!'_حتۍاگہیہدرصداحتمالبدیکه
یکنفریہروزۍبرگردهوتوبہکنہ #حقندارۍراجبشقضاوتکنۍ..
قضاوتفقطکارخداست:)!
+حاجقاسم
شهید نوید صفری🥀
May 11
••✨🌻••
♥️زائرخدا در دل #شب
🍃وقتی که می شنویم یکی زائر امام رضا ست امام حسین (ع) هست می گوییم خوش بحالش رفته زیارت یعنی در واقع خودش باپای خودش باذوق وشوق خودش بدون هیچ گونه عذاب وعقابی رفته زیارت..
🍃انسان هم وقتی #نمازشب می خواند در واقع زائرخداست..!
چون نمازشب امر واجبی نیست که از ترس عقاب وعذاب بخواند بلکه با ذوق وشوق وعلاقه خودش ميرود به زيارت اكرم الاكرمين!
🍃آيا مرتبه ای از اين بالاتر هست كه خداوند به بنده اش كه ازروی عشق ومحبت او در دل شب بيدار شده است ،بگويد:خوش آمدی! مرحبا! تو زائر منی!🕊
نوید دلها 🫀🪖
••✨🌻•• ♥️زائرخدا در دل #شب 🍃وقتی که می شنویم یکی زائر امام رضا ست امام حسین (ع) هست می گوییم خوش ب
نماز شب#امشب را به#نیابت از شهیدان#نویدصفری
#بابک_نوری
#رسول_خلیلی هدیه به #امام_زمان🍀میخوانیم💗
شهید نوید🌱
⊰•📻💡🌿•⊱
.
ناراحتنباشرفیق!
خداییداࢪیمکہبخاطر؛
خنداندنگلے...!
آسمانرامیگریاند(((:
.
⊰•📻•⊱¦⇢#خــداگونـه
⊰•📻•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
خدایا دستم به آسمانت نمیرسد !
اما تو که دستت به زمین میرسد
بلندم کن✨🦋
#پروفایل
شب خیز.Mp3
483.7K
مثلا واسه اعلان نماز شبتون این رو انتخاب کنید.😉🍃
شهید نوید♥️
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی و ششم
شهید نوید صفری🦋
مـاجَـعَلَاللّٰهلِـرَجُـلٍمـنقَـلبَینِفـیجَـوفِهِ . .
مـنکهدوقـلب
درونسـینهتاننگـذاشتهام
کهجـزمندلـبریداشتهبـاشید
- #سـورهاحـزاب ؛🔥
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_پانزدهم
بخش_چهارم
+شهریار بهم نگفته ، میدونم که شهریار میدونه ولی مطمئن باشید شهریار بهم نگفته
ابرو بالا می اندازد
_مامانم گفته ؟
+مگه خانوادتون میدونن ؟
سر تکان میدهد ، لبم را با زبان تر میکنم
+نه شهریار بهم گفته نه خانوادتون ، یه نفر دیگه بهم گفته که شما نمیدونید از این موضوع اطلاع داره . ولی لطفا از من نپرسید چون نمیتونم بگم .
سکوت میکند .
سرم را پایین می اندازم و تازه متوجه لرزش دست هایم میشوم . سریع آن ها را زیر چادر میبرم .
قلبم کمی آرام گرفته است و انگار نا آرامی اش را به دست هایم منتقل کرده .
با صدایی که سعی در کنترل لرزشش دارد میگوید
_نورا خانم امیدی به زندگی من نیست ، الکی به من دل خوش نکنید . معلوم نیست چند روز یا چند ساعت دیگه زنده میمونم . دارم شیمی درمانی میکنم ولی این کارا فقط چند روز به روزای زندگیم اضاففه میکنه .
بغض دوباره به گلویم چنگ میزند .
حتی کلمه ای نمیتوانم پاسخش را بدهم چون به محض گفتن اولین کلمه بغضم میترکد .
نگاهم میکند و بعد ماسک و کلاهش را بر میدارد . نمیخواهم سر بلند کنم و نگاهش کنم . از سر باز کردن بغضم میترسم .
_نورا خانم منو نگاه کنید .
نه میتوانم حرف بزنم و مخالفت کنم ، نه میتوانم نگاهش کنم .
به ناچار سربلند کنم .
صورت رنگ و رو پریده و لاغری جلوی صورتم نقش میبندد .
صورتی که نه ابرو دارد ، نه مژه و نه ریش . موهای سرش کاملا تراشیده شده و قهوه ای چشم هایش خسته اند و انگار خواب ابدی طلب میکنند .
لب های سفید شده اش را به لبخند تلخی میکشد
_این قیافه رو خودمم نمیتونم تحمل کنم . نشونتون دادم تا ببینید و بفهمید حرفام شوخی نیست ، جدی جدی قراره برم
نگاهم را از صورتش میگیرم . حرف هایش مثل تیری هستند که به قلبم فرو میروند .
اشک تا پشت چشم هایم میایند بغضم برای سر باز کردن تقلا میکند از ترس ریختن اشک هایم پلک نمیزنم . به سختی جلوی اشک هایم را میگیرم تا سجاد را بیش از این عذاب ندهم . فقط امیدوارم دور چشمم سرخ نشده باشد .
دوباره کلاه را روی سرش و ماسک را به صورتش میزند .
_از دم در دانشگاه دنبالتونم ، منتظر بودم یه جای خلوت برید تا بتونم باهاتون صحبت کنم که خدا رو شکر اومدید پارک .
ابرو بالا می اندازم . یعنی علیرام را دیده ؟
چشم هایم را محکم روی هم فشار میدهم تا این موضوع ار ذهنم خارج شود .
سجاد بلند میشود
_خب گفتنیا رو گفتم . دیگه برم
اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم .
با تحکم میگویم
+من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تغییر چهره ازشون دل بکنم .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
🌸نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_شانزدهم
بخش_اول
اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم .
با تحکم میگویم
+من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تعقیر چهره ازشون دل بکنم .
سر بر میگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم .
_شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار . اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم . پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بی ثمر خراب نکنید .
نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند . سعی میکنم حرف هایش را نشنیده بگیرم
+من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره .
سر تکان میدهد
_این فقط یه نصیحت برادرانع بود . یا علی .
و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود .
نصیحت برادرانه ؟ برادر ؟
این واژه را دوست ندارم ؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم .
میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود . میدانم او بیش از من ناراحت است . چون هم برای من ناراحت است ، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند .
تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند .
سر بلند میکنم . اثری از سجاد در دور بر نیست ، حتما تا الان از پارک خارج شده .
بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود .
بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند .
یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود ؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود ؟ چرا به بقیه نگفته ؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند .
با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم .
نام مادرم روی صفحه نقش بسته است .
دست از گریه بر میدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم.
+سلام مامان .
_سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟
+یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده . یک ساعت دیگه خونم
_باش منتظرتم عزیزم . خدافظ
+خدافظ
تلفن را قطع میکنم و اشک هایم را با گوشه چادرم پاک میکنم .
تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم .
نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم .
دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای .
نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
{💚🌱}
•
•
یہبندهخداییمیگفت : همہ
#دارندمیگنشھدارفتنتامابمونیم
ولیمنمیگم:شھدا؛
رفتنتاکہمادنبالشونبریم..シ!
#آرهجاموندیم💔'
نوید دلها 🫀🪖
‹💙🖇›
•°
بࢪادࢪجانمِ
وآنگاهڪہتومیشو؎
دلیلشوقشھادتڪسے...
•°
💙🖇¦⇢ #داداش_نوید
💙🖇¦⇢ #یاس_ڪبود
ببینرفیقِمن؛
#ترڪگناههمیشهشقالقمروسختنیست ..!
بعضیےوقتهاترڪگناهیعنے،
یهآنفالوڪردنساده
یهلفدادنازگروه
+حواستبهخودتباشه
کہتوفضایمجازۍبلایےسرخودتنیارۍ🚶♂!