هرگز از گردش ایام دلآزرده نباش
بامدادیست پی هر شب تاری، آری!
#صبح_شد_خیر_است
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
آخر ترم و بخصوص روز امتحان پایان ترم برایم یک چیزی شبیه گرفتن کارنامه اعمال است. آخرین دیدار حضوری با دانشجوهایی که یک ترم توی سر و کله هم زدهایم تا بتوانیم همدیگر را به عنوان استاد و دانشجو و البته رفیق بپذیریم.
از روز اول ترم مدام با خودم درگیرم. درگیر اینکه انقدر ساعت از عمر این آدمها قرار است با تو و در کلاس تو بگذرد و تو مسئول این ساعتهای ارزشمند عمر آنها هستی. روز امتحان پایان ترم قبل از اینکه درگیر نمره دادن به بچهها بشوم، اول میروم سراغ حساب کتاب خودم تا ببینم میتوانم به خودم، مجموعا نمره قبولی از این ترم و این کلاس بدهم یا نه.
چند روزی بود که روی مرز رد کردن یا قبول کردن خودم مانده بودم. میترسیدم برای چندمین بار مشروط شوم. کمخوابی دیشب و خستگی طول روز به اضافه تهمانده مریضی هم داشت زورش را میزد که مشروط شوم. لحظات آخر بود که یکی به دادم رسید. یک متن، یک سری کلمه که نشسته بودند روی صفحه گوشی و از آنجا مستقیم رسیدند به قلبم. زورشان زیاد بود. انقدر زیاد که توانستند کفه ترازو را هر چند به زحمت بالا بیاورند و باعث شوند بتوانم نمره قبولی را، هر چند لب مرزی به خودم بدهم.
پ.ن. آن متن دانشجویم را بیهیچ ویرایشی برایتان اینجا میگذارم. شاید شما هم مثل من در مرز مشروطی و اخراج شدن باشید و این متن کمکتان کند ناامید نشوید از تلاش، از ادامه دادن، از دوست داشتن آدمها، بخصوص دهه هشتادیها🌱
#روایت_زندگی
@Negahe_To
"سلام استاد عزیز 🦋💙!
خیلی دوست داشتم چند کلامی با شما سخن بگویم. صرفا نه به بخاطر نمره و امتحان بلکه خارج از ان بحث برای انکه فقط خستگیتون از دست و پنجه نرم کردن با جواب های دوستانم ، در برود 😄.
اولش توقع داشتم سوالاتی داده باشید ک من تا به حال ندیده باشم و به طبع جواب هایی تحویل شما دهم ک شما هم تا به حال ب چشم خود ندیده باشید 😂...!
لذتی ک در پیچاندن دروس و با فراغ بال و طیب خاطر افتادن است در هیچ کجا نیست😋 اما مشکل ان بود ب هیچ طریقی نمیتوانستم زیر ان مسئولیت سنگین شانه خالی کنم🥲 .
از همان ابتدا ک تلاش ثمربخش شما رو برای رساندن بخش عظیمی از مطالب رو دیدم و در کنار ان نصیحت و دلسوزی هایی ک برای ما داشتید ب این باور رسیدم وقتی یک استاد انقدر از جان و اعصاب و روان خود مایه میگذارد تا تو چیزی یاد بگیری ؛ وقتی خواهرانه های خود را در حقت تمام میکند و حتی نگران حال دانشجویش می باشد چرا تو تلاشی نکنی ؟!
افتادن، مشروط شدن،کم گرفتن نمره و امثالهم برایم هیچ ارزشی نداشتند . یک دوره ای زندگی است و تمام میشود ب جایش از شما یاد گرفتم در این کره ی خاکی دروغگو نباشم و با تقلب چیزی را بدست اوردن تنها شادی کاذب را در دل من میکارد .
برای تک تک لحظاتم برنامه ریزی می کنم و حتی مثل شما در دفتر کوچک خاطراتم هر چیز اتفاق افتاده و نیفتاده و امیال و ارزو و پشیمانی هایم را می نویسم🧡🌱.
خوشحالم ک خدا شما رو سر راه بنده ی کوچک مایه اش قرار داده و باز هم خدا رو شاکرم ک از جهان خاکی شما اندک گرده ی گلی نصیب من شد .
خداوند به هر پرنده دانه ای می دهد اما ان را در لانه اش نمیگذارد. هنوز اول راه پر پیج و خم زندگی ام اما بسیار مفتخرم ک در این ابتدا ب من هم ماهگیری و اندیشیدن اموختید .
خبر مسرتبخش، همواره دلتان را شاد و لحظههایتان را ماندگار بسازد ...
دوست دار قلبی شما ❤🌈🌼
یادگار پنجشنبه به تاریخ 1402/3/25"
#دانشجوهای_عزیز_من
@Negahe_To
راضیه بقضائک؛
سالهاست همین دو کلمه به ظاهر ساده، باعث شده از خواندن زیارت امینالله که عاشق مضامین بلندش هستم، طفره بروم. آنجا که میگوید: "اللهم فاجعل نفسی مطمئنه بقدرک، راضیه بقضائک". یعنی خدایا نفس من را در برابر تقدیرت آرام و در مقابل قضا و قدرت، راضی کن. تا جایی که بشود نمیخوانمش، هر وقت هم میخوانم سعی میکنم یا از روی این دو کلمه بپرم یا یک جوری سریع بخوانمش که انگار نخواندمش! همیشه هم میدانم دارم خودم را گول میزنم اما خب راه چاره بهتری بلد نیستم. جالب است هر چقدر هم از اثرات و برکات خواندن این زیارت شیرین کوتاه بیشتر میشنوم اعصابم از خودم خردتر میشود که تو چرا اینجوری هستی دختر؟ چرا انقدر گیر میدی؟ بخون و رد شو برو دیگه! اما نمیشود. آخر هر چه دارم بزرگتر میشوم بیشتر میفهمم راضی بودن و رسیدن به مقام رضایت، سختترین کار دنیاست! توی این دنیا، آن روزی که ظاهرا همه چیز هم گل و بلبل است، رضایت تام داشتن از زندگی و شرایط، سخت است چه برسد به آن وقتها که داری صدای قرچ قرچ خرد شدن استخوانهایت را زیر ارّابه مشکلات نفسگیر زندگیات میشنوی. آخر چجوری میشود راضی بود این وقتها؟! درگوشی بخواهم بگویم راستش هر وقت هم میشنوم که سفارش میکنند مشهد میروی از امام رضا، مقام رضا را طلب کن خودم را به نشنیدن میزنم! دیگر برایم عین روز روشن شده است که من و رسیدن به مقام رضا همانند دو قطب همنام آهنربا هستیم که هیچوقت به همدیگر نمیرسیم.
چند وقت پیش یاد شرط سِنی استخدام در کشور و بعد هم طبیعتا بلافاصله یاد سن و سالم افتادم. کلا فکر اینکه برای انجام یک سری کارها توی دنیا، شرط سنی مهم است برایم جالب بود. نه به خاطر استخدام، بلکه به خاطر فاصله داشتنم از آنچه که باید باشم ذهنم درگیر شد. یاد این افتادم که اگر تا چهل سالگی فکری به حال و احوال خودت نکرده باشی، بقیه عمرت کلاهت پس معرکه است. اینکه اگر تا جوان هستی خصلتهای خوب را در وجودت ریشهدار نکنی در میانسالی و کهنسالی کارت خیلی سخت میشود. به خودم گفتم حواست هست که داری پیر میشوی و هنوز هم عین بچه ترسوها حتی نمیخواهی از چند فرسخی طلب کردن مقام رضایت رد بشوی؟ خب با این همه ادعای دین و خدا و پیغمبر، اگر در همین حال بمیری، خداییش خیلی ضایع نیست؟! این شد که یک تصمیم کبری یا شاید هم صغری گرفتم. به خودم گفتم حالا که نمیتوانی به اصل جنس برسی بیا و حداقل ادایش را دربیاور! بیا به خدا بگو توی فلان مساله میخواهم ادای آدم راضیها را دربیاورم و مثل آدم خوبها از صمیم قلبم بگویم خدایا واقعا میخواهم این قضیه را به خودت بسپارم و هر اتفاقی هم در این مسیر بیفتد قصد دارم بچه خوبی باشم و داد و بیداد راه نیندازم. یک قایق نیمه شکسته برداشتم و تنهایی زدم به دل دریا. البته که حواسم بود یک بند نجات اضطراری برای خودم کنار بگذارم که هر وقت دیدم مثل داستان حضرت خضر و حضرت موسی، دیگر واقعا صبرم تمام شده آن را رو کنم و به خدا بگویم غلط کردم، اصلا از اولش هم که خودم گفته بودم فقط میخواستم ادایش را دربیاورم! حالا مطمین شدم ادایش را هم نمیتوانم دربیاورم و خلاصه شتر دیدی ندیدی.
فعلا دوام آوردهام. هنوز پایش ایستادهام. تا همین جا بارها شده که آسمان یکباره طوفانی شده و بیهوا، یک موج بلند بیرحم، سرم را زیر آب کرده است. توی همان لحظات که از زیر آب، حبابهای هوا را روی سطح آب میدیدم و داشتم برای غرق نشدن دست و پا میزدم، سعی کردم نگاه کنم و بگویم خدایا هنوز هستم و پشیمان نشدهام. آن وقتهایی هم که هوا آفتابی است و دراز کشیدهام و دارم روی قایق، همزمان از خنکای نسیم دریا، صدای مرغان دریایی و گرمای لطیف خورشید لذت میبرم نگاهش میکنم و میگویم حواسم هست که این هم موقت است و ماندگار نیست اما دقیقا برای همین لحظات موقت و زیبا، شکرت.
منتظرم ببینم کِی قرار است به یک ساحل برسم. اولین بار است که خودخواسته پا در راهی گذاشتهام که نه زمان تمام شدنش را میدانم نه مکانش را! نمیدانم آخرش قرار است قایقم در یک شهر ساحلی ترسناک با دزدان دریایی یک چشم گیر بیفتد یا در کنار یک ساحل امن آرام بگیرد. البته که شاید هم کلا ساحلی در کار نباشد! اما در هر حال هر وقت که تکلیف این قایق مشخص شد شما را هم در جریان قرار میدهم تا بدانید آخرش سرنوشت آدمی که یک روزی قصد کرد ادای آدم راضیها را در بیاورد چه شد!
پ.ن. از پارسال تا آخر عمر هر وقت حرفی از رضایت بزنم یا بشنوم، بیاختیار یاد #مسعود_دیّانی عزیز میافتم. یکی از آدم خوبهای واقعی و اصیل که خیلی دیر شناختمش...
#روایت_زندگی
#تصمیم_کبری
#ادای_آدم_خوبها_را_درآوردن
@Negahe_To
هدایت شده از [ هُرنو ]
یک جایی آقای نادر ابراهیمی، در کتاب لوازم نویسندگیاش نوشته است که:
«انگیزه،
مؤمن را،
حتی در خواب هم رها نمیکند.»
و من، خستگیهای گاهوناگاهام را در ضعف ایمانم جستجو میکنم...
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک إِیماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبِی
#نادر_ابراهیمی
#لوازم_نویسندگی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
لا يكفي ان تُحِب بل يجب
ان تعرف كيف تُحِب..!
«دوست داشتن کافی نیست،
باید دوست داشتن را بلد باشی.»
@andalib_poem | ﮼عندلیب
🍃 شبت بخیر باد رفیق، غمت نیز هم...
#شب_شد_خیر_است
@Negahe_To
خیلی تشنه بودم. از آن تشنگیهایی که درمانش فقط چایی است و نه هیچ چیز دیگر. از دور، به نظر نمیآمد چایی هم در بساطشان باشد. بوی انواع قهوه و نسکافه و اندکی بوی سیگار از تهماندههای جاسیگاری مهمانان قبلی، تنها بوهایی بود که به مشامم میرسید.
درخواست چایی که دادیم با روی باز استقبال کرد. برخلاف تصورم، فضای چند متری مغازهاش سر ذوقم آورد. خستگی صبح تا غروب را آرامآرام با جرعههای چایی پایین دادم. جان تازه راه باز کرد در وجودم. رفیقم که رفت پای صندوق، چشمهایم دنبال برگه و نوشتهای از لیست قیمتها میگشت. سرم را بالا آوردم و این تابلوی گچی زیبا را دیدم. خوشحال شدم که چای نبات دبل را هم در لیستش افتتاح کردهایم. از دیشب، چشمانم را روی جمله بالای تابلوی مغازهاش جا گذاشتهام.
#روایت_زندگی
#چای_نبات_دبل
#صاحب_ما
@Negahe_To
من، هم سالها در کلان شهری مثل تهران زندگی کردهام و هم سالها زندگی در شهرهای کوچکتر را تجربه کردهام. حالا بعد از ۱۷ سال زندگی در اصفهان، با اطمینان میگویم یک چیزی مخلوط از جنس تعهد، احساس مسئولیت، دقت و ریزبینی، دلسوزی و هنر در این شهر هست که نمیشود به این راحتیها این ترکیب را در جای دیگر پیدایش کرد. همینها کنار هم، اصفهان را به اصفهان تبدیل کرده است.
این پوستر زیبا، هنری و دوستداشتنی را به مناسبت شروع ماه قشنگ ذیحجه ببینید☺️ از انتخاب رنگ، متن، طرح و حتی انحنای خمیدگی کفشها میشود فهمید چه آدمهای کار درستی ساعتها برای طراحیاش وقت گذاشتهاند!
#اصفهان
#اول_ذیحجه
#سالروز_پیوند_دو_عشق_عالم
@Negahe_To
خداییش قبلنا هم زندگی کردن انقدر سخت بود یا ما داریم سخت میگیریم یا چی؟🙄😒🤔
#دلنوشته
@Negahe_To
Alireza GhorbaniAlireza Ghorbani - Roozhaye Bi Gharar.mp3
زمان:
حجم:
12.2M
چیزی بگو آرام کن آشفتگیها را
در سینهها این بغض سرسنگین نخواهد ماند
هشدار: با گوش دادن به این موسیقی حتما هالهای از غم روی قلبهای قشنگ و مهربونتون میشینه! مواظب قلبهاتون باشین♥️
#موسیقی_دلنشین
#علیرضا_قربانی
@Negahe_To
هدایت شده از گاه نوشتههایم
#بَرداشْتَکْـــ
حدیث بالا را در کانال #مدرسۀ_هنر دیدم؛ پیش خودم گفتم:
خدایا! کتاب را من میخوانم، تو کاری کن نور هدایت شود در قلبم.
خدایا! کلمه را من مینویسم، تو کاری کن نور هدایت شود برای خلقت.
@gahnevis