- بریم که باز یه مشت آزمایش بنویسه بعدشم..
حرفم را قطع می کند.
- از کِی قرصات و نخوردی؟ اصلاً بگو ببینم آخرین بار که آزمایش دادی کِی بود.. ها؟
سر می چرخاند و نگاهم می کند.
جلوتر از من لب می جنباند.
- تو نمی خواد بگی خودم می دونم. یک سال بیشتره آزمایش ندادی قرصاتم خدا می دونه کِی تموم شده و دهن وا نمی کنی
- می خوای نداریم و بزنی تو سرم.. آره؟ تو که وضع منو می دونی چرا می پرسی! همین که..
حرفم را تمام نمی کنم.
حالم از این روزهای خودم بهم می خورد.
- نداری کدومه احمق جان! اصلاً می فهمی شرایطت با اون موقع فرق کرده! تو.. تو الان..
- بس کن صبا! نمی خوام در موردش حرف بزنم
غصه ام می گیرد برای خودم که دست و بالم بسته است.
صبا آرام تر از قبل حرف می زند.
پافشاری می کند و من در سکوت فقط نگاهش می کنم.
- ببین منو.. به جون خودت حقوقت و گرفتی باهات حساب می کنم.. اوکی؟
#پارت_136
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz