eitaa logo
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 صبح وعاقبتتون شهدایی 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق (ع) شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق (ع) از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق (ع) شهادت امام صادق (ع) تسلیت و تعزیت باد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 ✅ فصل نهم 💥 یک بار هم یکی از هم‌روستایی‌ها خبر آورد صمد با عده‌ای دیگر به یکی از پادگان‌های تهران رفته‌اند، اسلحه‌ای تهیه کرده‌اند و شبانه آورده‌اند رزن و آن را داده‌اند به شیخ محمد شریفی ( شیخ محمد شریفی بعدها امام جمعه‌ی رزن شد ). این خبرها را که می‌شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. حرص می‌خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می‌آمد و بهانه می‌آورد که سر زمستان است؛ جاده‌ها لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند. می‌دانستم راستش را نمی‌گوید و به جای این‌که دنبال کار و زندگی باشد، می‌رود تظاهرات و اعلامیه پخش می‌کند و از این جور کارها. 💥 عروسی یکی از فامیل‌ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم‌روستایی‌هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده‌اند. مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه‌ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می‌داد: « مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. » مردها افتادند جلو و زن‌ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می‌گفتند و بعد هم زن‌ها. هیچ‌کس توی خانه نمانده بود. 💥خانواده‌ی حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می‌کردند، شعار می‌دادند. تشییع جنازه‌ی باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می‌رود خانه‌ی شهید قنبری. 💥شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می‌کرد. رفتم خانه‌ی پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می‌گفت حاج‌آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سر کردم و گفتم: « حالا که این‌طور شد، می‌روم خانه‌ی خودمان. » خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. 💥شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: « من باید بروم. صمد الان می‌آید خانه و نگرانم می‌شود. » 💥 خدیجه که دید از پس من برنمی‌آید، طوری که هول نکنم، گفت: « سلطان حسین را گرفته‌اند. » سلطان حسین یکی از هم‌روستایی‌هایمان بود. گفتم: « چرا؟! » خدیجه به همان آرامی گفت: « آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده‌اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند. به همبن خاطر او را گرفته و برده‌اند پاسگاه دمق. صمد هم می‌خواسته برود پاسگاه، بلکه سلطان حسین را آزاد کند. اما حاج‌آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند. » 💥 اسم حاج‌آقایم را که شنیدم، گریه‌ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: « تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج‌آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید. » آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج‌آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می‌گفتند: « چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد کردند؛ و گرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند. » 💥 نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می‌خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: « نمی‌خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می‌آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم. » مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می‌رسانم. » اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: « اگر تو ناراحت باشی، نمی‌روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می‌روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟! » 💥 بلند شدم کمی غدا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش‌ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: « پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن‌هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی‌اش را بخر. » وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: « دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم. » برگشتم خانه. انگار یک‌دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سر کردم و رفتم خانه‌ی حاج‌آقایم. 🔰ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 ✅ فصل نهم 💥 دو روز از رفتن صمد می‌گذشت. برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می‌کرد. با خودم گفتم: « باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی‌آید. » هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن‌ها را شستم. 💥 ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه‌هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه‌ی ما. از درد هوار می‌کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می‌کرد و زعفران دم‌کرده به خوردم می‌داد. کمی بعد، شیرین‌جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. تا صدایی می‌آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم‌خیز می‌شدم. دلم می‌خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه‌ی بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می‌شد، خواب صمد را می‌دیدم و به هول از خواب می‌پریدم. 💥 یک هفته از به دنیا آمدن بچه می‌گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می‌رسید. قبل از این‌که صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: « قهری؟! » جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: « حق داری. » گفتم: « یک هفته است بچه‌ات به دنیا آمده. حالا هم نمی‌آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می‌رسانم. ناسلامتی اولین بچه‌مان است. نباید پیشم می‌ماندی؟! » 💥 چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: « هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده‌ام. نمی‌دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است. » پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم‌هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه‌های سفید. همان بود که می‌خواستم. چهار گوش بود و روی یکی از گوشه‌هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه‌ای و آبی و سفید 💥 پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: « نمی‌دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست‌هایم رفتیم. آن‌ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان‌ها. یکی این‌طرف خیابان را نگاه می‌کرد و آن یکی آن‌طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود. » آهسته گفتم: « دستت درد نکند. » 💥دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: « دست تو درد نکند. می‌دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می‌دانم. اگر مرا نبخشی، چه‌کار کنم؟! » بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. گفت: « دخترم را بده ببینم. » گفتم: « من حالم خوب نیست. خودت بردار. » گفت: « نه... اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد. » 💥 هنوز شکم و کمرم درد می‌کرد، با این‌حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: « خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی. » همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه‌مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب‌ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: « چند روز می‌مانی؟! » گفت: « تا دلت بخواهد، ده پانزده روز. » گفتم: « پس کارت چی؟! » گفت: « ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته‌ی دیگر می‌روم دنبال کار جدید. » 💥 اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه‌داری و خانه‌داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب‌ها را توی سفره می‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. 🔰ادامه دارد..... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
       👇تقویم نجومی یکشنبه👇      👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                (تقویم همسران) اولین و کامل ترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. 👈 یکشنبه 👈16 اردیبهشت /ثور 1403 👈26 شوال 1445 👈5 می 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است: ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید و فروش. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅انواع ملاقات ها و دیدارها. ✅و درختکاری خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید. 📛ولی امور ازدواجی خیر ندارد انجام نگردد. 👼 مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد. ان شاءالله. 🚘مسافرت : سفر همراه صدقه باشد. @taghvimehamsaran 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج حمل است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️ختنه نوزاد. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️خرید لوازم و ضروریات منزل. ✳️صید و شکار و دام گذاری. ✳️بهترین روز فصد و حجامت. ✳️و آغاز کسب و کار نیک است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: مباشرت برای صحت بدن مفید و فرزند حافظ قران گردد. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث رهایی از بلا می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث خلاصی از مرض می شود و بهترین روز حجامت است. @taghvimehmsaran 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 27 سوره مبارکه "نحل" است. قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین... و چنین استفاده میشود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب: کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
💢شهیدی که پس از ۷۵روز بدن مطهرش سالم بود.... ♻️زمانی که ایشان به شهادت رسیدند اقوام و دوستان جهت برگرداندن جنازه او به جبهه عزیمت نمودند. بار اول موفق به پیدا کردن محل دقیق جنازه نشدند و مجددا به همراه پدر شهید عازم جبهه شدند و یکی از همرزمان وی که محل دقیق جنازه را می دانست نیز همراه گروه بود.  هنگامی که به خط مقدم رسیدند اعلام کرد جنازه پانصد متر جلوتر (بین نیروهای دشمن و خودی) می باشد و امشب  به دو نفر همراه نیاز دارم تا جنازه را برگردانیم.  در آن هنگام پدر شهید جمله ای گفت که هنگام دفن شهید اثبات شد. وی گفت کسی که در راه رضای خدا شهید شده باشد برای خدا فرقی نمی کند جنازه اش زیر زمین یا روی زمین باشد خداوند حافظ آن می باشد و من اصلا راضی نیستم به خاطر برگرداندن جنازه فرزندم جان چندنفر را به خطر بیندازم.... ♻️بعد از ۷۵ روز جنازه شهید در گرمترین روزهای منطقه فکه سالم و بدون هیچ تغییری به شهر خود بازگشت.... 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید سید جبار هاشمی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 💚 سلامتی؛ ارمغانِ سلام است! و تـــو؛ جلوه‌ی تمام و کمالِ سلام! سَلامِ بر سلام؛ نورٌ علیٰ نور است برای آنان که به تلالؤ پسِ پرده‌ات نیز، دلگرمند... بر تـــو حضرت صاحب دلم؛ 🤲 ☺️ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 اعتبار آدمها به حضورشان نیست به دلهره ای است که در نبودشان احساس میشود بعضی از نبودنها را هیچ بودنی پُر نمی کند 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❣ سلام دلیل زندگیم سلام غریب عالم... لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل زهرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستی ما حضرت مـولا باشد مولای من العجل دلیل تپش های قلبم ♥️ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 من هـــــر روز🌤 در انتـــــظارِ نگاه هایـــــتان مے نشینم تا صـــــبح ِ من هم بخیـــــر شود ✨ 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی جالب درباره‌ی حساب و کتاب اعمال در ✳️ اللهم عجل لولیک الفرج @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 اکسیر اعظم الهی 👈🏻 بی بروبرگرد نتیجه می گیرید... @Tobeh_Channel
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ سه شنبه 👈18 اردیبهشت /ثور 1403 👈28 شوال 1445👈7 می 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است: ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅مسافرت. ✅خرید و فروش. ✅خواستگاری و عقد و عروسی. ✅تهیه ضروریات زندگی. ✅خوردن دوا و دارو. ✅وارد شدن بر روسا و مسئولین. ✅و مناظره و بحث خوب است. 🔵برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه"تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 💠حتما به کانال حرز ما سری بزنید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب است. 👶زایمان : مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم و خانواده باشد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️مشارکت و امور مشارکتی. ✳️نامه نوشتن به دوست و دیدار با آنها. ✳️نشاط و تفریح سالم. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️و خرید طلا و جواهرات نیک است. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و زفاف مکروه است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب : خواب و رویایی که امشب. (شبِ چهار شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است. قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود چیزی همانند ان قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن : 02537747297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇‌اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷 ✅ فصل دهم روز به روز سنگین‌تر می‌شدم.خدیجه داشت یک‌ساله می‌شد.چهار دست و پا راه می‌رفت و هر چیزی را که می‌دید برمی‌داشت و به دهان می‌گذاشت.خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.از طرفی، از وقتی به خانه‌ی خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه‌ی پدرم را می‌گرفتم. شانس آورده بودم خانه‌ی حوری، خواهرم، نزدیک بود.دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می‌زد. مخصوصاً اواخر حاملگی‌ام هر روز قبل از این‌که کارهای روزانه‌اش را شروع کند، اول می‌آمد سری به من می‌زد. حال و احوالی می‌پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می‌شد، می‌رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت‌ها هم خودم خدیجه را برمی‌داشتم می‌رفتم خانه‌ی حاج‌آقایم. سه چهار روزی می‌ماندم. اما هر جا که بودم، پنج‌شنبه صبح برمی‌گشتم. دستی به سر و روی خانه می‌کشیدم.صمد عاشق آبگوشت بود. با این‌که هیچ‌کس شب آبگوشت نمی‌خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می‌گذاشتم. گاهی نیمه‌شب به خانه می‌رسید. با این حال در می‌زد. می‌گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می‌زنی؟!» می‌گفت:«این همه راه می‌آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.» می‌گفتم: «حال و روزم را نمی‌بینی؟!» آن‌وقت تازه یادش می‌افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته‌ی دیگر دوباره همه چیز یادش می‌رفت.  هفته‌های آخر بارداری‌ام بود. روزهای شنبه که می‌خواست برود، می‌پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می‌گفتم: «فعلاً نه.» خیالش راحت می‌شد. می‌رفت تا هفته‌ی بعد. اما آن هفته، جمعه عصر،لباس پوشید و آماده‌ی رفتن شد. بهمن‌ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می‌خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می‌ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده‌ها بسته شود.»موقع رفتن پرسید:«قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد می‌کرد و تیر می‌کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.به حساب خودم دو هفته‌ی دیگر وقت زایمانم بود.گفتم:«نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می‌کند. کمی بعد شکم‌درد هم سراغم آمد.به روی خودم نیاوردم.مشغول انجام دادن کارهای روزانه شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم.از سرما می‌لرزیدم. حوری یکی از بچه‌هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن‌برادرم، خدیجه.بعد زیربغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه‌ی خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.دلم می‌خواست کسی صمد را خبر کند.به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می‌رسید.تا صدای در می‌آمد، می‌گفتم:«حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می‌خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می‌کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه‌ی صمد از جلوی چشم‌هایم محو نشد. صدای گریه‌ی بچه را که شنیدم، گریه‌ام گرفت.صمد! چی می‌شد کمی دیرتر می‌رفتی؟چی می‌شد کنارم باشی؟! پنج‌شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. می‌دانستم صمد است. خدیجه،زن‌داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید، شستش خبردار شده بود. پرسیده بود:« چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:«قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»و قبل از این‌که صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم.صمد تا وارد شد، خندید و گفت:«به‌به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می‌دانست. با این حال پرسیدم:«کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت:«خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی‌ای دارد. نکند به خاطر این ‌که توی ماه محرم به دنیا آمده این‌طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« می‌خواستم به زن‌داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می‌شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود.گفت: «خدیجه‌ی من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام‌آرام برایش لالایی خواند. 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 ✅ فصل دهم 💥 فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: « می‌خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. » خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چندتا از فامیل‌های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین‌ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن‌برادرهایم به کمکش رفتند. 💥 هر چند، یک وقت می‌آمد توی اتاق تا سری به من بزند می‌گفت: « قدم! کاش حالت خوب بود و می‌آمدی کنار دستم می‌ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد. » هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف‌ها را پارو کرد یک گوشه. برف‌ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه‌ی حیاط. 💥 به بهانه‌ی این‌که سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. 💥 گاهی به این شیر می‌دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می‌گذاشتم. یک‌دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: « خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم. » 💥 اشک توی چشم‌هایش جمع شد. گفتم: « چه حرف‌ها می‌زنی! » گفت: « اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم. » گفتم: « چرا نبخشم؟! » 💥 دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست‌هایش هنوز سرد بود. گفت: « تو الان به کمک من احتیاج داری.  اما می‌بینی نمی‌توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می‌ماند. » گفتم: « ناراحت من نباش. این‌جا کلی دوست و آشنا، خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن‌طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن. » 💥 دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم‌هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می‌شد، چشم‌هایش این‌طور می‌شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی‌خواست ناراحتی‌اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: « دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می‌کنند با هم دعوایمان شده. » 💥 خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه‌ی اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: « آقا صمد، شیرین جان می‌خواهد برنج دم کند. می‌آیید سر دیگ را بگیریم؟ » بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: « حرف‌هایت از صمیم دل بود؟ » خندیدم و گفتم: « آره، خیالت راحت. » 💥 ظهر شده بود. اتاق کوچکمان پر از مهمان بود. یکی سفره می‌انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می‌گذاشت. صمد داشت استکان‌ها را از جلوی مهمان‌ها جمع می‌کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی‌شد. همان‌طور که سعی می‌کرد استکان‌ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن‌ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. 💥 توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: « گرجی بدجوری خون‌دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی‌آید. » چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از توی طاقچه برداشت و گفت: « برو آماده‌اش کن، ببریمش دکتر. » بعد رو به من کرد و گفت: « شما ناهارتان را بخورید. 🔰ادامه دارد..‌.‌‌‌. 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
یک روز جلوی مغازه رفیقمون جمع شده بودیم،و منتظر بقیه رفقامون بودیم که بریم هیئت .... صحبت ها زیاد بود که در میان این صحبت ها یکی از دوستان از در خواست یک یادگاری کرد . دست در جیب انداخت تا چیزی به عنوان یادگاری پیدا کند،اما چیزی جز یک تکه کاغذ پیدا نکرد.‌‌‌‌‌.... در آن لحظه که تکه کاغذ را پیدا کرد،از رفقا درخواست خودکار کرد. و یکی از دوستان جمع ، یک خودکار به ایشون داد که روی کاغذ نوشت: نه دنیا آنقدر زیباست نه مرگ آنقدر تلخ که بخواهیم شرافت خویش را از دست دهیم ۱۳۹۹/۰۴/۰۹ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید بهروز واحدی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💚 مثل خورشید که‌از روی‌تو رخصت‌گیرد با سـلامـی به شـما روز خـود آغاز کنـم الســلام ای پســـر فاطمـه عادت کـردم صبحـها چشـم دلـم رو به شمـا باز کنم 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
بار سنگین بلند نکنید چون علاوه بر درد کمر، باسن که در تماس مستقیم با کمر قرار دارد بار زیادی را تحمل میکند و به ضعیف شدن عضلات لگن ختم شده و بی اختیاری ادراری ایجاد میکند
🚷 ✅چه کار کنیم که به یبوست مبتلا نشویم؟ 📝⇦بین غذاها آب نخوریم 📝⇦از آب جوشیده استفاده کنیم 📝⇦خاکشیر وبارهنگ مصرف کنیم 📝⇦غذا رو شمرده شمرده میل کنیم 📝⇦از میوه جات بیشتر استفاده کنیم 📝⇦از مصرف سرخ کرده ها پرهیز کنیم 📝⇦حتما روزانه پیاده روی داشته باشیم 📝⇦ماست به همراه غذای اصلی میل نشود 📝⇦از روغن‌های سالم مثل کره محلی، روغن دنبه روغن ارده کنجد و روغن زیتون استفاده کنیم.
🍯 خواص سیاه دانه با عسل🍯 🟡 عسل و سیاه دانه باعث بهبود سیستم گوارشی می شود 🟡 ضد سرماخوردگی است 🟡 افزایش شیر مادران شیر ده 🟡 عسل و سیاه دانه برای لاغری و کم کردن وزن و همچنین چربی سوزی مفید است 🟡 سیاه دانه با عسل برای تنبلی تخمدان مفید می باشد و این مشکل را حل می کند
🔺اگر مجبور به رانندگی در شب هستید یک لیموترش همراه داشته باشید 🔸مکیدن لیموترش با فعال کردن حس چشایی، اعصاب شما را تحریک کرده و خواب آلودگی را از بین می‌برد.
چـطوری درد کلیه رو ازبین ببریم؟🤔 👈 1ق.غ پونه کوهی + 1 ق.غ آویشن شیرازی + 2لیوان آب جوش باهم 30 دقیقه بجوشونید و با 1 ق عسل گرم گرم بخورید به محض خوردن درد خارج میشه ‌
دفع سموم بدن از پا با شست و شوی نمکی مواد اولیه یک دوم فنجان نمک یک چهارم فنجان نمک دریا یک چهارم فنجان جوش شیرین یک دوم فنجان سرکه سیب در صورت نیاز روغن زیتون یا نارگیل دستورالعمل همه ی مواد به جز سرکه را با هم ترکیب و داخل وان حمام که پر از آب جوش است بریزید بعد از اینکه مواد حل شد به آن آب گرم و سرکه سیب اضافه کنید. پاهاراتقریباحدود نیم ساعت دران خیس کنید. وقتی شستشوی پاها تمام شد ممکن است احساس خستگی و ضعف کنید ناراحت نباشید این نشانه حرکت سموم از داخل بدن است.
هدایت شده از کانال توبه