eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
344 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و احوال پرسی می کند، مختصر. لب هایش تکان می خورد. صدایش اما به گوش نمی رسد. گوشی را می گذارد و اخم ریزی که میان ابروهایش افتاده باز می شود. جلو می آید و کنارم می نشیند. نمی دانم چرا اما دلم روشن است به زنی که خیلی هم نمی شناسمش. - دروغ نگم یه چیزی شده. به کی زنگ زدی؟ ملیحه منتظر نگاهش می کند. یک دانه باقلوا برمی دارد و به سمتم می گیرد. - فعلاً اینو بخور تا بگم زیر لب تشکر می کنم. باقلوا را به دهان می گذارم. طعمش را حس نمی کنم چرا! صدای حاج صادق از بیرون می آید. این وقت روز برای چه آمده خدا می داند! - ملیحه...کجایی زن؟ زری خانم به آنی نکشیده چادر به سر می کشد. حاجی وارد می شود. نگاهش سمت زری می دود. سلامش را زیر لب علیک می گوید. اوقاتش تلخ است انگار! - خیره حاجی.. این وقت روز!؟ - دسته چکم رو جا گذاشتم من را نگاه می کند. - جای این که منو تماشا کنی پاشو یه استکان چای بریز. مهمونی داره تموم می شه عروس خانم نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkarizq