امام کاظم علیه السلام میفرمایند؛
در روز قيامت منادي ندا ميدهد که: هركس اجر و ثوابش بر عهدۀ خداست برخيزد! در اين هنگام تنها كسانى كه ديگران را بخشيدهاند و در صدد اصلاح بين مردم بودهاند از جا بر ميخيزند که اجر آنها بر عهدۀ خداوند است.
در واقع کساني که بر خداي تعالي حق دارند، آنجا به نداي منادي برميخيزند. خیلی مهم است افرادی حق بر خدا داشته باشند. آنها چه کسانی هستند؟ دستهای بلند میشوند و میگویند: ما حقّ بر خدا داریم، حق بر خدای ما از این بابت است که در دنیا اهل عفو بودیم و به واسطۀ عفومان اصلاح ذاتالبین میکردیم. پروردگار عالم حقّشان را ادا میکند و پاداش خاصی به آنها عنایت میفرماید.
روایت، روایت عجیبی است؛ زیرا در قیامت که همه باید با عفو و چشم پوشی خداوند متعال بهشتی شوند، طبق این روایت، گروهی بهواسطۀ عمل #خودشان به بهشت میروند و پاداش خاصّی نیز به ایشان تعلّق میگيرد.
آیت الله مظاهری
https://eitaa.com/Navid_safare
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری🌱
اِۍمُنتَظِرانگَنجِنَہـٰانمۍآیَد
آرامِجـٰانِعـٰاشِقـٰانمۍآیَد
بَربـٰامِسَحَـرطَلـٰایِہدارانظُہۅر
گُفتَندڪِہصاحِبَالزَّمانمۍآیَد💚🦋
#منتظرانه
گویند :
آخࢪ چه کسے حوصله "چادࢪ" ࢪا داࢪد؟!
بله دࢪست است
زهـࢪایے بودن لیاقت می خواهد:)🌱💚
#چادرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریھ میکنم برات تو فقط بخند :)
_ حسینِمن 💔
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#بیست و هشتمین
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_پنجم
دیگر یاد گرفته ام با آدم هایی مثل شهروز چطور رفتار کنم .
در برابر این افراد باید یک اصل را رعایت کرد و آن هم سکوت و بی توجهیست .
شهروز قصدش از این کار ها اذیت من است پس هرچه بیشتر با او جر و بحث کنم ، علاوه بر اینکه شهروز را به خواسته اش میرسانم ، وقتم را هم تلف میکنم .
وقتی شهروز سکوتم را میبیند می ایستد و میگوید
_برو ولی امروز رو یادت باشه
باز هم با خونسردی به راهم ادامه میدم .
معلوم است از سکوتم کفرش درآمده که دارد غیر مستقیم تحدیدم میکند .
لخاطر نقش بازی کردن امروزش باید به او اسکار بدهند .
امروز توانست بدون نیش و کنایه و پوزهند از کنار من بگذرد ؛ بلکه بتواند نظرم را جلب کند.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سوگل مبایلش را روی میز میگزارد .
چادرش را کمی جلوتر میکشد و میگوید
_حوصلم سر رفت . کاش با بقیه رفته بودم بازار .
میخوام برم لب ساحل قدم بزنم تو هم میای ؟
+نه نمیام تازه لب ساحل بودم
بلند میشود و لبخنر شیرینی میزند
_باش پس من رفتم
متقابلا لبخندی میزنم
+زود برگرد یکم دیگه هوا سرد میشه
سری به نشانه ی تایید تکان میدهد و از خانه خارج و وارد حیاط میشود .
بعد از کمی استراحت به حیاط میروم و نگاهی به استخر می اندازم .
استخری بزرگ اما خالی از آب که برگ های خشکیده زرد و قهوه ای کع آن را پوشانده اند
_استخر خالی هم نگا کردن داره ؟
با ترس سر بر میگردانم .
با دیدن شهریار لبخند شیرینی میزنم
+ترسوندیم
یک تای ابرویش را بالا میدهد
_چرا ؟
+فکر کردم با بقیه رفتی بازار
_نه بابا دراز کشیده بودم تو اتاق
دوباره به استخر چشم میدوزه
+چقدر استخره بزرگه
سری به نشانه تایید تکان میدهد و با شیطنت لبخند میزند
_آره فقط حیف که آب نداره وگرنه هولت میدادم توش قشنگ از سرما بلرزی
جلوی خنده ام را میگیرم و نگاه عاقل اندر سفیهی حواله اش میکنم
+قدیما میگفتن عقل که نباشد جان در عذاب است ولی این طور که معلومه عقل که نباشه جون بقیه هم در خطره
بلند میخندد
_خوبه خودت میدونی با بی عقلیات دار جون مارو به خطر میندازی
میخندم و بعد طلبکارانه نگاهش میکنم
+ماشالا رو نیست که سنگ پای قزوینه .
حالا واسه چی اومدی حیاط ؟
ژست آدم های متفکر را به خود میگید
_اومدم برم لب ساحل دیدم یه بیکاری وایساده لب استخر خالی گفتم بیام یکم سر به سرش بزارم حال و هوام عوض شه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸