eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
329 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دست در جیب شلوارش فرو می برد. لبش را تَر می کند. - ببین زنداداش من نیومدم اینجا گذشته رو هم بزنم. اومدم بگم امانت حامد رو چشم من جا داره، تا عمر دارم مخلصشم - باشه آقا ناصر.. دستت درد نکنه. از خونواده شما کم به من نرسیده. ولی حساب تو یکی رو از بقیه سوا کردم. اونم بخاطر یه ذره شباهتی که به حامد داشتی. چون خیلی دوسِت داشت. خیلی بیشتر از اون به اصطلاح برادری که زیادی ادعاش می شد و بدجور تو زرد از آب در اومد مسیر حرف را عوض می کند. بارِ اول است پشت برادرش نمی ایستد. او نیز به اندازه ی من منصور را می شناسد. - تا کِی می خوای اینجا بمونی؟ راحتی زنداداش.. مشکلی که نداری.. ها؟ راحت بودم. مشکل ولی.. از کدامش می گفتم. چاره اش دست او نبود. - زری خانم زن خوبیه، مهربونه. هوامو داره نگران نباش، راحتم سر به تایید تکان می دهد. الهی شکری حواله ام می کند. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz