چرا آدم وقتی سوار هواپیما میشه همیشه یاد مرگ میفته🤔
#دغدغه
@Negahe_To
ما آدمها موجوداتی هستیم به غایت ضعیف. محدود در قالب تن و محصور در زمان و مکان. به محض اینکه پایمان از زمین جدا میشود و اتصالها و پیوندهای معمولیمان قطع میشود، ترس، چنگ میاندازد به قلبهایمان.
پرواز، یک تلنگر است. شاهدی از قطع اتصال ما با هر آنچه که زندگیمان به آن وابسته است. راستی چه خوب است که خدای زمین و آسمان یکی است!
#پرواز
@Negahe_To
یا ولی الله، اِنّ بینی و بین الله عزوجلّ ذنوبا لا یاتی علیها اِلّا رِضاکُم...
یعنی امام رضا، بین من و خدا گناهانی هست که فقط رضایت شما میتونه اونا رو از بین ببره...
پ.ن. اول. زمستانی که گذشت، بیتاب حرم شده بودم و نشد که بیایم. اما مدام پیامهای پُرمهری برایم میرسید که اینجا به یادم هستند. از برکت همان دعاهاست که الان، در بهاری که آمده است دعوت شدهام یک روز اینجا نفس بکشم.
پ.ن. دوم. از همینجا و به رسم رفاقت، به نیت تکتک ۹۵ نفر اعضای کانال کوچکم سلام دادم. عاقبت بخیر و حاجتروا باشید رفقا🌹
#امام_مهربانیها
#روایت_زندگی
#ماه_مهمانی
@Negahe_To
کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد!
#امام_مهربانیها
#آیینه
@Negahe_To
بر تار و پود فرش حرم خورده دل گره
دارد بهشت، حسرت دیدارِ مشهدت🍃
#امام_مهربانیها
#فرش_حرم
@Negahe_To
یه خودافشایی!
انگیزه اصلی من از خریدن چادر رنگی، گز کردن توی رواقها و صحنهای حرم با چادر رنگیه🙃
پ.ن. گز کردن یعنی همینجوری هی راه رفتن، حتی بدون مقصد و هدف مشخص.
#امام_مهربانیها
#گز_کردن
@Negahe_To
اللهم اِنّی لَو وُجَدتُ شفعائی اَقربَ اِلیک مِن محمّد و اهل بیته الاخیار، لَجَعَلتُهُم شُفَعایی.
یعنی خدایا اگه من جای بهتری از در خونه اهل بیت سراغ داشتم حتما میرفتم اونجا...
#زیارت_جامعه
#امام_مهربانیها
#خداحافظی
#ماه_مهمانی
#سحر_دوازدهم
@Negahe_To
مسئول پارکینگ گفت یک روز و بیست و سه ساعت و سی و هشت دقیقه گذشته است؛ یعنی ۲۲ دقیقه کمتر از ۲ روز کامل. اما این اعداد برای من حس غریبهها را داشت. من از دنیایی برگشته بودم که معیار سنجش زمانش، ساعت و دقیقه نبود...
#روایت_زندگی
#سفر
@Negahe_To
🍃 صفت امروز: یا مَن لا یُرجی اِلّا هو
ای آنکه جز او بر هیچکس نمیتوان امید بست.
#صبح_شد_خیر_است
#دعای_جوشن_کبیر
@Negahe_To
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
✍🏻
_نوشتن سخته؟
نه همیشه ولی بعضی اوقات
مثل پهن کردن روح روی تخت کالبدشکافی میمونه.
مثل جدا کردنِ رنگ های قاطی شدهی خمیربازی، تشخیص احساساتی که سفت همو بغل کردن.
مثل واضح کردن یک تصویر تار.
و این گاهی درد داره.
#نوشتن
@daroniyat
قم که بودیم سر و تهمان را میزدند حرم بودیم. دنبال بهانه میگشتیم که بپریم توی سرویسهای دانشگاه و بیست دقیقه بعدش توی رواقهای حرم بنشینیم دور هم و گپ بزنیم، بخندیم، گریه کنیم، درس بخوانیم، غر بزنیم، برنامه بریزیم، سبک بشویم و برگردیم خوابگاه.
توی سفر یک روز و نیمهام به مشهد، یاد گعدههای قم افتادم. دلم لک زده بود که توی رواقهای حرم با یک رفیق بنشینم و گپ بزنم. آرزویم خیلی زود برآورده شد. فاطمه آمد. البته آن موقع فاطمه نبود؛ فقط خانم توحیدی خالی بود. یکی از رفقای مجازی مبنا که به برکت حلقههای کتابخوانی و برگزاری ماراتن، چندباری چند جملهای بینمان رد و بدل شده بود. ندیده دوستش داشتم. وقتی دیدمش، برایم دوستداشتنیتر شد. با فرشته کوچولوهایش، علی و حسنا آمد. برایم کتاب صراط را هم هدیه آورده بود. توی رواق کتاب یکساعت گپ زدیم و از دل آن گپ و گفت، یک ایده قشنگ درآمد که قرار است به لطف امام رضا و کرامت امام حسن، همین روزها استارت بخورد انشاءالله.
@F_Tohidy
@daroniyat
#روایت_زندگی
#رفیق_مبنایی
#نیمه_ماه_مهمانی
#دلخوش_به_کرامت_امام_حسن
@Negahe_To
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
اولین بار پشت قاب گوشی در ماراتن کتاب دیدمش،کنار شمعدانی ها، هیچ فکر نمیکردم خیلی زود جنس این دیدن و گپ و گفت مجازیمان، حضوری شود.
ولی خب داستان تازه بعد از اتفاق زاده میشود.
درست لحظهای که تنها بودن در مسیر آزارم میداد و ناامیدی ذره ذره به پاهایم زنجیر میشد فاطمه معجون تجربه و لبخند و چشم هاش را برداشت و آمد مشهد، باهم نشستیم زیر آینه کاریهای حرم، دو غریبه که مبنا آشناشان کرد.
برایم حرفهایی زد که باید، فاطمه آمده بود که یک هُل محکم بدهد من را، زیر آینههایی که میخواندند : تو یکی نهای هزاری...
@MoHoKh
@Negahe_To
#مبنا_تو_چنین_خوب_چرایی؟
#دوست_عزیزِ_مبناییام
@daroniyat