eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
46 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
⏹ اگه استارت نزدی ، اگه ترسیدی از شروع ، اگه نادیده گرفته شدی ،🥲 اگه شکست خوردی ، اگه اگه اگه !!! اگه هررررچی …. ! الان وقتشه 💎 وقتشه قلم و کاغذو برداری ، و هرچی می‌خوای رو بنویسی و برای رسیدن بهش تلاش کنی ،💛 برنامه ریزی کنی ، تمرین کنی ، مهارت کسب کنی و استعدادتو شکوفا کنی ..👊❤️ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🔑 در اتاقت یک قلک کوچک قرار بده و به ازای هر گناه، مبلغی هرچند ناچیز، در آن بگذار هرگاه صندوق پر شد آن را صدقه بده.. زیرا:👇 🕋 إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ (هود/١١٤) ⚡️ترجمه: بیگمان نیکیها بدیها را از میان میبرد.✔️ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
💌 🌹شهـــید عليرضاتوسلى بنیانگذارلشکرفاطمیون : 🌷┤♥️ ! ' ✍خيلى از كارهایش درست بود و به هر جا كه اشاره میکرد اگر مشکلی بود درست مى شد.علتش اين بود كه خيلى روی نمازش تأكيد داشت وهميشه اول وقت به جا می آورد 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
📚 | کارستون 1️⃣ جرقه در تابستان 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
📚 #ماجرا | کارستون 1️⃣ جرقه در تابستان 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
📚 | کارستون 1️⃣ جرقه در تابستان 🏃 هادی نفس‌نفس می‌زد و بریده‌بریده می‌گفت: پ...پ...پیدا کردم! گرمای ظهر تابستان، با آتش شور و شوق درونی او همراه شده بود؛ اما بالاخره لیوان آبی که پوریا برایش آورد، کمی آرامش کرد! سعید گفت: حالا درست‌وحسابی حرف بزن تا بفهمم چی میگی! 🏡 هادی ادامه داد: ببینید، تو خونه نشسته بودم که مادرم داداشم رو صدا زد و ازش خواست تا بره و براش روغن بخره! دادشم هم شروع کرد به نق زدن که دارم بازی میکنم! اصلاً هوا گرمه و کلی بهانه دیگه! این یه ایده عالی برای شروع کسب‌وکار ماست! سعید و پوریا کمی گیج شده بودند، هادی با هیجان ادامه می‌داد و تلاش می‌کرد حرفش را برای بچه‌ها توضیح دهد! 🥴 همه‌چیز از یک ماه پیش آغاز شده بود، وقتی پدر سعید از سر ساختمان بازمی‌گشت، یک راننده بی‌حواس با او تصادف کرد و دکترها به پدرش گفتند باید شش ماه کامل استراحت کند تا وضعش بهبود پیدا کند! گرچه سعید درگیر امتحانات پایان سال پایه نهم بود اما متوجه شد که خانواده، نگران مشکلات مالی در این شش ماه هستند. ✅ او می‌دانست که باید کاری انجام دهد تا کمک خانواده‌اش باشد، شروع به چرخیدن کرد، مغازه‌ها، کارواش‌ها، دکه‌ها و هرجای دیگر که به ذهنش می‌رسید را چرخید تا شاید شاگرد بخواهند، حتی به چند ساختمان نیمه‌کاره هم مراجعه کرد تا کارگر ساختمانی شود، اما جثه نحیف و سن پایینش باعث می‌شد تا او را نپذیرند! 🌟 سعید کلافه شده بود! این را دوستانش هم فهمیده بودند؛ رضا، پوریا و هادی نگران او بودند، سعیدی که همیشه در گُل کوچیک‌های عصرانه‌ محله، دروازه حریف را گل‌باران می‌کرد، این روزها حتی حوصله بازی هم نداشت! اما بالاخره پوریا توانست قفل کلام سعید را بشکند و او را به حرف بیاورد که... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20877 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ هنوز دلم چشم به راهست مے پرسم آقام ڪجاست منے ڪہ دل شڪستم هنوز به پات نشستم نذار رها شہ دستم آقاے من ڪجایے 🤲 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• سلام ودرودی فــــــــراوان همراهان جان و دوستان مهر اندیش 😊🌸🌿🌸 صبحتون مزین ب طلوع افتاب مهــــــــر🌀❇️ روزتــــــــــون فرخنده و شاپرکای باغچــــــــه دلتـــــــون شاداب و باطراوت 🌿🌸🌿 اطلسی های زمانتــــــون در هر نفسی شیـــــدا بادا و جهان روزگارتون سرشار از شادی هـــــــا🌿🌸🌿 حضـــــــور پرمهرتون زرین 🌀❇️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت خصوصی حاج مهدی رسولی با دهه هشتادی‌ها 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🚩 به رهبری امام حسین علیه‌السلام 💡 نسخه کوچک قیام امام حسین علیه‌السلام در زمان ما... 👌 هدف امام خمینی با سیدالشهدا علیه‌السلام یکی بود 🏴 علیه‌السلام 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
📚 | کارستون 2️⃣ محله کسب‌وکار 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
📚 #ماجرا | کارستون 2️⃣ محله کسب‌وکار 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
📚 | کارستون 2️⃣ محله کسب‌وکار 💡 هادی برای بچه‌ها توضیح می‌داد که توانسته این نیاز را پیدا کند! او احتمال می‌داد نه‌تنها در خانه خودشان، بلکه بقیه هم‌محلی‌ها هم ممکن است برای رفتن به بعضی خریدها تنبلی کنند و با استفاده از این نیاز، پیشنهاد داد تا با استخدام چند نفر از بچه‌های محله با شرط این‌که دوچرخه داشته باشند، از خانه‌ها سفارش بگیرند و برایشان خرید کنند، به ازای هر خرید هم هزار تومان دستمزد دریافت کنند. 🏢 «سپهر! اسم شرکت رو هم بگذاریم سپهر! سعید، پوریا، هادی و رضا! دو روزه دارم به اسم شرکت فکر می‌کنم!» این حرف‌ها را رضا می‌گفت که بالاخره توانست رضایت بچه‌ها را جلب کند! حالا به نظر کسب‌وکار سپهر، آماده راه‌اندازی بود اما بچه‌ها تصمیم گرفتند بیشتر به این مسئله فکر کنند تا حساب شده و دقیق شروع کنند. 📜 صبح روز بعد، وقتی سعید به همراه مادر برای دریافت کارنامه به مدرسه رفته بود، با آقای حیدری روبرو شد. آقای حیدری معلم درس کار و فناوری مدرسه بود، معلمی جوان و خوش‌ذوق که با بچه‌ها مثل برادر کوچک‌ترش برخورد می‌کرد. سعید بارها از ایشان در مورد خلاقیت، ایده پردازی و نوآوری شنیده بود. چند لحظه بعد سعید مقابل دفتر دبیران ایستاد تا آقای حیدری بیرون بیاید. ☝️ _ آقا اجازه؟ + به به، آقا سعید، خوبی؟ - ممنون آقا، میشه یه سؤال بپرسیم؟ + بپرس سعید جان! و سعید شروع کرد به تعریف قصه شرکت «سپهر» و ایده هادی برای راه‌اندازی کسب‌وکار و نظر آقای حیدری در این مورد را پرسید، صحبت‌هایش که تمام شد آقای حیدری شروع به صحبت کرد: « سعید جان واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفتید این کار رو انجام بدید، هیچ می‌دونستی این کار شما چه تأثیر خوبی روی اقتصاد کشور می‌گذاره؟ بعضی از کشورها که حالا اقتصاد قوی دارند، با همین کسب‌وکارهای خانگی و کوچک شروع کردند و کم‌کم اون‌ها رو گسترش دادند تا تبدیل شد به کارگاه‌ها و تقویت تولیدات کارگاهی باعث رونق تولید توی اون کشورها شد.».... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20876 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri