فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصرتون دلپذیر
بفرمایید چای☕️
نوش جونتون ☺️
https://eitaa.com/Noorkariz
سلام خدمتِ اعضای محترم رسانه محله نور. اگر نظر یا پیشنهاد یا انتقادی در مورد روند فعالیت ها و پست های کانال دارید، حتما در آیدی بنده به اشتراک بگذارید. نظرات زیباتون در کانال قرار داده میشود.
@shogh_parvaz15
#رفاقت_با_شهدا
یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید
حال دلتون خوب شد ما را هم دعا کنید
۱. digipostal.ir/cofa3zi
۲. digipostal.ir/cmdgvds
۳. digipostal.ir/cu961hs
۴. digipostal.ir/cabb62c
۵. digipostal.ir/c87kide
۶. digipostal.ir/ceiv42d
۷. digipostal.ir/csenas8
۸. digipostal.ir/cezkkiq
۹. digipostal.ir/c0enl2t
۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j
۱۱. digipostal.ir/cfir815
۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz
۱۳. digipostal.ir/cwbze98
۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j
۱۵. digipostal.ir/cjarjqv
۱۶. digipostal.ir/cpexi3q
۱۷. digipostal.ir/cufmm0j
۱۸. digipostal.ir/c3fxydo
بفرستید تو همه گروهاتون که هستید موفق باشید
💖#عشق مجازی 💖
#قسمت_ششم
خاله خانم یک, دووسییلو قدیمی رو حیاط داشت اما سالها بودکه خودش پشت ماشین ننشسته بود,سوویچش رابهم داده بود میگفت:اگر رانندگی بلدی ,هروقت کارداشتی باماشین برو ,برای خاله بلدیت مهم بود ,من گواهی نداشتم منتها بابا مرتضی رانندگی یادم داده بود,روزها سییلو رابرمیداشتم به بهانه ی خرید توشهرگشت میزدم😁
امشب,شب جمعه بود ومعمولا شبهای جمعه خاله خانم بااسکایپ ,باکوروش این پیرپسر خارج نشینش ,صحبت میکرد.
خاله داشت با کوروش حرف میزد ,صدام زد:قندک....بیا اقای دکتر میخواد ببینتت.
فوری یک روسری ساتن زرشکی سرم کردم باچادر سفیدم که گلهای قرمز کوچک داشت ورفتم جلو لپ تاپ خاله...
یا ابوالفضل این کوروشه چرا این شکلی شده؟!😳
عکساش که توخونه خاله بود قابل تحمل تر بود نسبت به قیافه ی الانش,خیلی چاق بود باسری کچل وبدون ریش ,مثل(قنبرک) توفیلم تعطیلات نوروزی که آی فیلم تکرارش رامیگذاشت ,به چشمم آمد😄
کوروش از لحن صدا زدن خاله خندش گرفته بود وبالحنی مسخره گفت:سلام قندک😂
منم کم نیاوردم وگفتم:سلام ازماست اقا قنبرک😂
گفت :چییییی؟؟
گفتم :هیچی,سلام کردم
یه جورایی دوست داشتم حالش رابگیرم,پسره ی پیرمرد چه طور مادرش راتنها گذاشته ورفته کشورغریب تا خددددمت کنه والاااا
کوروش:خوشبختم از اشناییتون,اسمت را یادم بود اما چهره ات را اصلا به خاطر نداشتم.
گفتم:منم خوشبختم اما ازچهرتون تصور دیگه ای داشتم,معلومه اونجا خوش بهتون میگذره هااا یه لمه فربه شدین 😂
کوروش:خوشحالم اینقد شاد وسرزنده اید وراحت حرفتون رامیزنید..
من:ایرانیا همینجورن هااا ,حتما فرانسویها اثرمخرب گذاشتن ویادتون بردن این اخلاقا را....
کوروش:شاید...اما من با دیدن شما یادچهره های اصیل ایرانی افتادم به گمانم شما از قصه ها فرارکردید.
من:نه به خدااااا,من ازخونه بابام اومدم...بعدشم فک کنم شما هست که فرارکردید,,منظورم همون فرار مغزها بود هااا😁
کوروش از این حرفام اصلا ناراحت نمیشدفقط میخندید از پشت مانیتور همچی اییی کفتهاش (گونه هاش) تکون میخورد.
خلاصه ,اقای دکتر خیلی مودبانه حرف میزد ومنم خیلی مودبانه سربه سرش میذاشتم,فک کنم با بابام همسن بود شایدم یکی دوسال کوچکتر...اما نمیدونم چرا برنمیگشت واصلا چی دیده بود اونجا که دل کن نمیشد والااا
بعد از صحبت با دکتر اومدم سراغ موبایل وپیامام....
چندنفرکه ازشواهد برمیامد پسرباشن برام پیام گذاشته بودند,دونفرخواستار اشنایی ویکی هم درپی عشقی ,سرگردان در شبکه بود,هرسه تاشون رابلاک کردم.
خوشم نمیامد از دوستی باجنس مخالف حالا فرق نمیکرد ,واقعی باشه یامجازی....
چند تامطلب دخترونه گذاشتم و نت راقطع کردم تا بخوابم...
#ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
💖#عشق مجازی💖
#قسمت_هفتم
امروز یکی کتابهام رامرور کردم,خاله خانم هم توکتابخونه پرسه میزنه,کارگر گرفته تا کتابها راگردگیری وکتابخونه را تمیز کند ,خودشم مثل شیر بالاسرش ایستاده وحرکات خدیجه خانم(کارگره)راتعقیب میکنه تامبادا اسیبی به گنجینه ی فرهنگیش بزنه.
برای استراحتم ,نت راوصل کردم ورفتم صفحه ی مجازیم ,اوووووه خدای من مطلبم ۴۳تا لایک خورده وچندتا پیام هم از دختری به نام آرزو دارم
سلام
من آرزو هستم
خوشحال میشم باهم آشنا بشیم(نیلوفرآبی),
اخه اسم مستعارم نیلوفر آبی بود.
افلاین بود ,جوابش راندادم
همینجور که بقیه ی پستها رامرور میکردم,متوجه شدم چراغش روشن شد ,یعنی انلاین شد
دوباره برام نوشت,سلام نیلوفر...
من:علیک سلام,امرتون؟؟
_:عرضی نیست ,من آرزو هستم دختری ۲۰ساله,از پستهای قشنگت خوشم امد ,میخوام اگر دوست داشته باشی باهم دوست بشیم.
منم که تاحالا تجربه ی دوست مجازی نداشتم ,مخالفتی نکردم.
نسیم هستم,۲۰ساله...
یک دفعه دیدم یه عکس برام فرستاد وگفت عکس خودمه...
ازظاهرش دختر زیبا باچهره ای مهربان به چشم میامد.
_:نمی خوای خودت رانشونم بدی؟
من:حالا بزار چند روز,بگذره ,بعدا شاید بفرستم
_:Ok
آرزو از خودش گفت که دختر یک خانواده ی چهارنفره است,پدرش کارخانه دار هست وداداشش مهندس صنایع که مدیر کارخانه هم میباشد.
خودشم مثل من پشت کنکوری....
آرزو خیلی راحت حرف میزد وخیلی راحت تر خودش راتو دل من جا کرد....
منم از سیرتاپیاز زندگی خودم وخاله ام رابراش گفتم,حتی چندتاعکس کنار اشیای گران قیمت خاله ازخودم گرفتم وبراش فرستادم.
هرروز به آرزو وابسته تر میشدم واونم همچی نظری راجب من داشت,شده بودیم دوتا دوست خیلی صمیمی ,تا انجا که حتی از اب خوردن تا... .. .همه رابراش میگفتم.
روزا یک نگاه به کتاب میکردم وبدددو.میرفتم تا به چت کردن با آرزو برسم...
تا اینکه یک روز ,آرزو برام یک پیام گذاشت...پیامی تکان دهنده....
#ادامه دارد..
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
💖#عشق مجازی💖
#قسمت_هشتم
صفحه را باز کردم ,آرزو اینجورنوشته بود:
سلام
نسیم عزیزم,ازت میخوام منو ببخشی ,بیش ازاین نمیتونستم این بازی راادامه بدهم ,میخوام دوتا اعتراف کنم,امیدوارم باقلب مهربونت من راببخشی...
من آرزو نیستم
سهند هستم ۲۷ساله ,تک فرزندخانواده,بقیه ی چیزا را دیگه درست گفتم.
اعتراف دومم اینه:از دل وجان عاشقت شدم,خیلی وابسته ات هستم,امیدوارم منو ببخشی وعشق پاک من رابپذیری...
عاشق دل خسته ات.....سهند...💞
تا پیامها راخوندم,یکدفعه یخ کردم,باورم نمیشد آرزو بازیم داده,باورم نمیشد اینهمه مدت من بایک پسر......😭
ولی نمیتونم انکارکنم منم به آرزو یاهمون سهند وابسته شده بودم,بااین حال براش نوشتم,
خیییلی کثیفی,اززززت متنفرم,چرا باهام بازی کردی هااا؟؟
فعلا اف لاین بود
خیلی بهم ریخته بودم,یعنی اون همه حرف,همش دروغ بود....
نت راخاموش کردم,ذهنم کارنمیکرد ,نمیدونستم چکار کنم؟
………
بی قرار بودم,حتی غذاهم نتونستم بخورم,خاله خانم هم متوجه گرفتگیم شده بود,اما هرچه پرسید,گفتم :چیزیم نیست,یه کم چشام درد میکنه,چون گاهی اوقات چشام تیرمیکشید....
نت راروشن کردم ,دوباره برام پیام گذاشته بود.
عشقم
عمرم
نفسم
نسیم عزیزم,هرچی دوست داری بد وبیراه بگو ,درکت میکنم ,میدونم کاربدی کردم اما به جان عزیزت چاره ی دیگه ای نداشتم,اگر همون اول خودم رامعرفی میکردم,حتما بلاکم میکردی,اما من باخوندن پستهات یه جوری عاشقت شده بودم ,دوست داشتم به هرطریقی ,داشته باشمت.
نیتم خیره ,من قصد ازدواج دارم.....
خانممم
گلم
تمام زندگیم...
این عشق پاک رابپذیر....
#ادامه دارد ...
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـروردگارا در این
شب زیبـای زمستـانـی
برای دوستانم
سلامتی آرامش ،نیکبختی
و یـک دنیـاااااا
حـال خـوب آرزو دارم ...
عطا کن به آنان هر آنچه
برایشـان خـیر اسـت 🙏🏻
#شبتونخوش💫
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه وقت خوابه شب بخیر⛄️💛⛄️
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دسته گل زیبا
تقدیم به دوستانی که
همین الان آنلاین هستند. 😍💐💐
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🦋🦋🦋﷽ 🦋🦋🦋🦋
⁉️ چرا بچـــه های #روستایی
تو #کنکور و #درس موفق ترند 🤔❓
💚 اصولی که رعایت اونها باعث حال خوب در ما میشه 👌☺️
🎤 #دکتر_سعید_عزیزی
#تربیت_فرزند
https://eitaa.com/Noorkariz
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اگر سرما خوردید و خوب شدید اما هنوز سرفههای شما از بین نرفته است این ویدیو را حتما ببینید👌
#سالم_باشیم
https://eitaa.com/Noorkariz
🌷 به عشق حاج قاسم 🌷
☘ اجتماع دختران حاج قاسم عزیز
🌿 تاریخ: ۱۴ دی ماه
🌿 مکان: مصلی اصفهان
🌿 مدعوین: همه دختران و مادران
🌿حرکت: بعد از نماز ظهر و عصر از یادمان شهدای نجف آباد
🌿 وسیله ایاب و ذهاب : اتوبوس
🌱 از علاقمندان ثبت نام بعمل می آید و کارت دعوت تحویل میگیرند.
🌱 به قید قرعه از بین شرکت کنندگان حاضر در اجتماع ۳۱۳ نفر اردیبهشت ۱۴۰۳ بطور رایگان ، اردوی دو روزه کرمان برای زیارت شهید حاج قاسم اعزام میشوند.
✅ جهت ثبت نام در اجتماع دختران حاج قاسم وارد لینک زیر شوید:
https://digiform.ir/w3e25f301
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خانوما کلیپ بالا رو ببینید حتما رودر یخچال روسطل برنج وهرجای دیگه الهم بارک لمولانا یاصاحب آلزمان روبنویسید و بچسبانید آثارش رو می بینید انشاالله
https://eitaa.com/Noorkariz
امالبنین شدن سرمایهای بزرگ میخواهد
مانند دانستن آداب حضور امام ...
پس حقا که ادب زاییدهی توست!!
به ما بیاموز ادبِ انتظار را در برابر مولایی که همه هستی چشم براه اوست ...
امالبنین در ره حق هستی خود را داد!!
به نالههای جانسوز بیبی امالبنین
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
◾️وفات حضرت ام البنین مادر علمدار کربلا تسلیت باد◾
💖#عشق مجازی💖
#قسمت_نهم
چندروزی ,علی رغم میل درونی ام هیچ جوابی به پیامهاش ندادم.
تااینکه امروز,برام نوشته بود
عزیز دلم,قربون اون چشای قشنگت بشم من,الهی سهند قربون اون دل مهربونت بشه که از دست من گرفته.
جوابم رابده ,نزار تو این آتش هجران وبی خبری بسوزم.
جان مادرت,جان خاله خانمت ,جوابم را بده لااقل دعوام بکن......
راستش از قربون صدقه هاش دلم غنج میرفت...خودمم دلم تنگ شده بود وپس طاقت ازکف دادم و....
سلام
از دستت خیلی ناراحتم,دلم میخواست سر به تنت نباشه,اما چون نیتت خیره واینقد منت کشی کردی بخشیدمت ,فقط به یک شرط...
سهند:قربون گل خودم بشم من .....هرشرطی باشه ,روجفت چشام قبوله...
من:میخوام مثل بقیه ی خواستگارها تودنیای واقعی ببینمت نه دنیای مجازی,هرچه زودتر قرار خواستگا ی رابگذار تا همه چی شکل رسمی به خودش بگیرد ,من از رابطه های پنهانی خوشم نمیاد ,دوست دارم بزرگترا هم درجریان باشند.
سهند:وااای خدای من چه راحت جواب بله راگرفتم...
من که از خدامه هرچه زودتر ازنزدیک ببینمت و...
اما الان بابام برای یه قرارداد رفته خارج از کشور,مامانم هم باهاش رفته ,برای همین موقعیتش نیست اما هر زمان که برگشتند ,فورا اقدام میکنم.
من که یک بار گول حرفاش راخورده بودم ,بازهم درس,نگرفتم واینبارهم از روی سادگیم حرفهای قشنگش راباور کردم .
ولی نمیدانستم چه دامها برایم چیده این مار خوش خط وخال....
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
💖#عشق مجازی💖
#قسمت_دهم
روزها برام پرازهیجان شده بود از صبح علی الطلوع تا اخرشب وگاهی نیمه های شب ,خودم بودم وموبایلم,
همش هم درچت کردن باسهند خلاصه میشد.
تواین مدت پنج ,شش باری رفتم خونه ی خودمون سرزدم ,تقریبا هفته ای یکبار,امشب شب جمعه بود ,فریده دخترعموم که قبلا همدم خاله خانم بود زنگ زده بود وگفته بود که ,شوهرش رفته جایی وتنهاست واز انجا که دلش برای خاله خانم تنگ شده,امشب رامیاد تاکنارخاله باشه,خاله هم مرا مرخص کرد تا امشب راکنارخانواده ام باشم.
بااینکه چندین هفته بودازخونه دوربودم وفرصت این نبود شب خونه ی خودمون باشم,همش احساس بی قراری میکردم.
نمیدونستم چمه,هیچی خونه ی بابا برام جذابیت نداشت.تاجایی که مادر هم متوجه این بی قراریم شده بود وگفت:نسیم جان چندوقت رفتی خونه ی خاله ,با خونه ی بابات غریبه شدی؟
اما مادر نمیدونست که این درد عشق است گریبان گیرم شده,اخه توخونه ی بابا خبری ازوای فا نبود که به سهندپیام بدهم از طرفی شماره ای هم ازش نداشتم تابایک زنگ,دل بی قرارم را آرام کنم....
بالاخره باهر مشقتی بود شب به صبح پیوند خورد,پاشدم نماز صبحم راخوندم ,چای دم کردم وصبحانه هم اماده...
وقتی مامان اومد ومیز پروپیمون صبحانه رادید گفت افرین ,میبینم خاله خانم کلی خونه داری یادت داده,الان وقتشه که عروست کنم هاااا
باخجالت گفتم:ان شاالله یه داماد پولداررررر نصیبت بشه😊
به خانه ی خاله رسیدم ,اهسته دررابازکردم وبی سروصدا داخل شدم,دیدم خاله تواشپزخانه داره نهار ظهرش را که عموما یا اب پز بود ویاکبابی,اماده میکرد.
سلام کردم ویه بوسه ازلپای توپلش گرفتم وبه سرعت رفتم اتاقم.
لباسها درآوردم ونت را روشن کردم...
چقدددد پیام از سهند داشتم.
نفس
جیگر
خانمم
هنوز نیامدی؟؟
زود انلاین بشو ,یه مطلب مهم را باید بهت بگم
ومن بی خبراز نقشه ای شوم ,مشغول جواب دادن شدم...
#ادامه دارد.....
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
💖#عشق مجازی💖
#قسمت_یازدهم
سلام گلم
ممنون
الان رسیدم ,هنوز عرقم خشک نشده
بگووو خبر مهمت چیه؟؟
خودم فکرمیکردم حتما پدرومادرش ازخارج برگشتن ومیخوادمژده ی خواستگاری رابهم بده
اما سهندجواب داد...
نسیم دیروز یکی ازدوستام را دیدم میدونی چی میگفت؟
من:نه ,علم غیب که ندارم,چی میگفت؟؟
سهند:میگفت بایه دختره دوست شده وادای عاشقا را درآورده دختره گول خورده براش عکس فرستاده,الانم با همون عکسا کلی از دختره اخاذی کرده...
من:چقددد نامررررد,سهند بااین دوستات قطع رابطه کن خوب,خوشم نمیاد فاز منفی میدن...
سهند دیشب خیلی دلتنگت شدم .....
سهند:میخوای یه کاری کنم دیگه دلتنگم نشی....
من که فکرمیکردم الان مژده ی خواستگاری رامیده گفتم:آره دیووونه.....
گفت میخوام مثل همون دوستم رفتارکنم ,اونموقع دلتنگم نمیشی هیچ ,سایه ام هم باتیرمیزنی
پشتم یخ کرد ,خدامرگم بده این چی داشت میگفت😱
نوشتم:شوخیت بی مزه بود,خبرت رابگو لووس...
سهند:اتفاقا اصلا شوخی نبود دختره ی ساده ی الاغ...
چشام تیرکشید ,همه جا سیاه شده بود,این چی میگفت؟؟؟
ولی سهند ادامه داد...
یادته وقتی دوستت آرزو بودم کلی عکس برام فرستادی؟؟
برام کاری نداره بایک فتوشاپ بیاندازمت کناریک پسر وعکس راپخش کنم تو کل دنیا...توی تمام شبکه های مجازی ...وتا توبیای ثابت کنی گول خوردی واین عکس فتوشاپه ,آبروت رفته.
من:توغلط میکنی پسره ی بی شرف روباه صفت و....
هرچی از دهنم درمیامد براش,نوشتم ونشون دادم نمیترسم از تهدیدش,امادرواقع کل بدنم رعشه گرفته بود.
جواب داد:درکت میکنم,من نامردم نامرد ,اما چه کنم جیبم خالیست وقراره باپولهای خاله خانم تو پربشه....
یه پیشنهاددارم ,اگر به پیشنهادم پاسخ مثبت بدهی,به شرافتم قسم هرچی عکس ازت دارم حذف میکنم...
من:شراففففت؟توی بی شرف دم از چیز دیگری بزن ,نامرد راچه به شرافت!!!
سهند:خوددانی,برخلاف همیشه صادقانه حرف زدم وتودرموقعیت انتخاب نیستی,مجبوری ....مجبور...میفهمی؟؟!!
گفتم:من هیچی ندارم که توبه نوایی برسی,به کاهدون زدی
گفت:توراکه میدونم ازمنم آس وپاس تری,اما خاله خانم خیلی چیزا داره...
گفتم:من نه دزدم ونه خیانت کار
سهند:مجبوری هردو راانجام بدی
والسلام ,دختره ی ابله....
فردا
انلاین باش ,پیشنهادم رامیگم....
#ادامه دارد....
#کتاب_بخوانیم
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا روزی رسانِ توست
دیروز، امروز، فردا و همیشه
اوتو را دوست دارد
همه دلواپسی هایت را
به او بسپار و
ایمان داشته باش درپناه
او که باشی
آرامش سهم قلب توست
🌸 شبتون رویایی 🌸
https://eitaa.com/Noorkariz