ببینید اثرات عجیب زیارت عاشورا..
آیت الله میرزا جواد تبریزی:
دستگاه سیدالشهـــدا سفینه النجاه است...
«زیارت عاشورا» پلی است به سوی استجابت دعـا و ارتباط معنوی با پروردگار متعال و برائت جسـتن از دشمنان اهل بیت(ع).
بر خـواندن این زیارت مداومت کنید که آثار عجیبی دارد. آنان که به خواندن زیارت عاشورا استمرار دارند، اثر خواندن این دعا رو دیده و می بینند.
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔸ثبتنام کلاساولیها از ۱۹ اردیبهشت
🔹معاون وزارت آموزش و پرورش: ثبتنام کلاساولیها از ۱۹ اردیبهشت آغاز میشود و والدین باید برای پیشثبتنام الکترونیک به سامانه خدمات الکترونیک وزارت آموزش و پرورش (http://my.medu.ir/) مراجعه کنند.
🔹برای برخی مدارس خاص که در مرز بین مناطق آموزشی قرار دارند طی هماهنگی با استانها مقرر شد که همراهی لازم با خانوادهها انجام شود.
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔸اعلام برنامه امتحانات دانشآموزان پایه ششم و نهم
🔹دانشآموزان پایه ششم باید ۳۰ اردیبهشت در امتحان کشوری درس علوم و سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳ در امتحان کشوری درس ریاضی شرکت کنند.
🔹در پایه نهم نیز برای دروس ریاضی، علوم و فارسی سؤالات به صورت کشوری طراحی میشود و برای سایر دروس سؤالات به صورت استانی است. امتحانات پایه نهم از تاریخ ۲۹ اردیبهشت آغاز خواهد شد.
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔸درمان کودکان زیر ۷ سال رایگان شد
🔹از هشتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ کلیه بیمارستان های دولتی و واحدهای تابعه دانشگاه مکلف هستند پذیرش، بستری، اعمال جراحی، اقدامات تشخیصی _ درمانی و ترخیص کودکان زیر هفت سال بیمه شده را به صورت رایگان انجام دهند.
🔹این اقدام در راستای سیاست های دولت جمهوری اسلامی برای ارائه خدمات درمانی مناسب و ارزان قیمت به آحاد مردم صورت گرفته است.
🔹رایگان شدن درمان کودکان زیر هفت سال به ویژه در مناطق محروم و روستایی در شورای عالی بیمه، مصوب شده است.
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
🛎اردوی زیارتـی سیاحتی یک روزه🛎
امامــزاده شـاه رضـا
📅تاریخ حرکـت: 3⃣ شنـبه ۱۱ اردیبـهشت
⏰سـاعت حرکـت: ۶:۳٠ صبــــح
🏠مـکان حرکـت: پایــگاه نـــور
💰هزیـنه: رفت و برگشـت + ناهــار↪️ ۱۸٠ تومـان
📆آخریـن مهلت ثبــت نام: 1⃣ شنــبه ۹ اردیبـهشت
🔻جهـت ثبــت نام:
▫️نــام:
▫️نــام خانــوادگی:
▫️نــام پــدر:
▫️کد مــــلی:
▫️تاریــخ تولــد کامــل:
را به ایدی
@Yamahdi_adrecnii
ارسال فرمایید
اولویت ثبـــت نام با پرداخت هزیـنه
❌تعداد محـــدود❌
❌زمان ثبت نام محــدود❌
🥰 با آرزوی ســفری خـــوش🥰
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از گوشه ی چشم مادر را نگاه می کنم.
- مزاحم کدومه دخترم، خونه ی خودته
با اجازه ای می گویم و به اتاقم می روم.
صدایش را از پشت در می شنوم.
- فکر کنم ناراحت شدن.. نه؟
مادر با اطمینان جواب می دهد.
- نه مادر، ناراحت چی!؟
دندان روی هم می فشارم.
- آخه من دستشویی بودم نفهمیدم کِی اومدن. روسری سرم نبود حتماً ناراحت شدن
- عیب نداره مادر. بعدشم سید از این اخلاقا نداره، خیالت راحت
سر به دو طرف تکان می دهم.
یادم به حرف پدرم می افتد.
- شما به این نگاه نکن که مثلاً ما دو تا مَردیم .. نه بابا جان، زور این دو تا زن به صدتای من و شما می رسه
اشاره می زد به مادر که ریز می خندید و الهه ای که تند تند سر تکان می داد.
درِ رو به ایوان را باز می کنم.
نگاهم سمت تخت چوبی که جایی نزدیک به باغچه ی محبوب پدرم قرار گرفته می دود.
یادم به شب هایی می افتد که روی همان تخت دورِ هم می نشستیم و من هرگز فکر نمی کردم یک روز جای دو نفر از این جمع کوچک برای همیشه خالی بماند.
مادر صدایم می زند.
- امیر حسین.. بیا مادر.. سفره انداختم
حسرتی که بیخ گلویم چسبیده را قورت می دهم.
سر پایین می اندازم.
روبه روی مادر می نشینم.
#پارت_37
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
- گفتم حالا که دخترم هوس کرده و توام خیلی دوس داری نذارم واسه فردا نکنه یه وقت ظهر نیای
ابروانم نامحسوس بالا می پرد.
هوسش را نگه داشته و به مهمانی آورده انگار!
- دستتون درد نکنه حاج خانم. بخدا منظورم این نبود هوس کردم. شما حرفش و زدین منم گفتم خیلی وقته فسنجون نخوردم. یهو دیدم بار گذاشتین و...
- امروز و مهمون حسابت کردم مادر. گفتم هر چی دلت خواست واست درست کنم. از فردا خودت صابخونه ای، ببین چی دوس داری همون و با همدیگه درست می کنیم
تشکر می کند و موقع صرف غذا هر از گاه چند جمله ی کوتاه میانشان رد و بدل می شود.
صمیمی حرف می زند.
این حس خوب را مادر به او داده، می فهمم.
صدایش را از پشت سر می شنوم.
- ای واای! شما چرا آقا سید!؟
شیر آب را می بندم.
سر می چرخانم.
نیم نگاهی به چشمانش می کنم.
هول زده چند تار مو که از شال سیاهش بیرون زده را عقب می راند.
- می گم شما چرا ظرف می شورید!؟ برید کنار من خودم می شورم
یک تای ابرویم را بالا می برم.
- شما!؟ شما مهمونی خانم. حاج خانم بفهمه ناراحت می شه
زبان روی لبش می کشد.
- الان این طعنه بود یا هنوز از من دلخورین؟
رک و راست حرفش را می زند.
شاید هم بقول حاج صادق زبان درازی می کند.
- هیچکدوم. حاج خانم گفتن من از این اخلاقا ندارم، یادتون رفت!
#پارت_38
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
#به_تو_عاشقانه_باختم
#پست_۳۹
#آذر_اول
حرصی نگاهم می کند.
صدای مادر می آید.
- مریم جان.. زحمت دو تا چایی رو می کشی دخترم؟
روی پاشنه ی پا می چرخم.
- چشم، الان می آرم
برای لحظه ای سکوت می کند.
- برای شما هم بریزم آقا سید؟
- کارم تموم شه خودم می ریزم، ممنون
انگار نفسش را محکم رها می کند.
باشه ای زیر لب می گوید.
من چرا لبخند می زنم، نمی فهمم!
------------------------
" مریم"
آبپاش را از آب پُر می کنم.
- زحمتت نشه مادر. می ذاشتی شب که سید اومد خودش همه رو آب می داد
نگاهم را سمت زری می کشم.
روی تخت چوبی نشسته و لبخند می زند.
- می شه آدم تو این حیاط بشینه دلش نخواد یه دستی به این گل و گلدونا برسونه.. نمی شه دیگه
سر تکان می دهد.
- باشه مادر، هر جور راحتی
دورِ حوض آبی می چرخم و گل های شمعدانی سیراب می شود.
فواره ی وسط حوض را باز می کنم.
فضای اطرافم پُر می شود از عطر گل سرخ و یاس سفید.
برای من که خیلی وقت است جز خانه ی بی روح حاج صادق ندیده و حرفی جز طعنه و کنایه نشنیده اینجا تکه ای از بهشت است انگار.
زری گفته بود تمام پنجره ها را باز کنم. اِلا پنجره اتاق پسرش.
انگار خوشش نمی آمد غریبه آنجا سرک بکشد.
با خودم می گویم چند وقت دیگر قرار است مهمان باشم!؟
#پارت_39
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
#به_تو_عاشقانه_باختم
#پست_۴۰
#آذر_اول
می جنگم با خودم تا دل نبندم به این خانه و صاحبخانه اش.
شیر آب را می بندم.
زری خانم صدایم می زند.
- بیا مادر.. می خوام تا سید نیومده یکم حرف بزنیم
دلم می لرزد و آشوب می شود چرا، نمی فهمم.
نکند عذرم را بخواهد.
لبه ی تخت می نشینم.
پاهای آویزانم در هم گره می خورد.
نگاهش می کنم.
چشم باز و بسته می کند.
- ببین دخترم روز اولم گفتم الانم می گم اینجا خونه ی خودته. قابل دونستی منو جای مادر خدا بیامرزت بدون سیدم جایِ برادرت. من نه اهل منت و نیش زبونم نه مثل بعضیا حرف دلم و پیش خودم نگه می دارم.
اینو گفتم که بدونی هر وقت هر چی لازم داشتی بی تعارف بگی . یه موقع خدای نکرده فکر نکنی زیر سوال می ری و بعدش باید حساب کتاب پس بدی
چانه بالا می اندازد.
- نه دخترم.. تو این خونه از این خبرا نیست. مال من و تویی وجود نداره. غیرِ این باشه ازت دلخور می شم
لب روی هم می فشارم.
فقط می توانم سر تکان دهم و زیر لب چشم بگویم.
حس می کنم یک بار دیگر صاحب مادر شده ام.
به همان اندازه مهربان و دلسوز.
با خودم کلنجار می روم.
- شما تا الانشم لطف بزرگی کردین. کاری که کمتر کسی ممکنه انجام بده. ولی خب.. من هر چه زودتر باید کار پیدا کنم. آخرش چی حاج خانم، آخرش باید مستقل شم یا نه
#پارت_40
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳