کاش می گفت دلش چه می خواهد.
مادرم صدایش می زند.
- جانم حاج خانم.. اومدم
دستگیره در را پایین می کشم و مادرم را صدا می زنم.
- اینجام پسرم.. خوش اومدی
صدایش از اتاق پدرم می آید.
نمی دانم آنجا چه می کند!
جلو نمی روم.
مبادا دخترک را معذب کنم.
- خیر باشه زری خانم.. تو اتاق حاجی چیکار می کنی؟
صدای مادر بغض دارد انگار.
- داشتم عکسای قدیمی رو نشون دخترم می دادم
صدایش از پیش مادر می آید.
- غذا حاضره آقا سید، بیام سفره بندازم؟
نمی دانم چرا لبخند می زنم.
- عجله ای نیست خانم.. به کارتون برسین
یک دفعه انگار یادش می افتد سلام نکرده و با دستپاچگی حرف می زند.
- واای.. دیدی چی شد! یادم رفت سلام کنم.. سلام
علیک می گویم و خنده ام را قورت می دهم.
لحن بامزه اش آدم را وسوسه می کند سر به سرش بگذارد.
#پارت_127
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz