#سبک زندگی
دلایلی که چرا انسانها موفق نمی شوند اهدافی را که تعیین می کنند عملی نمایند.
۱_اهدافشان را نمی نویسند.
۲_تنها حرف میزنند و برنامه ریزی می کنند اما اقدام نمی کنند.
۳_اهدافشان اسمارت نیست (مشخص، قابل اندازه گیری، انجام پذیر، منطقی، زمان دار).
۴_فقط به یکی دو جنبه زندگیشان توجه می کنند و سایر بخشهای زندگی را در نظر نمی گیرند
۵_اهدافشان را بر اساس نظر بقیه مردم تعیین می کنند نه اهدافی که برای خودشان انگیزه بخش باشد.
۶_اهدافشان را به طور منظم مرور نمی کنند.
۷_اهدافشان خیلی دست پایین و کسل کننده است
۸_انگیزه شان را در میانه راه از دست می دهند.
۹_اهداف متعددی برای خودشان می گذارند و سپس چون نمی توانند به همه برسند، از خودشان ناامید می شوند.
۱۰_ مشاور ،حامی و همراه خوش فکر و مثبت اندیش ندارند.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
@Nasserim
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
#سبک زندگی
🔹راستش پیش از این قضایای اخیر، ابتلا و #امتحان با #گرسنگی و #از_دست_دادن مال و فرزند و سرمایه، برایم قابل درک بود ولی امتحان با #ترس ، نه!
🔸اما این روزها، #ترسی که با یک #ویروس نامیمون، #میهمان ناخوانده خانه های دلمان شده است، به روشنی نشانم داد که امتحان و ابتلاء با ترس، چه بسا #بزرگ_تر و سخت تر از سایر ابتلائات باشد، شاید به همین دلیل هم هست که صاحب امتحان در مقام بیان امتحانات، #اول از «خوف» نام می برد: «و حتما شما را به اندكى از ترس و گرسنگى و كاهشى از مالها و جانها و محصولات آزمايش خواهيم نمود...» (بقره، 155)
🔹اینکه باید دستورات #بهداشتی را رعایت کنیم و به فرامین #متخصصین حوزه سلامت گردن بنهیم، علاوه بر اینکه حکم #عقل است، سفارش #صاحب_امتحان هم هست، ولی خواستم بگویم که مراقب باشیم توی این امتحان مردود نشویم...
🔸اگر ته ته ته دلمان قدرت #ماسک و #دستکش را در دفع این بلاء، بیشتر از قدرت #دعا و #تضرع به درگاه صاحب امتحان ببینیم، قافیه را باخته ایم...
🔹عقل #حکم می کند که حتماً ماسک و دست کش و ژل ضد عفونی و... را به کار بگیریم، ولی #نباید یادمان برود که «لا مؤثر فی الوجود الا الله...»
#با_کمک_خدا_کروناراشکست میدهیم
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
@Nasserim
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
#سبک زندگی
🌱هنگامی که می خواهی نقطههای ضعف خودت را بشناسی و بر روی آنها کار کنی...
هنگامی که میخواهی در کشاکش مبارزه و جهاد، از وابستگیها و علاقهها آزاد شوی، در این دو مرحله تو قدر #بلا را میشناسی.
بلاء، فتنه و امتحان، اين دو خاصيت را دارد:
هم #نقطههاى_ضعف تو را نشان میدهد
و هم از #وابستگی ها و #دلبستگی ها آزادت میكند.
تويى كه فهميدهاى از تمامى هستى بزرگترى، مادامى كه از دوست، از خويشان، از خودت و از ثروت و رياست و از دنيا #ضربه نبينى، اين فهم در دلت گل نمیدهد و شكوفه نمیآورد و علم اليقين تو به عين اليقين نمیرسد و پيش نمیرود، حتى رياضتهايى كه خود میسازيم و ورزشهايى كه خودمان شروع میكنيم، اين دو خاصيت را ندارند.
تو نمیتوانی برای خودت جراح خوبی باشی. نمیتوانی دملهای چرکین را کاملاً فشار بدهی. بیشتر بازی میکنی. این اوست که میداند بر کجا فشار بیاورد و در کدام بزنگاه تو را گرفتار کند. این است که باید بلا را از بالا بفرستند و این است که با تاکید می گوید :
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ ...
📝 استاد #علی_صفایی_حائری
📚 کتاب #صراط، صفحه ۱۲۳
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
@Nasserim
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
#سبک زندگی
❓آیا در منزل قرنطینه هستید ؟
❓چند روز ؟
❓حوصله تان سر رفته ؟
❓تحملتان تمام شده ؟
❓خیلی خسته شدید؟
✅لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند 🙏
🇮🇷 *خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی که آخرین اسیری هم بود که آزاد شد*
💠آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!...
🌀همسر شهید لشگری می گفت:
خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت( اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که برگشت.
💠اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود.
🌀وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت:
♦️برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌀حسین می گفت:
♦️از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم.
♦️بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
📚 *کتاب خاطرات دردناک/ناصر کاوه*
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
@Nasserim
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄