eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
344 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
دست از سرم برنمی دارد چرا! - پسر اون خونه اهل نماز و دعاس. حواست باشه جلوی سید حدت رو بدونی. یه موقع خدای نکرده ناز و عشوه نیای که.. تند و تیز نگاهش می کنم. - بسه دیگه حاجی. هر چی من هیچی نمی گم شما بدتر می تازونی. بخدا نمی فهمم چی دیدی از من! ناز و عشوه برای کی.. برای یه مرد غریبه!؟ - تمومش کن حاج صادق. شما گفتی برو اینم داره می ره. نذار دم آخری با چشم گریون از اینجا بره. خدا رو خوش نمی آد مرد حاج صادق اما نگاه به ملیحه نمی کند. شمشیرش را از رو بسته و کوتاه نمی آید. پوزخند بلندی می زند. - یادت رفته با همین ناز و عشوه پسر منو خام کردی نذاشتی اصلاً بفهمه تو رو واسه یه عمر زندگی می خواد یا نه. تا به خودش اومد دید نشسته پای سفره ی عقد و راهی واسش نذاشتی. . حالا تو یه الف بچه داری ادای چی رو در می آری! اونم پیش کی.. پیش من که اول و آخرت رو عین کفِ دست بلدم نگاهم سمت ملیحه می دود. چشم و ابرو می آید. منظورش را می فهمم. جوابش را نده بلکه زبان به دهان بگیرد. رو برمی گردانم و اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد. حاجی می گوید که از آبرویش می ترسد. و من بدتر از او از آینده ام. صدای زنگ در می آید. - معطل چی هستی! دِ برو دیگه نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz