eitaa logo
[نگاه ِ تو]
378 دنبال‌کننده
615 عکس
63 ویدیو
2 فایل
من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ هم‌صحبتی: @MoHoKh ‌هم‌صحبتیِ ناشناس: https://daigo.ir/secret/21385300499
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
✍🏻 _نوشتن سخته؟ نه همیشه ولی بعضی اوقات مثل پهن کردن روح روی تخت کالبدشکافی میمونه. مثل جدا کردنِ رنگ های قاطی شده‌ی خمیربازی، تشخیص احساساتی که سفت همو بغل کردن. مثل واضح کردن یک تصویر تار. و این گاهی درد داره. @daroniyat
‌ ‌ ‌قم که بودیم سر و ته‌مان را می‌زدند حرم بودیم. دنبال بهانه می‌گشتیم که بپریم توی سرویس‌های دانشگاه و بیست دقیقه بعدش توی رواق‌های حرم بنشینیم دور هم و گپ بزنیم، بخندیم، گریه کنیم، درس بخوانیم، غر بزنیم، برنامه بریزیم، سبک بشویم و برگردیم خوابگاه. ‌ ‌ ‌توی سفر یک روز و نیمه‌ام به مشهد، یاد گعده‌های قم افتادم. دلم لک زده بود که توی رواق‌های حرم با یک رفیق بنشینم و گپ بزنم. آرزویم خیلی زود برآورده شد. فاطمه آمد. البته آن موقع فاطمه نبود؛ فقط خانم توحیدی‌ خالی بود. یکی از رفقای مجازی مبنا که به برکت حلقه‌های کتابخوانی و برگزاری ماراتن‌، چندباری چند جمله‌ای بینمان رد و بدل شده بود. ندیده دوستش داشتم. وقتی دیدمش، برایم دوست‌داشتنی‌تر شد. با فرشته‌ کوچولوهایش، علی و حسنا آمد. برایم کتاب صراط را هم هدیه آورده بود. توی رواق کتاب یکساعت گپ زدیم و از دل آن گپ و گفت، یک ایده قشنگ درآمد که قرار است به لطف امام رضا و کرامت امام حسن، همین روزها استارت بخورد ان‌شاءالله.‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌@F_Tohidy@daroniyat‌ ‌ ‌ @Negahe_To‌
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
اولین بار پشت قاب گوشی در ماراتن کتاب دیدمش،کنار شمعدانی ها، هیچ فکر نمی‌کردم خیلی زود جنس این دیدن و گپ و گفت مجازی‌مان، حضوری شود. ولی خب داستان تازه بعد از اتفاق زاده‌ می‌شود. درست لحظه‌ای که تنها بودن در مسیر آزارم می‌داد و ناامیدی ذره ذره به پاهایم زنجیر می‌شد فاطمه معجون تجربه و لبخند و چشم هاش را برداشت و آمد مشهد، باهم نشستیم زیر آینه کاری‌های حرم، دو غریبه که مبنا آشنا‌شان کرد. برایم حرف‌هایی زد که باید، فاطمه آمده بود که یک هُل محکم بدهد من‌ را، زیر آینه‌هایی که می‌خواندند : تو یکی نه‌ای هزاری... @MoHoKh @Negahe_To‌ ؟ @daroniyat
هدایت شده از [ هُرنو ]
لذت ترک لذت را در کامم، لذیذتر گردان... سحر شانزدهم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌ ‌این حس عجیب و دلنشین مناجات خوندن توی صدای سیدمصطفی الموسوی از کجا میاد واقعا؟...‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To‌‌
الهی این بنده چه داند که چه می‌باید جُست؟ داننده تویی هر آنچه دانی، آن دِه...‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ ‌نمی‌دانم چرا اینقدر بی‌توفیق شده‌ام در این ماه مبارک. روزها را پاس می‌دهم به شب، به امید خلوت و مناجات؛ شب که می‌شود سنگینی یک کوه می‌نشیند پشت پلک‌هایم. دل، خوش می‌کنم به سحر و باز روز از نو و تکرار این چرخه معیوب از نو. دلم لک زده برای چند دقیقه سرحال زمزمه کردن سطرهای دعای افتتاح و ابوحمزه. روزها و شب‌های مهمانی دارد عین ماهی تازه از آب گرفته شده از دستانم لیز می‌خورد و می‌رود...‌ ‌ ‌ ‌ما را به دعا کاش نسازند فراموش‌ رندان سحرخیز که صاحب نفسانند‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To‌
‌ ‌ 🍃 ‌شنبه‌ای بهاری که صبحش اینگونه شروع شود حتما بخیر است😍‌ ‌ ‌ به گمانم بهترین هدیه برای کسی که دستی بر قلم دارد کتاب باشد. ‌ ‌ممنونم خانم عطارزاده نازنین که من رو جزو آدمایی که دستی بر قلم دارن حساب کردین و با این هدیه ارزشمند و دوست‌داشتنی، محبت رو امروز به قلبم جاری کردین🌹 ‌ ‌ ‌@z_Attarzade‌@zaatar‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To‌
‌ ‌ ‌بهارِ من اینگونه دارد سپری می‌شود: ‌ با گوش‌ای برای شنیدن طنین دلنشین بهار، با چشم‌ای جامانده روی ضریح امام رئوف، با ذهن‌ای مشغول درس و کلاس و دانشجو، ‌با دست‌ای روی کیبورد برای ویراستاری کتابی، با دل‌ای که بی‌اجازه، به هرجا که می‌خواهد سفر می‌کند‌ و با قلب‌ای که از اشتیاق خواندن و نوشتن تندتر می‌تپد. 🍃 بهارِ تو چگونه دارد سپری می‌شود رفیق؟‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To‌
‌ ‌ ‌همه چیز را که نباید گفت، ‌پس چشم‌ها چه کاره‌اند؟...‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ @Negahe_To‌
‌ ‌ بنظرتون وقتی ساعت یک نیمه شب هست و هنوز نخوابیدی، باید ساعت سه هم پاشی برای سحری و ساعت شش هم بیدار بشی برای سر کلاس رفتن، بهینه‌ترین کاری که میشه انجام داد چیه😅‌ ‌ ‌‌ ‌؟‌‌ 😅 ‌ ‌ ‌@Negahe_To
هدایت شده از [ هُرنو ]
وای بر من اگر دانشم ره‌زنم شود و کتابم، حجابم... سحر هجدهم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف