چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_حسین_(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#ششم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
چله#حدیث_کسا
به نیت#شهید_نوید_صفری
حاجت روایی:
﴿اعظم اثنی عشری_طیبه ویسی_وجیه الهی﴾
روز#ششم
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#ششم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
رفقااا این مسابقه ۶نفر برنده داره ان شاءالله🎇🎊🧨
به نفر#اول😍👇🏻🎁
کتاب خدای خوب ابراهیم
_یه جانماز شهید ابراهیم
ختم استغفار امیرالمومنین
تسبیح آویز شهید ابراهیم
تعلق میگیره🥳
به نفر😉#دوم_سوم_چهارم🎁
۱عدد تخته شاسی شهید ابراهیم هادی
۱عدد جانماز شهید ابراهیم هادی
تعلق میگیره 🥳
به نفر#پنجم🥺🎁
۱عدد تخته شاسی شهید ابراهیم هادی
۱عدد جانماز شهید ابراهیم هادی
کتاب خدای خوب ابراهیم
تعلق میگیره🥳
به نفر#ششم🎁
کتاب خدای خوب ابراهیم
تسبیح اویز با طرح شهید ابراهیم هادی
تعلق میگیره ✨
دوستانتون رو دعوت کنید😎
https://eitaa.com/Navid_safare 🦋
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #ششم
او با لبخندی فاتحانه خبر داد...
_مبارزه یعنی این! اگه میخوای #مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم..
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد
_من میخوام برگردم #سوریه...
یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم
_پس من چی..؟؟
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد
_قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!
کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم
_هنوز که درسمون تموم نشده!
و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید..
_مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟
به هوای 🔥#عشق سعد🔥 از #همه بریده بودم و او هم میخواست #تنهایم بگذارد...
که به دست و پا زدن افتادم..
_چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟
نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید
_نازنین! ایندفعه فقط #شعار و #تجمع و #شیشه_شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟
دلم میلرزید..
و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند..
که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و #محکم حرف زدم..
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده