eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
354 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف نمی زند چرا!؟ در سکوت نگاهم می کند. - شما که غریبه نیستین من هر چی داشتم و نداشتم و خرج کردم . حتی اگه از همون اول می دونستم آخرش به چی می رسه بازم کاری رو انجام می دادم که فکر می کنم به عنوان شریک زندگی حامد باید می کردم نفس می گیرم و بغض لعنتی را پس می زنم. - شده حتی یه کار نیمه وقت .. چون بهش نیاز دارم زبان روی لبش می کشد. - خب.. مثلاً چجور کاری؟ آخه هر جایی هم که نمی شه رفت سرِ کار سر تکان می دهم. جلوتر از من لب می جنباند. - منظورم اینه که محیطش سالم باشه واِلا تو همین آگهی روزنامه صد جور کار می شه پیدا کرد نگاهش میان اجزای صورتم می چرخد. و بعد با دقت در چشمانم خیره می شود. - می خوای بگم امیرحسین پرس و جو کنه شاید یه کار مناسب پیدا کرد. نشدم صبر می کنی دخترم.. نه؟ محال است به این راضی شوم. همین که سید من را در این خانه و بغل گوشش تحمل کرده من را بس می کند. می گویم مزاحم سید نمی شوم. خودم از پسِ خودم برمی آیم. انگار یک نفر در می زند. زری چادر به سر می کشد. صدای سلام و احوالپرسی می آید. تعارف می زند انگار. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz