#محترم
من محترم سادات هستم و اسمهمسرمم اقا سید علی هست اون قدیما مثل الان نبود و همسر منو پدرم انتخاب کرد شوهرم به خوبی و مهربونی تو محله زبانزد بود زندگی خوبی داشتیم اقا سید علی خیلی زرنگ بود و خوب میدونست چطور پول حلال در بیاره، منم سرمگرم بچه هام بود دوتا دختر داشتم و دو تا پسر تو رفت و امد های اقا سید علی اروماروم زمزمه هایی مشینیدم که نشون میداد اقا سید علی زن دوم گرفته که یه دختر هجده ساله تهرانیه، هنوز این زمزمه ها به یک ماه نرسیده بود که اقا سید علی دیگه خونه نیومدناش شروع شد اوایل زود زود میومد ولی بعد از مدتی کلا دیگه نیومد و گاهی وقتی میدید یکی داره میاد سمت محله یک کیلو چای یا قند یا ی کسیه برنج میداد میگفت اینو بدید محترم سادات، اینکل خرجیی بود که به من و بچه هام میداد شاید ماهی دو بار هم خونه نمیومد ی بار که خواهرشوهرم اومد خونه بهم گفت : با شوهرم رفتیمخونه مهین و وقتی داداشم از در اومد مهین چیکار میکرد براش
با دل شکستگی نگاهش کردم و پوزخندی زدم گفتم خوشبخت بشن
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#محترم ۲
هر روز خبر میومد که زنش بارداره و براشون ی زندگی خوب ساخته تا اینکه خبر رسید مهین بچه سومش رو بارداره اقا سید علی هم ی روز اومدخونه من اولش عصبی بودم و قصد راه دادنش رو نداشتم ولی بعد گفتم بذارم بیاد تو خونه شاید بچه ها رو دید به ما هم سر زد وقتی اومد جوری رفتار میکرد که انگار نه انگار خرجی نمیده و نمیاد اینجا، فقط یکبار پرسید:برای خونه کی در خرید میکنه؟
با حرص گفتم: از صدقه سری تو رفتم تو زمین های مردمکار میکنم لیف میبافم برای خونه ای که بابام برامگذاشته ی در خریدم که بچه هات سر پناه و خرجی داشته باشن
هیچی نگفت و فردا صبح از خونه من رفت دلم گرفت همه زن ها شوهرشون حتی اگر بد باشن کنار زن و بچه هاشونن اما ما اینجوری شدیم مدتی گذشت و فهمیدم که باردارم خبر بارداری م همه جا پیچید اقا سید علی اومد بهم سر زد توقع ی محبت یا حتی خرید ی خوراکی کوچیک برای بچه ها رو داشتم اما هیچ کاری که نکرد خیلی زود هم از خونه رفت چند روز بعد خبر رسید که مهین به یکی گفته اقا سید علی بهمگفته مهین جان غصه نخور بچه محترم از من نیست، زنیکه معلوم نیست تنها شده رفته با کی و داره میندازه گردن شوهر من
انقدر دلم شکست که از ته دل حضرت زهرا رو صدا کردم گفتم من از نواده های توام خانم جان دل من رو خنک کن
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#محترم ۳
چند وقت بعد اقا سید علی اومد خونه بهم سر بزنه اما راهش ندادم و داد و بیداد راه انداختم وسط خیابون گفتم ای مردم همه تون مردونگی من و نامردی شوهرم رو دیدید من کی زن بدی بودم که اقا سید علی بخواد برای به دست اوردن دل زن دومش چون من حامله م بره بگه این بچه از اون نیست؟ هان اومدی الان بگی چی؟ برو پیش مهین خانمت تو به من که زنتم و ساداتم تهمت میزنی که اون ناراحت نشه چطور همیشه نیستی حالا م مارو فراموش کن و برو
اقا سید علی هرچی التماس کرد که ابرو ریزی نکن و بذار بیام خونه محلش نذاشتم و راهش ندادم اونم رفت، سالها گذشت انقدر این موضوعات بهم فشار اوردن که وقتی میخواستم ظرف بشورم ساعتها شیر اب رو باز میذاشتم و فکر میکردم اب بازی میکردم برای اب تعریف میکردم تا وسواسی شدم بچه هام بزرگ شدن و اقا سید علی هر موقع پیغام میداد که بیاد خونه من من بی جواب میذاشتم تا اینکه خبر رسید مهین سرطان گرفته ی روز اومد در خونه م گفت: منو ببخش محترم سادات من اومدم تو زندگیت بهت تهمت زدم این اه تو هست من همش ۴۵ سالمه و این درد و گرفتم
لبخند تلخی زدم: عه ببخشم؟ شوهرم رو گرفتی تهمت زدی از دستت وسواسی شدم حالا ببخشم؟ با چه رویی اومدی اینجا؟ من منتظرم بمیریم اون دنیا خدا حقم رو ازت بگیره از اینجا برو
حلالش نکردم...
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#محترم ۴
دخترم یکیشون وکیل شد و اون یکی هم قاضی شد پسرامم با اینکه شغلشون ازاد بود ولی به جایگاه خوبی رسیدن همه شون هوای منو داشتن جز پسر اخرم انقدر تو دوران بارداریش عصبی بودم و کار کرده بودم که از وقتی بدنیا اومد مریض بود تا زمانی که زن گرفت بچه هام هوای اونم داشتن، پسرام خیلی بهم میرسیدن تا خبر مرگ مهین اومد دروغ چرا دلم خنک شد که جوون مرگ شد هنوز خبر مرگ مهین داغ بود که خبر رسید دخترش کچلی گرفته و حالش خوب نیست دست اخرممشخص شد که بخاطر مریضیش خنگ شده و کمی شیرین میزنه پسراشم یکی از یکی بدتر شدن، بعد از مرگ مهین اقا سید علی خونه ای که براشون خریده بود رو فروخته بود و خرج درمان بی ثمر مهین کرد دخترش بخاطر مریضیش اواره خونه های فامیل شد و نمیتونست بره سرکار پسراشم زن گرفته بودن ولی بی نهایت گرفتار بودن اقا سید علی اومد سراغم منم راهش ندادم ی مدتی نوبتی خونه پسرام میموند تا اینکه دیدم بچه هام اذیت میشن و چندتا از بزرگتر ها هم واسطه شدن و راهش دادم ولی حق هیچ حرفی نداشت بهش کلید هم ندادم...
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#محترم ۵
پسرام هواشو داشتن ولی نه مثل من، منم گاهی اوقات که میخواست بیاد خونه حرصم میگرفت در و باز نمیکردم هر چی در میزد التماس میکرد میگفتم جوونیات کجا بودی الانم برو همونجا برو همونجایی که جوونی کردی
اقا سید علی پشیمون بود ولی تو سنی که دیگه ارزشی نداشت تا اینکه از این وضع خسته شد و نوبتی میرفت خونه پسرای مهین منم با خیال راحت تنهایی زندگی میکردم تا ی روز خبر مرگش رسید پسرام ناراحت شدن و با پسرای مهین تماس گرفتن گفتن بابا وصیت کرده بود جای خاصی دفن بشه اما اونا گفتن ما خودمون بردیمش ی جای دیگه و اگرخیلی نگرانش بودید و دوسش داشتید زنده بود میومدید سراغش حتی برای پدرشون ختمم نگرفتن وقتی خبر اومد مرد دستامو گرفتم رو به اسمون و بلند گفتم ای خدااا ای خدااا ازش نگذر هر دوشون مردن تا منم بمیرم و تو بین ما قضاوت کنی
#پایان
#سخن_نویسنده
دوستان هم محترم سادات هم همسرش هر دو فوت شدن و این داستان به درخواست دخترشون نوشته شده لطفا پی وی اصرار بر اینکه بریمحلالیت بگیریم نکنید
#پایان
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#عزیزشدن_نزد_دیگری 💖
🖊مرحوم شوشتری می فرماید :
👈اگر شخصی بخواهد نزد دیگری #عزیز و #محترم شود،به طرف راست و چپ و جهت خودش هر کدام چهار مرتبه بگوید 🌺🍃 #یاعَزیزُ 🍃🌺
👌سپس به طرف مقابل #بدمد 💨البته عزیز خواهد شد،این عمل مجرب و صحیح است.
📚شرح حال وفائی شوشتری/۱۱۵
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#گشایش
#عزیزشدن_نزد_دیگری
💙👈 مرحوم شوشتری می فرماید : ↯↯↯
💙👈اگر شخصی بخواهد نزد دیگری #عزیز و #محترم شود،به طرف راست و چپ و جهت خودش هر کدام چهار مرتبه بگوید ((یاعَزیزُ))
🌺👌سپس به طرف مقابل بدمد البته عزیز خواهد شد،این عمل مجرب و صحیح است.
📚شرح حال وفائی شوشتری/۱۱۵