- من جز خوشبختی دخترم هیچی نمی خوام. ولی خب زندگی همش عشق و عاشقی نیست که. مهم بعدشه که چشمات تازه وا می شه و .. ببخشید شما نسبتی دارید با آقا حامد؟
دستم را به سمتش دراز کردم.
- شریعت هستم آقای..
دستم را مردانه فشرد.
- افشار.. از آشناییتون خوشوقتم
مکث کوتاهی کرد.
- عذر می خوام جناب شریعت قصد جسارت نداشتم. یه درد دل پدرانه بود
چشم باز و بسته کردم.
- حامد پسر خوبیه. شاید دست و بالش خیلی پُر نیست ولی رو پای خودش وایساده. دستش و جلوی کسی دراز نکرده خدا بخواد به همه جا می رسه
حامد اما به جایی رسید که نباید می رسید.
و من امروز از آن اطمینان احمقانه خجالت می کشم.
به خودم می آیم.
لبم را تر می کنم.
صدای نفس های تندش می آید.
#پارت_79
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz