🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه 💗
قسمت54
بعد از مطب دکتر ،سوار ماشین شدیم ورفتیم دارو خونه ،نسخه ای که دکتر داده بود و دارو بگیریم
زهرا: نرگس جان ،نسخه رو بده من برم دارو رو بگیرم
- نه خودم میرم ،بد جایی وایستادی،تو باش اگه افسر اومد جریمه ات نکنه
زهرا: باشه، مواظب خودت باش
رفتم دارو خونه نسخه رو تحویل دادم ،نشستم تا اسممو بخونن
چشمم به یه پستونک زنجیری افتاد
گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود
- جانم آجی
زهرا: نرگس جان اون سمت افسر اومده بود، اومدم این سمت خیابون
-: باشه عزیز
& خانم اصغری
- زهرا جان صدام زدن ،فعلن
- ببخشید ،اون پستونگ آبی ،زنجیر داره هم اگه میشه بزاری حساب میکنم
پستونکو تو دستم گفتم
از این ور خیابون به زهرا نشون میدادم
از خیابون داشتم رد میشدم که یه دفعه یه ماشین اومد سمتم
-------------------------------------
راوی زهرا:
- تو ماشین منتظر نرگس شدم ،دیدم از داروخونه اومده بیرون داخل دستش یه چیزی آویزون بود و میخندید و نشونم میداد
نفهمیدم چی بود
یه دفعه یه ماشین زد به نرگس
یا حسین
یا حسین
بدو بدو خودمو رسوندم بالا سرش
- نرگس ،نرگس اجی بلند شو
خداایاااا
یکی زنگ بزنه آمبولانس بیاد
کل ملت دورمون جمع شده بودن
بعد ده دقیقه آمبولانس اومد
همراهشون رفتم
شماره جواد و گرفتم
- الووو جوااادد
جواد: زهرا چی شده، چرا گریه میکنی
- جواددد نرگسس
جواد: نرگس چی شده ؟ شمرده حرف بزن
- جواد نرگس تصادف کردم
جواد: یا فاطمه زهرا ،الان کدوم بیمارستانی
- نمیدونم ،تو راهیم
جواد : باشه رسیدی خبرم کن کدوم بیمارستان رفتین ،من خودمو میرسونم
- باشه
بعد از رسیدن به بیمارستان ،نرگس و بردن اتاق عمل
منم آدرس و واسه جواد فرستادم ،ازش خواستم بره به مامان و بابا خبر بده
چون خودم نمی دونستم چه جوری بگم
بعد نیم ساعت جواد به همراه مامان و بابا اومدن
مامان همینجور خودشو میزد و میاومد
گریه ام شدت گرفت
رفتم تو بغل مامان
- ماماااان همش تقصیر من بود
ای کاش من میرفتم دارخونه
ای کاش اصلا نمیرفتم اون سمت خیابون
مامان: زهرا آروم تر حرف بزن چه خاکی به سرمون شد
نزدیک دو ساعت عمل طول کشید
بعد دوساعت دکتر اومد بیرون
همه رفتیم سمتش
بابا: اقای دکتر ،دخترم چه طوره؟
دکتر: متاسفم ،به خاطر ضربه ای که به سرش خورد خونریزی داخل کرده بود،نتونستیم نجاتش بدیم ،بچه هم وضعیت خوبی نداره
مامان بیچاره از حال رفت و منم داشتم دیونه میشدم
اصلا باورم نمیشد که نرگس رفته باشه
بابا هم میزد تو سرش
اوضاع خوبی نبود
نرگس و از اتاق بیرون
منم دویدم سمتش
- نرگسم پاشو ،نرگس خواهری حسین تو رو میخواد ،پاشو نرگسی
نرگسی مگه نگفتم حق نداری بری
مگه نگفتم از حسینت مراقبت نمیکنم
نرگس پاشو ،پاشو مامان از حال رفته
پاشو بابا رو نگاه کن داره تو سرش میزنه
نرگس بابا دق میکنه
جواد اومد سمتم و بغلم کرد
من هی میزدم تو سینه اش
- ولم جوااادجوااد
آجی مو دارن میبرن جواد
جواد بزار برم جلوشونو بگیرم
نرگسم نباید حسینشو تنها بزاره
اینقدر جیغ و داد زدم که از هوش رفتم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برای شفای همه بیماران از جمله کسایی که مریضی دارن و از اعضای کانال ما هستن
بخونید سه حمد شفا
ان شاءالله حاجت روا
🌸🕊••
ما سینہ زدیم و بۍ صدا باریدند🌱
از آنچہ ڪہ دَم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم🖐
از آخرِ مجلس شهدا را چیدند
#شهیدانه
#شهیدنویدصفری•♥️•
🖇 #مهدوی 🌱
ٺۅبیـٰازندهبمـٰانم،بہخداشۅخۍنیسٺ
ٺۅنیـٰایۍاَجݪمپـیشقَدمخۅاهدشُد💔🚶🏿♀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
عنایت شهید نوید 💯❤️
شهدا واقعا زندن😉
خیلی سخته آدم بی رفیق باشه،از قدیم گفتند الرفیق،ثم الطریق.
https://eitaa.com/Navid_safare 💯
🌷و امروز می خواهیم با یکی از این عشاق آشنا شویم...
🍂یکی از همان هایی که پیش خداوند عزت دارد ...
همان که بر خاک کفش های زوار عمه جان زینب عاشقانه بوسه می زد ...
و به علی اکبر حسین ابن علی (ع) می مانست که شهادت او را تشنه کرده بود ...
کسی که مانند شهداء زندگی کرد و خود را گران و گران تر کرد ...
او هم شوق زندگی داشت و هم شوق شهادت ...
و به من و تو ثابت کرد که اگر مطیع پروردگارت باشی ، پروردگار مطیعت می شود ...
🍁گفته بود :((من دوست دارم در منتهای گمنامی باشم ، سه روز بدنم زیر آفتاب باشد و مجروح بشم و درحالت اغماء باشم و سر از بدنم جدا بشه ...
دوست دارم اینطوری شهید بشم ، چون نمی خوام روز قیامت که حضرت زهرا (س) حاضر می شن من در پیشگاه ایشون شرمنده باشم ...
و چه قشنگ همه این ها را خدا از تو خرید رفیق ...
و زیباتر از آن این است که قول دادی بعد از شهادت هم هوای ما پایینی ها را داشته باشی...
آری ، تو خیلی بامعرفت هستی که اینگونه هوای دل ما را داری ...
#شهیدنویدصفری💯
کانال رسمی شهید نوید صفری
نوید دلها 🫀🪖
📯#چله_زیارت_عاشورا📯 به نیابت از شهید نوید هدیه به امام حسین (ع) شروع چله(۸خرداد) پایان چله مصادف ب
راستی یادتون نره!
وعده ما فردا روز اول چله زیارت عاشورا 😍
ان شاءالله هر روز توی کانال یاد آوری میشه🥀
و از عنایت و حاجت روایی های بزرگوارن میزاریم تا بیشتر با شهید انس بگیرید😉
تازه معرفی بیشتر شهید و کلیپ ...هم داریم 💯🎁
با ما همراه باشید 🙏🏻
پس هر چه زودتر دوستان خود را به کانال دعوت کنید تا جا نمونن
بهتره از روز اول همراه باشند. شاید این چله بابرکت گره از کار زندگی کسی باز کنه که باید ما واسطه ش باشیم.🥰💯