- دردی که اینجاست و نمی دونم باید باهاش چیکار کنم
اشک مثل فواره ی حوض آبی از چشمانش می ریزد.
دست جلو می برم و مکث می کنم.
به خودم تشر می زنم.
آخر این زن نامحرم است.
از جایش بلند می شود.
صدایش به زحمت در می آید.
ببخشیدی می گوید و به سمت پله ها می دود.
در را آهسته می بندد و کمی بعد چراغ اتاقش خاموش می شود.
و من باز فکرهای آشفته سراغم می آید.
خنده دارست ولی جای زرین من به او فکر می کنم.
به او که تمام سعیش را برای حفظ غرورش کرد و آخر کم آورد.
با خودم می گویم خدا می داند چه بر سرش آمده و چطور توانسته بارِ مصیبت های پی در پی را تاب بیاورد!
-------------
"مریم"
با صدای بچه ها از خواب می پرم.
چشمان پف کرده ام سمت عقربه های ساعت می دود.
ساعت از نُه گذشته و من هنوز احساس خواب آلودگی می کنم.
صدای الهه می آید.
#پارت_81
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz