eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
Mehdi Ahmadvand - Boghz (128).mp3
3.33M
اهنگِ ویدیو بالا👆 هرکی از دنیا بریده این روزا سمت توعه🥺💔
چله ی زیارت عاشورا 🌼 روز پنجم به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع) 🖤🌸🖤 https://eitaa.com/Navid_safare
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
نوید دلها 🫀🪖
چشمانت را به من قرض میدهی؟؟ میخواهم ببینم ... چگونه جهان را دیدی که از چشمت افتاد 🌍✨.... صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀🥀
برشی از کتاب شهید نوید صفری من را برد بهشت زهرا...💔 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت7 صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی! - سلام به مامان جونم... مامان: بشین صبحانه بخور - دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت مامان: اره بعد نماز رفت... - اهوم صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود شماره سهیلا رو گرفتم... - الو کجایین پس! یخ زدم تو سرما سهیلا : نزدیکیم بابا گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین .... مریم: چقدر زود اومدی سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ... - دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم مریم : باشه حرکت کردیم سمت دانشگاه - خوب: مشخصات این آقا رو میخوام مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس - هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید ، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما... سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا... - میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن! بد میشه برام.... مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه بچه مثبته.. - باشه بابا سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره - بهش نمیخوره والا به خدا مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه - باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم... - باشه رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد تا حال از اینکار نکردم من... رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه ،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ، یه نگاهی به پشت سر کردم سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ... ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ...
خریدار عشق قسمت8 هر روز به بهانه های مختلف میرفتم ازش جزوه میگرفتم،یه روز تصمیم گرفتم مستقیم باهاش حرف بزنم یه روز تو محوطه نشسته بودم که دیدم از داخل ساختمون دانشگاه داره میاد بیرون چند تا پسر هم همراهش میاومدن از طرز لباس پوشیدنشون فهمیدم که بچه های بسیج دانشگاهن رفتم نزدیکشون شدم - سلام همه برگشتن نگاهم کردن:علیک السلام - ببخشید آقای احمدی میتونم باهاتون صحبت کنم (همه به احمدی نگاه میکردن) احمدی: بله بفرمایید درخدمتم ( یه نگاهی به بقیه انداختم): اگه میشه خصوصی بقیه هم شنیدن این حرف از احمدی خداحافظی کردن و رفتن احمدی:بفرمایید،درخدمتم ... -هومممم، چه جوری بگم ... احمدی: اتفاقی افتاده؟ -نه،میخواستم بگم،من ازشما .‌.. (لعنتی،چقدر سخته گفتنش ) احمدی:از من چی؟ (چقدرخنگه این پسره،حتمن باید تاآخرشو بگم) - من از شما خوشم اومده... احمدی: (مثل چوب خشک شده بود) ببخشید من باید برم... - حرف بدی زدم؟ (احمدی،بدون هیچ حرفی رفت،منم دویدم سمتش رفتم جلوش) -کجای حرف بد بود که شما رفتین؟ احمدی(زیر لب یه استغفرلله گفت): خواهرمن گفتن این حرفا برازنده شما نیست - خوب چیکار کنم ،برم خونمون ،میاین خواستگاری... احمدی: لا اله الا الله،برین کنار خواهر (خواهر ،خواهر ،شیطونه میگه بزنم تو سرش ،اینگار کشته مرده اشم ) گوشیم زنگ خورد و احمدی رفت... - چیه سهیلا سهیلا: اوه او ،زد تو برجکت پس ،بیا نزدیک پارک بریم... - باشه اولین بارم بود که همچین حس تنفری داشتم نسبت به کسی که اینقدر مغرور و از خود راضی بود.... سوار ماشین شدم - من دیگه نیستم مریم : علیک سلام سهیلا: هنوز وقتت مونده هاا... -گفتم که ،دیگه نیستم، پسره ی احمق ،یه جوری خودشو تحویل میگیره که انگار یوسف پیامبره من ام زلیخا... مریم: خوشم میاد که یکی هم اومده روی مخ تو با کیفم زد تو سر مریم : زهره مار سهیلا: عع بهار،جا زدن نداشتیم... - به خدا این دفعه بگه خواهر میزنم اون عینکشو تیکه تیکه میکنم ... مریم: فک کردم میخوای خودشو تیکه تیکه کنی که... - بریم خونه حوصله ندارم سهیلا: باشه بابا آروم باش تو. ..
🌸مزار شهید نوید صفری🌸 …بسم‌رب‌الشھدا‌والصدیقین🌱… 〖ظلم‌یعنی‌براۍشھیدشدن‌آفریده‌شده‌ایم ولی‌میمیریم🥀〗 ، رسیدنی‌اسٺ.🕊 بایدآنقدربدو؎ تابہ‌آن‌برسی. اگربنشینی‌تابیاید، همہ"السابقوݩ"میشوند، مےروندوط‌ُجـٰامی‌مانۍ... :)💔 🥀 ••••─━━⊱✦🌸✦⊰━━─••• https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
نوید دلها 🫀🪖
-ابراهیم‌به‌تنهاچیزی‌که‌فڪر‌نمیڪرد مادیات‌بود‌وهمیشه‌میگفت: روزۍ‌راخدا‌می‌رساند‌برڪت‌پول‌مهم‌است ڪاری‌هم‌که‌براۍخداباشد برڪت‌دارد..🤍🌓 🌱 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش✨ 🌷پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــــ حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش...🕊 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💚 🌿✨واقعیت این است عشق ما به شھدا و شھادت متصل است به عـشق ما بـه «اباعبداللھ‌الحسین علیھ‌السلام» (: الحمدللھ‌الذےخلق‌‌الحسین 🕊
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 سلام وقت بخیر دوستان عزیز اگر میشه لطف کنید 14صلوات به نیت 14 معصوم برای رفع مشکلات و حاجت روایی همه ی عزیزان گروه بفرستید ان شاءالله همگی حاجت روا و عاقبت بخیر باشین 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندا ندا بابا جان.... برای این چادر خونها ریخته شده صوت بیسیم شهید‌عباسعلی‌علیزاده 🥺🥀🥺🥀🥺🥀🥺 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌱
🔴 می‌دانی چرا غیبت این همه طول کشید؟ چون تاریخ پُر است از آدم هایی که فکر می کنند یک دست صدا ندارد. همین دست‌ها اگر هم پیمان می‌شدند کار به اینجا نمی‌رسید. 🔵 اکنون اما فصل هم‌عهدی رسیده، بیا با امامِ خویش تجدید بیعت کنیم و بر عهد خود پایدار بمانیم شاید تمام شود این فِراق و تنهایی https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕 😢 من هم منتظر بودم که روز اربعین برسد و باهم برگردیم ایران. خانواده اش هم منتظر بودند که با من برگردد. من روز چهارشنبه رسیدم کربلا. قول داده بودم رو به روی گنبد حضرت عباس دعایش کنم. برای آقا نوید و ... دعا کردم. آرزو کردم همیشه همراهشان باشد. پای ستون ۱۴۱۴ خیلی منتظرش ماندم. قرار بود آقا نوید ه 🌹 بشود. به دوستش هم زنگ زدم ولی فایده ای نداشت. غافلگیری در کار نبود. 🔹من جمعه برگشتم ایران. اصلا از آقا نوید خبری نداشتم. نه تماسی نه پیامکی. بی خبرِ بی خبر. -بودم. همه نگران😢 بودیم. به تماس نگرفتنش عادت نداشتیم. اول از طریق یکی از دوستانش خبر رسید که شده. نگرانی بیشتر شد. می دانید خانم جان! یاد لحظاتی می افتادم که شما توی خیمه می ماندید و آقا امام حسین و فرزندانشان می رفتند میدان. یاد لحظه های سخت انتظاری که هزار جور فکر و خیال از سر آدم می گذرد {یارب امیدِ کسی را نکن تو ناامید} 👇
🔻سخت ترین شب برای من می دانید کی بود؟ غروب یکشنبه ۲۱ آبان. همسر آقاسیدحسن، رفیق آقانوید تماس گرفت. لحن صدایش امیدوار کننده نبود. دلم می خواست همین الان پیامک آقانوید برسد. روی گوشی که «لبیک یاحسین». این کلمه اسم رمزمان بود. من پیامکش را باز کنم و با خوشحالی به زهرا خانم بگویم: «آقانویدم زنده است! همین الان پیام داد.» شما خوب معنی ناامیدی را می فهمید. شمایی که توی خیمه منتظر مشک پر از آب برای بچه ها بودید و به جای مشک برایتان خبرپیکر ارباً اربا آورده اند. می فهمید وقتی این حرفها را شنیدم چطور رمق از پاهایم رفت : «آقانوید رفته عملیات با ، که از شهدای اهواز بود. رفتن جلو. الان پیکر حبیب پیدا شده و شهید شده، اما از آقا نوید خبری نیست.» 📚کتاب شهید صفحه ۱۳۹_۱۳۸ 🌷
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍😍 کتاب شهید نوید خیلی تاثیر گذاره.. https://eitaa.com/Navid_safare
یکی دیگر از حاجت روایی ها که نذر کتاب یا رزق کردن...😍❤️ https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸