_نوارکاسِت
لحظه وصل به یک چشم زدن میگذرد این فراق است که هر ثانیهاش یک سال است ..
[اگه دنیا به کامم بود الان شاید حرم بودم]
هرشب وقتی همه میخوابن ، من آروم آروم میرم سمتِ درِ تراس و لاشو باز میزارم ، بعد پتو رو میپیچم دور خودم و میشینم لبهی تختم.
هی به این فکر میکنم که آخه چی داره این پاییز که روزاش یه دردسره ، شباش هزار دردسر.
به این فکر میکنم که مثلا چی میشد پاییز غروب نداشت ؟
میون این سوال جوابا ، جورابامو لنگه به لنگه پام میکنم.
جم شدم توی خودم از سرما ، دستامو میارم جلو دهنم (ها) میکنم توش، مثلا توقع دارم از دهنم بخار بیاد بیرون ولی یادم میوفته تازه وسطای مهرِ و از این خبرا نیست.
میدونی رفیق ، بعضی وقتا میگم کاش یکی بود هر شب این موقع ، وقتی سرما به دست و پای بی رمقم غلبه میکنه ، برام چایی میریخت ، میومد میشست بغل دستم. میزاشتیم محمد صالح اعلاء دو سه تا ''محبوب من'' بگه ، بعد کتاب ِ اسکارلت دههی شصتِ سجاد افشاریان و از کنج کتابخونه درمیاوردم و براش میخوندم:
عاشقانهترین چای ها را با تو نوشیدم
مستِ عطر دارچین و باهار نارنج ...
ای بابا ، باز چیکه چیکه آب میاد از چشام. فک کنم دوباره زیاده روی کردم..
خدایا آخه قربونت برم،
شبای پاییزو سخته تنهایی بگذرونی
سخته
خیلی سخته..
- فیالحال -
#شرحیات
این روزا چیزی که بیشتر از همه اعصابمو بهم میریزه ، بنرای تبلیغاتیِ کانالای مختلفِ که برای جذب ممبر هر چرتوپرت و دروغیرو مینویسن و از آب گلآلود ماهی میگیرن و مخاطبشون رو فریب میدن
امروز با یکی از دوستام رفتهبودم جایی
بعد به محض ورود یکی داد زد باز این ساندیس خورا اومدن.
میخواستم داد بزنم
ساندیس خورِ جمهوری اسلامی بودن
شرف داره به گوه خور آمریکا بودن :))
هدایت شده از ضدونقیض
وقتی که یه اتفاقی میفته و هیچ روایتی از اون اتفاق نمیشه یه فضایی به وجود میاد که
تو سواد رسانه بهش میگن «خلا». در فضای خلا همیشه اولین روایت مقبولترین روایت میشه.
صدایی جز صدای کشیده شدنِ کفشهایم روی زمین نمیشنوم.
این شاید مطبوع ترین حالی باشد که میتوانم بعد از روزاهای سخت طولانی داشته باشم.
دارم قدم میزنم آنهم درست زیر نور ماه.
هرازگاهی چشمانم را از صفحهی گوشی میگیرم و به ماه خیره میشوم. دلم میخواهد دست ببرم و ماه را پائین بیاورم و بعد آنرا ببوسم.
چند ستاره بدون هیچ نظم خاصی دوروبرِ ماه چیده شدهاند.
شاید نورانی ترین آنها ، همان ستارهای باشد که در کودکی به عنوان ستارهی خودم میشناختمش.
پتو را به خودم نزدیکتر میکنم و قدمهایم را آهستهتر برمیدارم.
هرازگاهی که قلک دلم شکسته میشود از غم و غصه و فشار و هزاران هزار حرفِ ناگفته ، میآیم اینجا تا شاید شکستیهایش التیام پیدا کند.
اینجا همان جاییست که زیستنهای آدمها به مراتب کمتر از زیست ِ گل و بوته و درخت هاست و این باعث میشود ؛
بتوانی راحتتر فریاد بزنی
گریه کنی
قهقهه بزنی
دور از چَشمهای قضاوت گر . . .
- فیالحال -
#شرحیات
13-Boghze_Shekasteh-(madahionline.ir).mp3
2.75M
پاییز باشه ، غروب باشه
شب جمعه باشه
اونوقت آدم اینو گوش نده ؟
#رزق
_نوارکاسِت
پاییز باشه ، غروب باشه شب جمعه باشه اونوقت آدم اینو گوش نده ؟ #رزق
تازه ویوشم یه همچین چیزی باشه ..