eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
[ یا مَن یُعْطےمَن لَم یَسئَلهـُ🌱‍] اے خدایۍ کهـ🌸 نَخواسته هم مےبخشے『♥️』 https://eitaa.com/Navid_safare
🔰 امام على عليه السلام: أصلُ الصَّبرِ حُسنُ اليَقينِ بِاللّهِ 🔆ريشه صبر، داشتن يقين راستين به خداست. 📚غرر الحكم حدیث ۳۰۸۴ https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وای نظر اقای دلاوری رو در مورد کتاب ببینید😯😭 https://eitaa.com/Navid_safare
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و هشتم https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
چله به نیت حاجت روایی: ﴿مریم سادات_سحر سلطانی﴾ روز ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
مادر، دو بخش است: ما و در و قصه یتیمی ما از کنار در شروع شد...💔 https://eitaa.com/Navid_safare 🥀
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرهرکارۍکندبچه‌هایادمۍگیرند مثلااگر°شود!:)♥️🌱 ...❳ ✨️ 🖤
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_بیست_دوم مادرم با فنجان های چای وارد هال میشود و آن هارا روی میز میگزارد . پدرم با لبخند رو به من میگوید _خب نورا جان الان خوشحالی یا ناراحت ؟ از سوال پدرم کمی جا میخورم . ممکن است شهریار چیزی به پدرم گفته باشد . به شهریار نگاه میکنم ، به نشانه ی بی خبری شانه بالا می اندازد . سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم +معلومه که خوشحالم چرا باید ناراحت باشم ؟ بعد با لبخند به شهریار نگاه میکنم . شهریار هم لبخندی از روی شادی میزند . پدر سری به نشانه ی رضایت تکان میدهد . بعد از خوردن ناهار و یک گپ و گفت ساده شهریار قصد رفتن میکند و بلند میشود ‌ _خب من دیگه رفع زحمت میکنم مادرم بلافاصله می ایستد +پسرم حالا نشسته بودی چرا انقدر زود میری ؟ _خیلی ممنون . دیگه باید برم به مامان کمک کنم ایشالا شب در خدمتتونیم . +باش پسرم هر جور راحتی بعد از خدا حافظی گرم و صمیمی با شهریار به اتاقم میروم تا به کار هایم برسم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از ماشین پیاده میشویم و شیرینی را بدست پدرم میدهم . نزدیک در خانه میشویم ولی قبل از اینکه در را بزنیم در باز میشود و صدای عمو محسن در آیفون میپیچد _خوش آمدید بفرمایید بالا پدر ابرو بالا می اندازد و با خنده میگوید _فکر نمیکردم انقدر مشتاق باشن پدر در قهوه ای را هل میدهد و با هم وارد میشویم . خانه ی عمو محسن بر عکس خانه ی عمو محمود بسیار جدید و به روز است . این را براحتی میتوانم از نمایه بیرون خانه تشخیص بدهم . سوار آسانسور میشویم و به طبقه ی چهارم میرویم . به محض باز شدن در خانواده ی عمو محمود و عمو محسن را میبینم که برای استقبالمان آمده اند . از روی احترام ابتدا با بزرگتر ها سلام و احوالپرسی میکنم . کمی عقب تر سوگل را میبینم . مانتوی لیمویی بلندی همراه با روسری همرنگش به تن کرده است . شلوار جذب مشکی اش را با ساق دست هایش ست کرده است . 🌿🌸🌿 《هر آن وصفی که گویم بیش از آنی یقین دارم که بی شک جان جانی 》 عطار نیشابوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸