هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
✍🏻
_نوشتن سخته؟
نه همیشه ولی بعضی اوقات
مثل پهن کردن روح روی تخت کالبدشکافی میمونه.
مثل جدا کردنِ رنگ های قاطی شدهی خمیربازی، تشخیص احساساتی که سفت همو بغل کردن.
مثل واضح کردن یک تصویر تار.
و این گاهی درد داره.
#نوشتن
@daroniyat
قم که بودیم سر و تهمان را میزدند حرم بودیم. دنبال بهانه میگشتیم که بپریم توی سرویسهای دانشگاه و بیست دقیقه بعدش توی رواقهای حرم بنشینیم دور هم و گپ بزنیم، بخندیم، گریه کنیم، درس بخوانیم، غر بزنیم، برنامه بریزیم، سبک بشویم و برگردیم خوابگاه.
توی سفر یک روز و نیمهام به مشهد، یاد گعدههای قم افتادم. دلم لک زده بود که توی رواقهای حرم با یک رفیق بنشینم و گپ بزنم. آرزویم خیلی زود برآورده شد. فاطمه آمد. البته آن موقع فاطمه نبود؛ فقط خانم توحیدی خالی بود. یکی از رفقای مجازی مبنا که به برکت حلقههای کتابخوانی و برگزاری ماراتن، چندباری چند جملهای بینمان رد و بدل شده بود. ندیده دوستش داشتم. وقتی دیدمش، برایم دوستداشتنیتر شد. با فرشته کوچولوهایش، علی و حسنا آمد. برایم کتاب صراط را هم هدیه آورده بود. توی رواق کتاب یکساعت گپ زدیم و از دل آن گپ و گفت، یک ایده قشنگ درآمد که قرار است به لطف امام رضا و کرامت امام حسن، همین روزها استارت بخورد انشاءالله.
@F_Tohidy
@daroniyat
#روایت_زندگی
#رفیق_مبنایی
#نیمه_ماه_مهمانی
#دلخوش_به_کرامت_امام_حسن
@Negahe_To
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
اولین بار پشت قاب گوشی در ماراتن کتاب دیدمش،کنار شمعدانی ها، هیچ فکر نمیکردم خیلی زود جنس این دیدن و گپ و گفت مجازیمان، حضوری شود.
ولی خب داستان تازه بعد از اتفاق زاده میشود.
درست لحظهای که تنها بودن در مسیر آزارم میداد و ناامیدی ذره ذره به پاهایم زنجیر میشد فاطمه معجون تجربه و لبخند و چشم هاش را برداشت و آمد مشهد، باهم نشستیم زیر آینه کاریهای حرم، دو غریبه که مبنا آشناشان کرد.
برایم حرفهایی زد که باید، فاطمه آمده بود که یک هُل محکم بدهد من را، زیر آینههایی که میخواندند : تو یکی نهای هزاری...
@MoHoKh
@Negahe_To
#مبنا_تو_چنین_خوب_چرایی؟
#دوست_عزیزِ_مبناییام
@daroniyat
هدایت شده از [ هُرنو ]
#الهی
لذت ترک لذت را در کامم،
لذیذتر گردان...
سحر شانزدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این حس عجیب و دلنشین مناجات خوندن توی صدای سیدمصطفی الموسوی از کجا میاد واقعا؟...
#ماه_مهمانی
@Negahe_To
الهی
این بنده چه داند
که چه میباید جُست؟
داننده تویی
هر آنچه دانی، آن دِه...
#خواجه_عبدالله_انصاری
@Negahe_To
نمیدانم چرا اینقدر بیتوفیق شدهام در این ماه مبارک. روزها را پاس میدهم به شب، به امید خلوت و مناجات؛ شب که میشود سنگینی یک کوه مینشیند پشت پلکهایم. دل، خوش میکنم به سحر و باز روز از نو و تکرار این چرخه معیوب از نو. دلم لک زده برای چند دقیقه سرحال زمزمه کردن سطرهای دعای افتتاح و ابوحمزه. روزها و شبهای مهمانی دارد عین ماهی تازه از آب گرفته شده از دستانم لیز میخورد و میرود...
ما را به دعا کاش نسازند فراموش
رندان سحرخیز که صاحب نفسانند
#ماه_مهمانی
#روایت_زندگی
#درحقهمدعاکنیمرفقا
@Negahe_To
🍃 شنبهای بهاری که صبحش اینگونه شروع شود حتما بخیر است😍
به گمانم بهترین هدیه برای کسی که دستی بر قلم دارد کتاب باشد.
ممنونم خانم عطارزاده نازنین که من رو جزو آدمایی که دستی بر قلم دارن حساب کردین و با این هدیه ارزشمند و دوستداشتنی، محبت رو امروز به قلبم جاری کردین🌹
@z_Attarzade
@zaatar
#روایت_زندگی
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#رفیق_عزیز_مبنایی
#پرنده_به_پرنده
@Negahe_To
بهارِ من اینگونه دارد سپری میشود:
با گوشای برای شنیدن طنین دلنشین بهار،
با چشمای جامانده روی ضریح امام رئوف،
با ذهنای مشغول درس و کلاس و دانشجو،
با دستای روی کیبورد برای ویراستاری کتابی،
با دلای که بیاجازه، به هرجا که میخواهد سفر میکند
و با قلبای که از اشتیاق خواندن و نوشتن تندتر میتپد.
🍃 بهارِ تو چگونه دارد سپری میشود رفیق؟
#روایت_زندگی
#ماه_مهمانی
#بهار
@Negahe_To
همه چیز را که نباید گفت،
پس چشمها چه کارهاند؟...
#دلنوشته
@Negahe_To
بنظرتون وقتی ساعت یک نیمه شب هست و هنوز نخوابیدی، باید ساعت سه هم پاشی برای سحری و ساعت شش هم بیدار بشی برای سر کلاس رفتن، بهینهترین کاری که میشه انجام داد چیه😅
#روز_و_شب_شما_هم_قاطی_شده_آیا؟
#کِی_بخوابیم_کِی_بیدار_شیم😅
@Negahe_To
هدایت شده از [ هُرنو ]
#الهی
وای بر من اگر دانشم رهزنم شود
و کتابم، حجابم...
سحر هجدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف