eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
یاداوری 🔔 بزرگوارانی که در توسل حضرت ام البنین شرکت کردن امشب باید ۳ یس قرائت بفرمایید🌸🍃✨ (۳یس هدیه به حضرت عباس) 🙏
زمینه اگه دلت شکسته..._۲۰۲۲_۰۸_۰۶_۲۱_۳۶_۲۸_۶۹۷.mp3
3.98M
اگه دلت شکسته.... کربلایی حاج سید مجید بنی فاطمه 🌙
نوید دلها 🫀🪖
یاداوری 🔔 بزرگوارانی که در توسل حضرت ام البنین شرکت کردن امشب باید ۳ یس قرائت بفرمایید🌸🍃✨ (۳یس هد
هَفت پُشتم را نَظر کردم ،تماماً بوده اند نوکـرِ عباسِ تو دَربــست ، یا ام البــنین . هفت نسلم را نظر کن تا تماما سَرکنند در ره عباس تو دربست، یا ام البنین
سوره جمعه به نیابت از هدیه به حضرت زهرا (س) https://eitaa.com/Navid_safare
این بزرگوار یک کتاب هم نذر کردن 😢😍 ممنون از محبتتون ان شاءالله دلتون خوش و مالتون پربرکتو عاقبتتون بخیر 🙏🌸✨
پیشنهاد برای پروفایل در راستای حمایت از سپاهhttps://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیشنهاد برای پروفایل در راستای حمایت از سپاه https://eitaa.com/Navid_safare
•🌻• °•|دلم‌ڪه‌هواے‌ڪربلایت‌رابڪند،دیگر به‌هیچ‌صراطی‌مستقیم‌نیست.... !خودت‌هواےِاین‌دݪِ‌هواۍشده‌را داشته‌باش.....|•° 💔 https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{🌹❤️} منظور از رفاقت بہ‌هم‌رسیدن‌نیست!! باهم🤞🏻 بہ‌خــــــدارسیدنھ . . .!(: 🙈🌹
از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟! گفت : مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من شهادت میدهم پدرم در طول عمر، یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد. پ.ن: بی شک چنین سرداری، دست پرورده ی نان حلال است.
بزرگواران ممنون میشم برای همه بچه های کنکوری ک تلاش کردن و درس خوندن اونم با وجود شرایطای سخت دعا کنین کنکور خوبی بدن و نتیجه زحماتشون رو ببینن🙏✨
امیدوارم در اوج ناباورے ؛ خدا از راه برسہ و برات معجزه کنہ💕
السلام علیک یا ابا صالح المهدی☘️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و پنجم https://eitaa.com/Navid_safare
کاش‌در‌صحرای‌محشر، وقتی‌خدا‌ بپرسد: بنده‌ی‌من‌ روزگارت‌را‌ چگونه‌گذراندی؟! مھدی‌‌ِفاطمه‌ بگوید: منتظر من بود
تورفیق‌اونایی‌هستی‌ڪہ‌ هیچ‌رفیقی‌ندارن..(:🚶‍♂ .. https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیـٰال‌طُ‌مـرابے‌خیـٰال‌عـٰالم‌ڪرد..!🌸 🕊/ 🌱 شادی روحش https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «خیلی نامردیم» 👤 استاد 🔅 امام زمان فقط تو مشکلات یادمون میاد ولی تو خوشیامون فراموشش میکنیم...
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_نود_نهم _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد . سر همین موضوع دفعه بعد که دیدمش باهاش بحثم شد . یه مدت که از بحثمون گذشت اومدن خواستگاری ، اولش قاطع گفتم نه ولی بعدا که خوب فکر کردم دیدم یتونه شریک خوبی برای زندگیم باشه چقدر امیر حسین من را بیاد علیرام می اندازد . لبخند مهربانی میزنم +اگه فکر میکنی شریک مناسبی و واقعا دوست داره ، با اجزه خانواده هاتون یه بار با هم دیگه صحبت کنید ، بهش بگو بخاطر یک سری شرایط باید صبر کنه . اگه واقعا دوست داشته باشه صبر میکنه ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با خستگی از دانشگاه خارج میشوم ، کلاس های امروز فشار زیادی به من وارد کردند . _ببخشید خانم رضایی صدا برایم آشناست ، به محض بر گرداندن سرم با علیرام رو به رو میشوم . سعی میکنم بر اعصابم مسلط باشم . چند قدمی نزدیک تر میشود _ببخشید مزاحمتون شدم نگاهم را به کفش هایم میدوزم و جدی پاسخ میدهم +امرتون ؟ نگاهش را از زمین میگیرد _میشه لطف کنید شماره ی پدرتون رو به من بدید ؟ میدانم به چه قصدی شماره پدرم را میخواهد . نگاه گذرایی به صورت سرخ شده اش می اندازم و با تحکم میگویم +دفعه ی قبل بهتون گفتم بازم تکرار میکنم ، ببینید آقای حسینی من هنوز سنی ندارم که بخوام ازدواج کنم . من شماره پدرمو بهتون میدم ، ولی بدونید این کارتون بی فایدست ؛ این کار رو میکنم تا من رو با خیال راحت کنار بزارید ‌. دلم نمیخواهد اذیتش کنم و بی دلیل مدتی بخاطر من صبر کند . کیفم را از روی دوشم بر میدارم و دفترچه یاد داشتم را همراه خودکار آبی رنگی از آن بیرون میکشم و در یکی از صفحه هایش ، شروع به نوشتن شماره پدرم میکنم . هملانطور که کاغذ را از دفترچه جدا میکنم و به دست علیرام میدهم میگویم +امیدوارم از جواب ردم ناراحت نشده باشید خودکار و دفترچه را داخل کیف می اندازم زیپش را میبندم ، همانطور که کیف را روی دوشم می اندازم از علیرام دور میشوم +خدافظ کمی خم میشود و لبخند پهنی میزند _لطف کردید ، یاعلی نفسم را کلافه بیرون میدهم و از خیابان رد میشوم . علیرام حسینی پسر ۲۴ ساله که یکی از دانشجویان دانشگاه هست . همیشه آراسته و نسبتا خوش چهره است . پوستی سفید و موها و ریش های کم پشت قهوه ای روشن همراه با دو چشم متوسط مشکی رنگ اجزای صورتش لا تشکیل میدهند . بینی کشیده و لب های کوچکش ، با صورت گردش تناسب دارند . برای دومین بار غیر مستقیم خواستگاری کرده است . پسر خوبیست اما وقتی دل باخته شخص دیگری باشی ، هیچ احدی به چشمت نمی آید ، حتی اگر یوسف ثانی باشد . 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_صدم علیرام پسر خوبیست اما وقتی دل باخته شخص دیگری باشی ، هیچ احدی به چشمت نمی آید ، حتی اگر یوسف ثانی باشد . دلم میخواهد هر چه زودتر علیرام من را کنار بگذارد و دیگر به سراغم نیاید . اذیت های شهروز و دل بیقرارم کم بود ، حالا باید در برابر اصرار های علیرام صبر پیشه کنم . مگر یک انسان آستانه ی صبرش چقدر است ؟ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روز ها یکی پس از دیگری میگذرند و کم کم زندگی ام شکل دیگری به خود میگیرد . بیقراری های گاه و بیگاه دلم ، هر روز بیشتر از روز قبل من را تحت فشار قرار میدهد ، اما همین که فعلا شهروز کاری به کارم ندارد برای من خوشبختی محسوی میشود . ۲ دی ماه هم گذشت و من یک سال به سنم اضافه شد ، و به عبارتی دیگر یک سال از زندگی فانی ام کم شد . ۲ دی ماه شمع تولدم را به امید روزی که بیقراری های دلم آرام بگیرد ، یعنی روزی که مخاطب بیقراری های دلم به میل خواسته خودش نه جسمش ، بلکه روحش در کنار من باشد ، خاموش کردم . علاوه بر من شهروز هم در ۱۱ بهمن ماه یک سال از عمر فانی خود را از دست داد . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ زیپ چمدان را میبندم و آن را از اتاق خارج میکنم . با صدای بلند میگویم +مامان من چمدونمو دوباره چک کردم ، هیچی از قلم نیوفتاده . مادر خطاب به من میگوید _باشه پس لباساتو بپوش وقتی خواستی بری با خودتت ببرش . +چشم دوباره به اتاقم بر میگردم و مشغول تعویض لباس هایم میشوم . به خاطر عید نوروز همگی تصمیم گرفته ایم همراه عمو ها و خانوادهایشان به ویلای عمو محسن در آمل برویم . ویلایی که طبق گفته های شهریار بسیار دنج و بزرگ ، نزدیک به دریا و در عین حال نسبتاً ساده و شیک است . بعد از پوشیدن لباس هایم همراه چمدانم سوار ماشین میشوم و منتظر برای آمدن پدر و مادرم ناخواسته در فکر بی قراری های دلم فرو میروم . گاهی اوقات فکر میکنم نکند عشق من بشود نثل عشق پیروانه به شمع ؟ نکند مثل پروانه گرد شمعم بگردم و آخر بسوزم ، درحالی که نه سودی به من میرسد نه به شمعم ؟ اگر من بسوزم و برای او اهمیت نداشته باشم چه ؟ بعید میدانم اینطور باشد ، بعضی نگاه های سجاد که تازگی معنیشان را فهمیدم نشان از خنثی بودن نسبت به من نمیداد ، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که بخواهم تضمین کنم احساس سجاد هم مثل احساس من است . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا