eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
355 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
به سمت آشپزخانه می رود و گوشم از صدایش پُر می شود. - برای شما این بار سنگینه.. ملاحظه کنید خانم پشت سرش می روم. پلاستیک های توی دستش را روی میز می گذارد. - سلام مادر. اینم از سفارشات شما مکث می کند. - ببخشید دیر شد.. نونوایی شلوغ بود - خب واجب نبود سنگک بگیری، بربری می گرفتی مادر لب زیرینم را به دندان می گیرم. - فکر کردم دستور سنگک دادی حاج خانم. برم بربری بگیرم؟ حس می کنم از گوشه ی چشم نیم نگاهی به من می کند. زری چانه بالا می اندازد. - فرقش چیه مادر. سنگکم خوبه از کنارم رد می شود. نجوای زیر لبش را می شنوم. - بله خب.. سنگکم خوبه طعنه نمی زند. من اما بغض به گلویم می نشیند. چه بر سر دل وامانده ام آمده، نمی دانم. نازک تر از شیشه و ترک های بسیار. - یه دست دل و جیگر! ما همش سه نفریم نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz