eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
344 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ظرف باقلوا و سینی چای را روی زمین می گذارم. - زحمت کشیدی زری خانم باز خجالت دادی منو استکان چایش را برمی دارد. - خدا نکنه.. خجالت واسه چی! گفتم حالا که دارم می آم و باقلوای مغازه تازه اس واسه شما هم بیارم - دست شما و آقا سید درد نکنه. خیر ببینه انشالله قدرش رو بدون، مرد مثل اون کمتر پیدا می شه تو این دوره زمونه خیرگی نگاهم را از صورتش برنمی دارم. دلش غنج رفته انگار که لبخند شیرینی می زند. - پسرای خودت چی! یکی از یکی آقاتر و اهل خدا پیغمبر. دیگه چی می خوای قربونت برم! ردِ نگاه ملیحه را دنبال می کنم. خیره به قاب عکس روی دیوار است و چانه اش می لرزد. - هیشکی اندازه ی من حال تو رو نمی فهمه. ولی خب.. چاره چیه. راضی ام به رضای خدا سر می چرخاند و من را نگاه می کند. - می گم یادته دلت یه دختر می خواست. اونقدر گفتی تا یه دختر ناز و قشنگ جای دختر نداشته رو واست پُر کرد نگاهم در چشمان خیس ملیحه می نشیند. آب دهانم را قورت می دهم. به زحمت. کاش واقعاً مادرم بود و من دخترش. کدام مادر دلش رضا می داد به آوارگیِ وصله ی تنش! ملیحه اما دست و بالش بسته است. مرد خانه حرف اول و آخر را می زند. - دخترم داره می ره نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz