎﺭﻭﻕ ﺍﻣﺖ ﺍﻛﺒﺮ (ﻋﻠﻲ ﻉ) ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺭﻳﺸﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺗﺮﺍﺷﻴﺪ، ﭼﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺶ ﻭﻱ، ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺯﺷﺘﻲ ﺍﺳﺖ. ﺳﻮﻳﺪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﺳﻴﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﻳﺪﻧﺪ. ﺍﻏﺎﻧﻲ ﺻﻔﺤﻪ 254 - 250
6- ﺍﺯ ﻣﻌﺎﺫ ﺑﻦ ﺳﻌﻴﺪ ﺣﻤﻴﺮﻱ " ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﻴﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﻤﻴﺮﻱ - ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ - ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺩﺍﺀ ﺷﻬﺎﺩﺗﻲ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﻗﺎﺿﻲ ﺁﻣﺪ. ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﻭﻱ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺳﻴﺪ ﻧﻴﺴﺘﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ، ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺩﺍﺀ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻱ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﺗﻮ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ؟ ﺳﻴﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﺍﻭﻟﻴﺎﺀ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ، ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﻭﻱ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺧﻴﺰ ﺍﻱ ﺭﺍﻓﻀﻲ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺩﺍﺩ. ﺳﻴﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﺮﻭﺩ: ﺍﻱ ﺳﻮﺍﺭ ﭘﺪﺭﺕ ﭘﺴﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﺰ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﻲ ﺟﺤﺪﺭﻱ.
ﻭ ﻣﺎ، ﻋﻠﻲ ﺭﻏﻢ ﺗﻮ، ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﺷﺘﻜﺎﺭﺍﻥ ﺑﻴﺰﺍﺭﻳﻢ.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
قرآن در برابر این بى منطقان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد: به آنها بگو: آیا مى خواهید
📝تفسیر سوره مبارکه حج آیات ۷۱ الی ۷۴
📖 منبع: تفسیر «نمونه» آیت الله مکارم شیرازی
↩️ قرآن بعد از بیان مثال زنده فوق، نتیجه گیرى مى کند که: آنها خدا را آن گونه که باید بشناسند، نشناختند (ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ).
به قدرى در معرفت و شناسائى خدا، ضعیف و ناتوانند که خداوند با آن عظمت را تا سر حدّ این معبودهاى ضعیف و بى مقدار، تنزل دادند، و آنها را شریک او شمردند، که اگر کمترین معرفتى درباره خدا داشتند، بر این مقایسه خود مى خندیدند.
و در پایان آیه مى فرماید: خداوند قوى و عزیز است (إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ).
نه همچون بت ها، که قادر بر آفرینش موجود کوچکى نیستند و حتى قدرت دفاع از خویش در برابر مگسى ندارند، او بر همه چیز قادر و توانا است و هیچ کس را قدرت مقابله با او نیست.
* * *
نکته:
مثالى روشن براى بیان ضعف ها
گر چه جمعى از مفسران، عقیده دارند: قرآن در آیات فوق، سخن از مثل به میان آورده، اما خود مثل را صریحاً بیان نکرده است، بلکه اشاره به موارد دیگر قرآن نموده، و یا اصلاً مثل در اینجا به معنى اثبات و تبیین مطلب یا چیز عجیب است، نه به معنى معروفش.
ولى بدون شک، این نظر نادرستى است; چرا که قرآن در آیات فوق، مصداق این مثالى را که دعوت عمومى براى اندیشه در آن کرده است، بیان نموده این مثال، همان مگس است از نظر آفرینش و از نظر ربودن ذرات غذائى!.
این مثال، گر چه در برابر مشرکان عرب ذکر شده، ولى با توجه به این که مخاطب همه مردم جهانند (یا أَیُّهَا النّاسُ) اختصاصى به بت هاى سنگى و چوبى ندارد، بلکه تمام معبودهائى را که جز خدا مى پرستند، در این مثال شرکت داده شده اند، اعم از فرعون ها و نمرودها و بت هاى شخصیت هاى کاذب و قدرت هاى پوشالى و مانند آن.
آنها نیز بر این مثال منطبق هستند، آنها هم اگر دست، به دست هم بدهند و تمام لشگر و عسکرشان را جمع و جور کنند، و اندیشمندان و فرزانگانشان را دعوت کنند، قادر به خلق مگسى نیستند، و حتى اگر مگسى ذره اى از سفره آنها بر گیرد توانائى به باز گرداندن آن را ندارند.
* * *
پاسخ به یک سؤال
ممکن است در اینجا گفته شود: انسان امروز، با نیروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى کند که به مراتب از یک مگس برتر و بالاتر است.
وسائل نقلیه سریع السیر و بادپیمائى، ساخته که در یک چشم بر هم زدن مسافت زیادى را طى مى کند.
مغزهاى الکترونیکى دقیقى را اختراع کرده، که پیچیده ترین معادلات ریاضى را در یک لحظه حل مى نماید، آیا این گفتگوها درباره انسان عصر ما نیز صادق است؟
در پاسخ مى گوئیم: ساختن این وسائل محیر العقول، بدون شک، دلیل بر پیشرفت فوق العاده صنایع بشر است، اما همه اینها در برابر مسأله آفرینش یک موجود زنده، و خلقت حیات، مسائلى ساده و پیش پا افتاده است.
اگر کتبى را که درباره فیزیولوژى موجودات زنده، و فعالیت هاى بیولوژیکى و حیاتى یک حشره کوچک مانند مگس بحث مى کند، به دقت بررسى کنیم، خواهیم دید ساختمان مغز یک مگس، سلسله اعصاب و دستگاه گوارش آن، به مراتب از ساختمان مجهزترین هواپیماها برتر است و اصلاً قابل مقایسه با آن نیست.
اصولاً مسأله حیات ، حس و حرکت موجودات زنده، نموّ و تولید مثل آنها هنوز به صورت معمائى در برابر دانشمندان قرار گرفته است، و ریزه کارى ها و ظرافت هائى که در ساختمان این موجودات به کار رفته، خود معماهاى دیگرى است، معماهائى که هنوز به هیچ وجه حل نشده.
به گفته دانشمندان علوم طبیعى، چشم هاى بعضى از همین حشرات، خود مرکب از صدها چشم است! یعنى همان چشمى را که ما به صورت یک چشم مى بینیم، از چند صد چشم کوچک تر تشکیل یافته که مجموعه آنها را چشم مرکب مى نامند! به فرض که انسان بتواند از مواد بى جان، سلول زنده اى بسازد چه کسى مى تواند، صدها چشم کوچک که هر کدام از آنها خود داراى دوربین ظریف و طبقات و دستگاه هائى است، در کنار هم بچیند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پیوند دهد، و اطلاعات را به وسیله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب، عکس العمل نسبت به حوادثى که اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
آیا اگر همه انسان ها جمع شوند، قدرت بر آفرینش چنین موجود ظاهراً ناچیز اما در واقع بسیار پیچیده و اسرارآمیز، خواهند داشت؟!
و باز به فرض، انسان همه این مسائل را عملى سازد، ولى آیا مى توان نام آن را خلقت گذاشت؟ یا ترکیب و مونتاژى است از وسائل موجود در همین جهان آفرینش؟
آیا کسانى که قطعات پیش ساخته اتومبیلى را به هم مونتاژ مى کنند، مخترع محسوب مى شوند؟ و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت؟
✔️ پایان
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝 شرح و تفسیر خطبه ۱۰۵ بخش دوم 🔶 سرانجام بنی امیه 🔸 از شما انتظار نداشتم! اين بخش از خطبه - که به
📝 شرح و تفسیر خطبه ۱۰۵ بخش دوم
🔶 سرانجام بنی امیه
🔸 از شما انتظار نداشتم!
↩️ آرى، دنيا پرستان اموال حرام را همچون ميوه شيرين سدر بى خار مى بلعند و اعتنا به اوامر و نواهى پروردگار ندارند و در چنين فضايى حرام همه جا را پر مى کند و حلال از دسترس مردم بيرون مى رود.
سپس مى افزايد: «به خدا سوگند! دنيايى که شما با آن روبه رو هستيد، همچون سايه اى است گسترده تا سرآمدى معيّن; امروز زمين براى شما آزاد و بى مانع و دست هايتان باز است، در حالى که دست رهبران (واقعى و الهى) نسبت به شما بسته است! شمشيرهاى شما بر آنان مسلّط، و شمشيرهاى آنان از شما باز گرفته شده است!». (وَ صَادَفْتُمُوهَا، وَاللهِ، ظِلّاً مَمْدُوداً إِلَى أَجَل مَعْدُود، فَالأَرْضُ لَکُمْ شَاغِرَةٌ(8)، وَ أَيْدِيکُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ; وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْکُمْ مَکْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُکُمْ عَلَيْهِمْ مَسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْکُمْ مَقْبُوضَةٌ).
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که در اين بخش از خطبه، روى سخن به گروهى از مؤمنان، از بازماندگان صحابه و تابعين است; که آنها به هنگام وزش تندبادهاى آزمايش الهى، نتوانستند خود را حفظ کنند و همراه تندباد به هر سو حرکت کردند.
دنيا آنها را به خود مشغول داشت و فريفته زرق و برق خود نمود. اين در حالى بود که حتّى براى امام(عليه السلام) در دوران حکومتش امکان بازداشتن آنها نبود; چرا که در عصر عثمان چنان غرق در زخارف دنيا شدند، که نجات آنها به آسانى ممکن نبود.
سپس آنها را به شدّت تهديد مى کند که بدانند اوضاع چنين نمى ماند و حساب و کتابى در کار است. مى فرمايد: «آگاه باشيد! هر خونى خونخواهى دارد و هر حقّى صاحب و طالبى، و انتقام گيرنده خون هاى ما مانند کسى است که داور خويش است (که چيزى را فروگذار نخواهد کرد،) و او خداوندى است که از گرفتن کسى ناتوان نگردد و هيچ کس از پنجه عدالتش نگريزد!». (أَلاَ وَ إِنَّ لِکُلِّ دَم ثَائِراً(9)، وَ لِکُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثّائِرَ فِي دِمَائِنَا کَالْحَاکِم في حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ، وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ).
اشاره به اينکه، اگر عذاب و انتقام الهى در برابر اين خلاف کارى هاىِ ظاهر و آشکار، به تأخير افتد، بدين معنا نيست که اين اعمال به فراموشى سپرده شده است و يا کسى را توان و ياراى فرار از چنگال عدل الهى است.
جمله «إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنا...» (با توجه به اينکه «ثائِر» از مادّه «ثار» که به معناى خونبها، يا خونخواهى است، گرفته شده) اشاره به اين است که خون هايى که به ناحق از ما خاندان پيامبر ريخته مى شود، خون خواهش خداست; چرا که در راه او و براى او ريخته شده و جنبه شخصى و قبيله اى ندارد و به يقين چنين خونخواهى، در کار خود عاجز نمى ماند.
✍ پی نوشت:
8. «شاغره» از مادّه «شغور» به معناى خالى شدن و آزاد و بى مانع گشتن است.
9. «ثائر» از مادّه «ثأر» (بر وزن قعر) (که همزه آن تبديل به الف شده و «ثار» (بر وزن غار) خوانده مى شود.) در اصل به معناى خوانخواهى و خونبهاست و گاهى به معناى خون گفته شده که آن هم کنايه از همين است و تعبير به «ثارالله» که درباره امام حسين و اميرمؤمنان آمده است: (يَا ثَارَاللهِ وَ ابْن ثَارِهِ.) اشاره به اين است که خونبها و خونخواهى آن دو بزرگوار، تعلّق به خانواده، يا قبيله اى ندارد; بلکه تعلّق به خدا دارد و مربوط به تمام جهان انسانيّت است.
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2