چانه بالا می اندازم.
غرورم اجازه نمی دهد.
دندان روی هم می فشارد.
- دیگه اصلاً یک کلمه م حرف نمی زنم. هر غلطی دلت خواست بکن..اَه
لحنش به خنده می اندازم ولی نه انقدر که ترسی که به جانم افتاده از یادم برود.
وسط پیاده رو می ایستم.
صدای حامد از کجا می آید نمی فهمم.
- قرصات و می خوری که!
کاش درد من فقط همین بود.
چشمان روشنش پیش نگاهم ظاهر می شود.
دستم را می چسبد و به نرمی نوازش می کند.
- بگو جونِ حامد یادم نمی ره!
لب هایم به زحمت تکان می خورد.
- مشکل تو الان قرصای منه!؟
چشم می دزدد از من.
- کِی تموم می شه حامد؟ چرا هیشکی جواب منو نمی ده! یعنی ممکنه..
می ترسم از ادامه اش.
برای لحظه ای چشمانم را می بندم.
تنم می لرزد از تصورش.
- مریم؟ چت شد یهو.. حالت بده؟ می خوای دربست بگیرم..
#پارت_137
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz