eitaa logo
دانلود
🔰اولين اعزامش به جبهه هاي جنوب و منطقه عملياتي فاو بود که در اين منطقه مجروح شيميايي شد. 🔰زماني که به مرخصي آمده بود کتابهايش را برداشت و گفت: *"زندگي بايد در جبهه رقم بخورد. در صورت امکان و اوقات فراغت همانجا درس هم مي خوانم."* 🔰عبدالمحمد و فرمانده اش شهید اکبر میرزایی علاقه وافري به يکديگر داشتند. زمانی که اکبر به شهادت رسید، عبدالمحمد اسلحه او را برداشت و گفت:اجازه نمی دهم اسلحه اکبر بر زمین بیفتد. عبدالمحمد يک روز بعد به وصال معشوق خويش رسيد🥺 🔰یک روز قبل از رفتن به جبهه منزل را تمیز می کردم یک کار بنایی داشتم که او خیلی کمکم کرد. خواستم او را ببوسم. "عبدالمحمد" دور ماشین می چرخید و فکر میکرد که می خواهم مانع رفتنش بشوم.او را در آغوشم گرفتم بغض گلویم را گرفته بود . خداحافظی کرد و رفت. وقتی داشتم دیوار خانه را درست می کردم دختر کوچکم علتش را پرسید.گفتم: "عبدالمحمد" از جبهه بیاید و برایش عروسی بگیریم خانه را برای آن زمان درست می کنم. چند روز بعد خبر شهادتش آمد.🥺 عبدالمحمد اکبری باصری 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید عبدالمحمد اکبری باصری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🏝و عشق را باید تا پاے جان پرستارے ڪرد بیقرارِ آمدنت می‌مانم تا لحظه‌اے کہ جان در بدن دارم...🏝 ⚘اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ، الْعُلَمَاءِ الصَّادِقِينَ... بار خدايا! بر محمّد و اهل بیت او درود فرست، آن هدایتگران و عالمان راستین...⚘ 📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🥀🥀 ازش‌پرسیدن‌: این‌چیہ‌روسینت‌سنجاق‌کردی‌؟ گفت: این‌باطریه‌؛‌نباشه‌قلبم‌کارنمیکنہ💔 🌷 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 آخرین نفر ۲- این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار دست او بود گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاری داماد صدامه» محمد حسن شعبانی قبل از عملیات ،خیبر جلسه ی مهمی گذاشتند. تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند. یادم هست یکی شان رو نقشه داشت از محورهای مهم عملیات می گفت در ضمن کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می داد. در این مابین نوبت رسید به عبدالحسین خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد. چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود حرف های آن فرمانده هم به درازا کشید یکدفعه عبدالحسین بلند شد و حرف او را قطع کرد گفت اخوی این حرف ها به درد ما نمی خوره چشم هام گرد شد. همه مات و مبهوت او را نگاه می کردند. تو جلسه ی به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی، عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و ادامه داد: «اینها دردی رو از برونسی دوا نمی کن»ه فرمانده با حالت جدی گفت: یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.» عبد الحسين لبخندی زد و :گفت:« ببخشین اگر جسارت نشه می خوام بگم که شما برای کار من فقط بگو کجا رو باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده با ،قایق با هرچی که هست منو بیر اون جا و بگو منطقه اینه باید این جا رو بگیری» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 آخرین نفر سکوت، فضای جلسه را گرفته بود حتی آن فرمانده هم چیزی نمی گفت ولی معلوم بود ناراحت شده.، عبدالحسین باز خودش رشته کلام را بدست گرفت و گفت:« ما باید روی زمین کار کنیم، باید زمین عملیات رو با پوست و گوشتمون لمس کنیم؛ این طوری که شما از روی نقشه میگی برو پشت اتوبان بصره و اون جا چکار کن و بعد هم از اون جا برو فلان منطقه؛ اینها به درد نمی خوره باید محل رو مستقیم نشون بدی».... آن روز کمی ناراحتی هم درست شد ولی آخر عبدالحسین حرفش را به کرسی نشاند هم قرار شد منطقه را از نزدیک ببینند هم سه تا گردان در اختیارش گذاشتند. تو آن عملیات به اعتقاد فرماندهان، او از همه موفقتر بود رشادت عجیبی هم از خودش نشان داد پا به پای بچه ها می آمد. گاهی کلاش دستش بود گاهی تیربار، گاهی هم آرپی چی می زد. تکاورهای غول پیکر دشمن را هیچ وقت یادم نمی رود؛ آخرین حربه ی دشمن بود و آخرین سدش جلوی سیل نیروهای ما، یکهو مثل مور و ملخ ریختند تو منطقه اسلحه کوچکشان تیربار بود! بعضی هاشان خمپاره ی شصت را مثل یک بچه دو سه ماهه گرفته بودند زیر بغلشان یکی خمپاره را می گرفت و یکی دیگر هم با همان وضع شلیک می.کرد یعنی قبضه را زمین نمی گذاشتند! با دیدن آنها ،قدرت الهی عبدالحسین انگار بیشتر شد گرمتر از قبل شروع کرد به ریختن آتش، بچه ها هم از همین حال و هوا روحیه می گرفتند و گرمتر می جنگیدند آخر کار هم حسابی از پس تکاورها برآمدیم؛ یا به درک واصل شدند و یا فرار را بر قرار ترجیح دادند. تو آن عملیات، بیشتر از آنکه انتظارش بود پیشروی کردیم برای همین از جناحین چپ و راستمان،جلوتر افتادیم. تازه تو فکر استقرار و تثبیت منطقه بودیم که دستور عقب نشینی صادر شد، از نیروهای دیگر جلوتر رفته بودیم و هر آن خطر قیچی شدنمان بود. عبدالحسین زود دست به کار شد. عقب نشینی هم برای خودش معرکه ای بود تو آن شرایط ،تمام زحمتش رو دوش او سنگینی می کرد با هر زحمتی که ،بود نیروها را فرستاد عقب، خوب یادم هست؛ آخرین نفری که آمدعقب، خودعبدالحسین بود. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 ارتفاع نارنجکی حمید خلخالی شبح کله قندی تو تاریکی ،شب حال دیگری داشت گویی بی تابی اش را احساس می کردی و احساس می کردی که لحظه لحظه در حسرت قدم نیروهای حزب الله می سوزد. دشمن از آن بالا، تسلط عجیبی رو منطقه داشت، خون پاکی که از بچه ها ریخته می شد و تلفاتی که می دادیم تقدس خاصی به فتح کله قندی می داد برای گرفتن آن جا باید از یک دژبزرگ و آهنین می گذشتیم. این طرفتر از کله قندی ،دشمن یک مقر زده بود. مقری قرص و محکم که هم برای ما خیلی مزاحمت داشت هم تو حفظ کله قندی و نیروهای آن، خیلی مؤثر بود از همان جادشمن فشار زیادی می آورد که مناطق آزاد شده را از مان بگیرد. ضمناً سدی هم بود جلوی پیشروی ما. یک شب، عبدالحسین از گرد راه رسید رو کرد به من و گفت:« حمید بچه های شناسایی رو جمع کن.» «برای چی؟» لبخند شیرینی زد و گفت:«به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) می خوایم بزنیم اون در آهنی رو رو سر دشمن خراب کنیم».... از همان ،شب کار را شروع کردیم تمام منطقه کوهستانی بود و شیارهای عمیقی .داشت عملیات باید از چند محور انجام می شد. محوری که به ما دادند صعب العبور بود و پر از پستی و بلندی، شاید عمیق ترین شیار آن منطقه سرراه ما قرار داشت. اسمش را بچه ها گذاشته بودند: شیار نماز خانه، با همه ی این سختی ها، استحکامات و موانع دشمن هم قوز بالای قوز می شد. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 ارتفاع نارنجکی فاصله مان با آنها زیاد بود. باید نزدیکترین نقطه را به خط مقدمشان انتخاب می کردیم و آذوقه و مهمات را می بردیم آن جا، با کمک بچه های اطلاعات و با حضور لحظه به لحظه ی خود عبدالحسین، نقطه ی مرکزیت عملیات مشخص شد. تعدادی از بچه ها را مابین عقبه ی خودمان و آن نقطه مستقر ،کردیم برای حفاظت و نگهبانی از مسیر، موقعیت منطقه طوری بود که نه می شدجاده بزنیم و نه می شد از هیچ وسیله نقلیه ای استفاده بکنیم. تنها چاره ی ما برای حمل آذوقه و مهمات فقط قاطر بود؛ ولی رساندن آب به آن ،طرف، مشکلی بود که قاطر هم حلش نمی کرد. بعد از فکر و مشورت زیاد، بنا شد ما بین مسیر را لوله کشی کنیم کار سخت و محالی به نظر می رسید، ولی شد. تو تمام مسیر، لوله های پلاستیکی کار گذاشتیم قسمت هایی را که لوله ها می آمد روی زمین و توی دید بود با زحمت زیادی استتار می کردیم. پا به پای لوله کشی آذوقه و مهمات را هم به تدریج منتقل کردیم یک مورد را اگر دشمن می دید، عملیات قطعی لو می رفت. تمام این کارها رامخفیانه و در کمال استتار ردیف می کردیم البته دشمن هم بیکار نبود؛ گشتی می فرستاد و رو حساب احتمالاتی که می داد دائماً همان اطراف آتش می ریخت حتی چند تا از بچه ها شهید شدند تنها برگ برنده ای که دست ما بود این بود که دشمن تو مخیله اش هم راه نمی داد که بخواهیم و بتوانیم از آن نقطه عملیات کنیم. تو تمام این مدت چیزی که روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابروشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. تو همه مراحل کار ،جدیتی که داشت کم نظیر بود در آخرین قسمت کار،، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهانها و دسته ها را از مسیر عبور داد تک تکشان را به کار و وظیفه شان آشنا کرد برای نیروها هم خودش حرف زد همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد گفت که چطور باید عبور کنند و چطور باید به دشمن بزنند. شب عملیات را هنوز یادم هست؛ شاید هیبت منطقه و صعب العبور بودن مسیر ر تعدادی از بچه ها را به اصطلاح گرفته بود احساس می کردم کار به نظرشان خیلی مشکل آمده، بعضی شان حتی نگران بودند. این حالت ولی زیاد طول نکشید. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این ترفند یک یخچال همیشه خوشبو خواهید داشت🙌🏻😌
. 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 (تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه 👈1 اذر / قوس 1403 👈19جمادی الاول 1446👈21 نوامبر 2024 @taghvimehamsaran 🕋 مناسب های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا: ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅تعلیم و تعلم و امور آموزشی. ✅خرید وسیله سواری. ✅نقل و انتقال جابجایی. ✅بردن جهاز عروس. ✅صید و شکار و دام گذاری. ✅استحمام. ✅نوشتن کتاب و مقاله. ✅و دیدار بزرگان خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و از او خیر انتظار می رود. 🚘 مسافرت: مسافرت حاجت روایی است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز : فرزند هنگام زوال ظهر اقا و بزرگوار و سیاستمدار خواهد شد. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج اسد است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️عقد و عروسی. ✳️مسافرت. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️بردن جهیزیه. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️آغاز درمان و معالجه. ✳️آغاز به کسب و کار. ✳️و جراحی نیک است. 🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است. 💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء مستحب و فرزند حاصل، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت)در این روز ماه قمری ، باعث توانگری می شود. 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث رفع درد بدن می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است. فالقاها فاذا هی حیه تسعی... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛 لینگ کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷معتقد بود مي گفت : پيروزي هاي ما در جبهه به فرماندهي امام زمان عج کسب مي شود . 🌷حدود بيست ماه در جبهه بود و در هر مرخصي که براي ديدار خانواده مي آمد تعريف هاي فراواني از معجزات امام زمان (عج) می گفت. عشق بخصوصي به حسين بن علي (ع) داشت و صبح ها بعد از اداي فريضه ي نماز ، حتماً زيارت عاشورا مي خواند . 🌷 بعد از نماز دست هاي خود را بالا برده و از خداي خويش شهادت را درخواست مي نمود و زمزمه مي کرد که : اللهم الرزقني شهاده في سبيلک . 🌷آخرين باري که به ديدار خانواده آمد تاسوعاي سال 62 بود و در همين ايام مرخصي ، پسر خاله اش شهيد شده بود بنام رضا صميمي و در ميمند که روز عاشورا تشييع شد . 🌷 بيش از 48 روز از شهادت شهيد رضا صميمي نگذشته بود که قدرت اله هم پاداش تلاش و دعاهایش را گرفت و آسمانی شد. قدرت اله قاسم زاده 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید قدرت الله قاسم زاده 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌴 امام زمانم سلام..! 🍀 دیدن روی شما  کاش میسّر میشد 🌼 شام هجران شما کاش که آخرمیشد 🌷 السَّلامُ علیکَ یا صاحب الزمان 🍀 یا خلیفةَالرَّحمنُ، یا شریکَ القرآن اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤 🖤🖤فاطمة الزهراء🖤 🖤فاطمة الزهراء🖤 ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
یاران،مردانهـ رفتنــــد؛ اما‌هنوز‌تڪبیر‌وفادارۍشان از‌مناره‌هاۍغیرتـــِ این‌دیار بهـ گوش‌مۍ‌رسد... 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 ارتفاع نارنجکی تو نقطه ی رهایی عبدالحسین نشست براشان به حرف زدن، عجیب اطمینان و آرامشی داشت. با آن چهره ی ساده و نورانی اش طوری حرف می زد و چیزهایی می گفت که آدم از دنیا و مافیها کنده می شد. ادامه صحبتش وقتی به عملیات و گوشزد کردن آخرین نکته ها رسید همه ی چهره ها را مصمم تر از قبل می دیدی از لابلای صحبت بچه ها می شد فهمید که دیگر شرایط خاص عملیات و عوارض زمین، مد نظر هیچ کس نیست. وقتی راه افتادیم، روحیه ی بچه ها طوری بود که انگار می خواستند برای یک عملیات ساده و کم درد سر بروند. گروه عبدالحسین اولین گروهی بود که به خط دشمن زد پشت بندش بقیه ی گروه ها وارد عمل شدند. با همان حمله ی اول دژ دشمن شکست بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد عبدالحسین تو جزئی ترین کارها همپای بچه ها بود. از سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتی تو جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد با روحیه و با نشاط گرم کار می شد و در همان حال با بچه ها هم حرف میزد و روحیه می داد به شان، حال و هوای عجیبی داشت روحیه ی بعد از عملیاتش نسبت به قبل از عملیات نه تنها پایین نمی آمد، بلکه بهتر هم می شد. این خصوصیتش را به تمام بچه های تیپ هم سرایت می داد. گردان و تیپی که او فرمانده اش بود از آن معدود تیپ هایی بود که بعد از عملیات در خواست نیروی کمکی بکند یا بگوید: نیروی من خسته است و بخواهد تیپ دیگری به جای تیپ او بیاید. بچه ها وقتی منطقه را تصرف می کردند تازه برای یک نبرد سخت،تر و برای پاتک های سنگین دشمن آماده می شدند. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 ارتفاع نارنجکی در آن عملیات تو منطقه ی آزاد شده که مستقر شدیم به فاصله کمی دشمن از جناح دیگری پاتک زد از آن پاتک های سنگین و تمام عیار،بچه هایی که آن سمت بودند تعدادشان شاید به انگشتان دو دست هم نمی رسید. شرایط طوری بود که جناح های دیگر را نمی شد خالی کرد و به کمک آنها رفت. عبدالحسین تا فکر نیروی کمکی بکند برای آن جناح ،درگیری شدید شد بچه ها دفاع جانانه ای می کردند، با همان تعداد کم. تو مدت کوتاهی کار به جای باریک کشید حالا بچه ها با نارنجک جلوی دشمن را می گرفتند " ۱ " حتی تو چند مورد کار به جنگ تن به تن هم رسید ولی عراقی ها نتوانستند نفوذ کنند تو شنودی که از بی سیم هاشان داشتیم فهمیدیم قصد عقب نشینی دارند، فکر می کردند نیروی زیادی از ما روی آن ارتفاع مستقر شده این درست تو وقتی بود که بالای آن ارتفاع، فقط دو نفر از بچه ها مانده بودند بیسیم چی و یک رزمنده ی دیگر بقیه یا شهید شده بودند یا مجروح همان دو نفر، جوری آتش می ریختند که دشمن فکر کرده بود با نیروی زیادی طرف است. وقتی می خواستند عقب نشینی کنند تو بیسیم می شنیدم که فرمانده شان می گفت: اگه بیاین عقب همه تون تیرباران می شین بیچاره ها از این طرف داد میزدند ما تلفاتمون زیاد بوده دیگه نمی توانیم بند بیاریم... اینها را به بچه های روی ارتفاع از طریق بیسیم گفتم. همین باعث می شد بیشتر از قبل مقاومت کنند. به قول عبدالحسین خواست خدا بود که اون ارتفاع حفظ بشه. آخر کار هم باز خود او همتی کرد یک گردان نیروی کمکی فرستاد برای آن ارتفاع ،فرمانده ی گردان مابین راه شهید شد نیروها ولی خودشان را به ارتفاع رساندند. پاورقی ۱- به همین خاطر آن ارتفاع، به ارتفاع نارنجکی معروف شد ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 شیرین تر از عسل ساعتی بعد آن جا هم تثبیت شد. محمد حسن شعبانی تو عملیات میمک سر راهمان یک سری ارتفاعات بود باید از آنها می گذشتیم و آن طرف توی دشت خاکریز می زدیم این کار کمترین نتیجه اش چند برابر شدن کارآیی سایت موشکی ما بود از آن جاجواب حمله های موشکی دشمن به شهرهامان را خیلی بهتر می توانستیم بدهیم. سه تا تیپ از لشکر پنج نصر مأمور این کار شدند؛ تیپ ما که تیپ امام صادق (سلام الله علیه) بود، تیپ امام موسی کاظم (سلام الله علیه) و تیپی که عبدالحسین فرمانده اش بود ،تیپ جوادالائمه (سلام الله عليه) کار او از همه مشکل تربود باید از روبرو وارد عمل می شد و یک سری ارتفاعات حفره ای و ارتفاعات رملی و یک ارتفاع تخم مرغی را از دشمن می گرفت دو تا تیپ هم قرار بود از جناحین عمل کنند. شناساییهای سخت و طاقت فرسا تمام شد و بالاخره شب عملیات رسید و ما پا گذاشتیم تو میدان، عملیات سخت و نفس گیری بود تیپ عبدالحسین منطقه خودش را گرفت و مدتی بعد تثبیت کرد. تیپ امام موسی کاظم(سلام الله علیه) هم که جناح راست بود کارش را با موفقیت تمام کرد. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 شیرین تر از عسل تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد منطقه را گرفتیم ولی تثبیت نشد از همان جناح هم دشمن پاتک های سختی زد و خیلی فشار آورد. اگر اشتباه نکنم درست هفت شبانه روز مقاومت کردیم و ،جنگیدیم، ولی باز منطقه تثبیت نشد. روز هفتم دیگر نفس بچه ها گرفته شده بود روحیه مان هم تعریفی نداشت شرایط طوری بود که از عقب هم نمی شد نیروی کمکی بیاید، تحمل هر لحظه سخت تر از لحظه ی قبل می شد .برامان آتش دشمن شدیدتر می شد و مقاومت ما ضعیفتر. پاتک آخرش را انگار فقط برای پیروز شدن زده بود کار داشت به جای باریکی می.کشید بعضی ها زده بودند به در ناامیدی و پاک داشتند مأیوس می شدند تو این حال و هوا یک هو سر و صدای بی سیم بلند شد. صدای عبدالحسین را که شنیدم روحیه ی دیگری پیدا کردم با رفیعی . ۱. کار داشت همان نزدیکی بود، سریع آمد و گوشی را از دست بیسیم چی قاپید تو آن سرو صدا و انفجارهای پی در پی شروع کرد بلند - بلند حرف زدن. از لابلای حرفها، وقتی فهمیدم عبدالحسین می خواهد چکار کند کم مانده بود از خوشحالی فریاد بزنم، سریع دویدم مابین بچه ها و تا مقاومتشان بیشتر شود خبر را به شان دادم، تو آن شرایط سخت این کار او هزاران بار از عسل شیرین تر بود برای ما. تصمیم گرفته بود یکی از گردان هایش را برای کمک بفرستد و .فرستاد مهم تر از این قضیه آمدن خود او بود. بچه ها وقتی او را کناررفیعی دیدند، روحیه شان از این رو به آن روشد پابه پای بقیه شروع کرد به جنگیدن، تو مدت کوتاهی ورق به نفع ما برگشت و مدتی بعد منطقه ی ما هم تثبیت شد. پاورقی ۱- فرمانده تیپ امام صادق (سلام الله علیه) ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه شوری آیه ۳۹ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ و (مؤمنان) كسانى هستند كه هرگاه به آنان ستم و ظلمی بشود (تسليم ظلم نشده و) يارى مى‌طلبند. @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
🌹 امام جواد عليه السلام: ✍ اعتماد به خداوند متعال بـهـای هر چیز گـرانـی است و نردبان رسیدن به هر بلندایی. 📚 ميزان الحکمه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۹ @Tobeh_Channel
❤️ دل مرده‌ایم و یادِ شماجان میدهد به ما… قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما..! 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
پرواز‌کردن‌سخت‌نیست عاشق‌کہ‌باشۍبالت‌مۍ‌دهند؛ ویادت‌مۍ‌دهندتاپرواز‌ڪنی آن‌هم‌عاشقانہ....💔(: 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها سید کاظم حسینی گردان حر، سال شصت و یک تشکیل شد برای سرو سامان گرفتنش خیلی زحمت کشیدیم. عبدالحیسن تمام هم و غمش را گذاشت تا بالاخره گردان رو آمد، فرماندهی اش هم از همان اول با خود او شد. بعد از شکل گرفتن گردان، بلافاصله رفتیم بستان ،آن جا یکسری جلساتی گذاشته شد بعد از کلی بحث و صحبت بناشد خط چذابه و مالک را تحویل بگیریم، فرماندهی تیپ گفت:«شما سه روز مهلت دارین برای شناسایی و کارهای مقدماتی، ان شاء الله بعدش خط رو تحویل می گیرید.» همان روز ،عبدالحسین فرمانده گروهان ها را خواست ،با امیر عباسی و خود مسؤول خط رفتیم قرار گاه تیپ، برای شناسایی اولیه، عباسی به زیر و بم خط آشنا بود و آن طرف ها را مثل کف دستش می شناخت. کارمان دو شب طول کشید دیده بانی، ،نگهبانی، کمین ها و تمام منطقه را یک شناسایی کلی کردیم. فهمیدیم همه ی آن دور و اطراف تو تیررس دشمن است رو همین حساب تیر مستقیم زیاد می زدند. یکی گفت: «باید هوای این مورد رو خیلی داشته باشیم.» روز سوم آمدیم عقب که گردان را آماده حرکت بکنیم شبش بنا بود برویم خط را تحویل بگیریم صبح زود با عبدالحسین و چند تا دیگر از بچه،ها نشسته بودیم تو یکی از چادرها به صبحانه خوردن عبدالحسین زودتر از بقیه از سر سفره رفت کنار، سر سفره هم که بود با بی میلی لقمه می گرفت و می گذاشت تو دهانش زیاد چیزی نخورد. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها دو، سه روزی بود که گرفته و دمغ نشان می داد آن روز ولی به اوج خودش داشت می رسید. خودم را کمی جابجا کردم و با خنده گفتم :«طوری شده حاج آقا؟» لبخند کم رمقی زد و پرسید: «برای چی؟» «خیلی رفتی تو لاک خودت» چند لحظه ای ساکت ماند. بعد که به حرف آمد گفت:«عملیات فتح المبین که تموم شد از خدا خواستم که دیگه تو این مسائل پدافندی و تو نگهداشتن خط نیفتم» یکی دو تا از بچه ها جور خاصی نگاش کردند انگار هضم مسأله براشان سنگین بود، او پی صحبتش را گرفت. «البته هرچی وظیفه باشه انجام میدیم ولی من از خدا این طوری خواستم» لحن صداش غمگین تر شد ادامه داد: «حالا مثل اینکه خداوند دعای ما رو مستجاب نفرموده، حتماً صلاح نیست که ما تو این منطقه خط شکن باشیم» تو جبهه مشکل ترین کارها شکستن خطوط دشمن بود. او هم تو تمام کارها همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و ،مکتب با همه ی وجودش مایه می گذاشت. بعد از صبحانه گفت:«بسیجی ها و تمام کادر گردان رو جمع کنید که هم بیشتر باهاشون آشنا بشم و هم یک صحبتی بکنم.» گردان را تو میدان موقت صبحگاه جمع کردیم بچه های تبلیغات هم بساط میکروفن و بلندگوها را آماده کردند. رفت پشت تریبون چند آیه ای از قرآن خواند و شروع کرد به صحبت. سخنرانی اش مفصل بود،حول و حوش یک ساعت طول کشید بعد از صحبت، چند دقیقه ای ما بین بچه ها گشت به سؤال ها جواب می داد و از بعضی ها هم اسم و فامیلشان را می پرسید و چیزهای دیگر،از این کار هم خلاص شد. با هم رفتیم کنار چادر فرماندهی و همان گوشه نشستیم گفت:«من خیلی حرف داشتم که به این بچه ها بزنم ولی نگفتم.» پرسیدم :«درباره ی چی؟» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها درباره ی مسائل پدافند و این حرف ها گفتم:«خب چرا نگفتی؟!» نفس عمیقی کشید و گفت:«چون هنوز منتظرم که شاید فرجی بشه و امشب بریم برای عملیات» «زیاد سخت نگیرحاجی، ما باید امشب خط پدافندی تحویل بگیریم که می گیریم ان شاء الله.» تا او را بیشتر بی خیال مطلب بکنم،گفتم:: از اینهاگذشته، مگه خودت نگفتی هرچی وظیفه باشه انجام می دیم؟» .... تو همین صحبتها بودیم که یکدفعه سرو کله ی یک موتور از دور پیدا شد داشت با سرعت می آمد طرف ما نزدیک که شد درچه ای "۱".و مهندس امیرخانی ۲ را شناختم. بلند شدیم و رفتیم به استقبال، خود درچه ای پشت موتور نشسته بود. جلوی پای ما نگه داشت سریع آمد پایین و گفت:«آقای برونسی نیروها رو جمع کن، جمع کن همه رو براشون صحبت دارم.» تند تند حرف میزد و کلمه ها را پشت سر هم می گفت، معلوم بود خبر مهمی دارد همین را ازش پرسیدیم. «نیروها رو جمع کنید تا یکجا برای همه تون بگم» بچه ها تازه متفرق شده بودند تو فاصله ی چند دقیقه دوباره همه را جمع کردیم درچه ای ایستاد به سخنرانی، قبل از آن یک کلمه هم چیزی نگفت و خبر را لو نداد اول صحبت آن روزش را هنوز یادم هست. پاورقی ۱- سید هشام درچه ای فرمانده تیپ جوادالائمه علیه و علیهم السلام بود که در یکی از عملیاتها به خیل آزادگان پیوست و بعد از جنگ به وطن بازگشت. ۲- بعدها به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها «شما عزیزان گردانی رو تشکیل دادین که فرماندهی اون اگر اراده کنه و به کوه ،بزنه کوه رو به دو نیم می کنه.» من و عبدالحسین دو سه قدمی آن طرفتر از او ایستاده بودیم تا این جمله را گفت، یکدفعه همه ی نگاه ها برگشت به طرف عبدالحسین، دست و پاش را گم نکرد خونسرد و طبیعی ایستاده بود همان جا آهسته خندید و نزدیک گوشم گفت: «ببین آقای درچه ای چی داره میگه، کدوم کوه رو ما می خوایم نصفش کنیم؟ ما رو چه به این کارها؟» سید هاشم درچه ای دوباره شروع کرد به حرف زدن، عبدالحسین پی حرفش گفت:« انگارسید نمی دونه که ما می خوایم بریم تو این باتلاق های چذابه خط تحویل بگیرم» آقای درچه ای هنوز داشت از عبدالحسین تعریف می.کرد حسابی سنگ تمام گذاشته بود من تو فکر این بودم که چه خبری برای ما آورده لابلای صحبت یکدفعه رفت سر اصل ماجرا، گفت:: خداوند به تیپ ما لطف فرموده و مأموریت ویژه ای از طرف قرارگاه قدس به ما دادن» تا این را گفت صورت عبدالحسین مثل گلی که بسته باشد و یکهو باز شود از هم شکفت. قرارگاه قدس یک گردان برای مأموریت از ما خواسته ما هم تو گردان های تیپ که بررسی کردیم، دل خوش شدیم به گردان حر،مکثی کرد و ادامه داد:«ان شاءالله گردان شما تو این عملیات بتونه آبروی تیپ رو حفظ کنه.» به صورت عبدالحسین نگاه کردم اشک هاش داشت می ریخت معلوم بود بی اختیار گریه اش گرفته با شوق به اش گفتم:::دعات مستجاب شد ،حاجی ،باز هم خط شکن شدی» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈 3 آذر / قوس 1403 👈21 جمادی الاول 1446👈23 نوامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛صبح روز اول هفته را با صدقه آغاز کنید. 📛برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید. مناسبترین قیمت و مطمئن.👇 @Herz_adiye_hamrah 🚘مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد. 👶 مناسب زایمان هم نیست. 💑مباشرت امشب شب یکشنبه : سندی مبنی بر تاثیر مباشرت بر فرزند وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️تعلیم و تعلم. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️اشتغال به تجارت. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️و ارسال جنس به مشتری نیک است. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث روشنی دل می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 22 سوره مبارکه "حج" است. کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام. 👇ادمین...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
📍دست‌نوشته سردار داوود جعفری: 💠 آیت الله میلانی: بنشینید توی روز یه مقداری با امام زمان (عج) درد و دل بکنید، خوب نیست یه شیعه ای که روزش شب بشه و شبش روز بشه اصلا به یاد امام زمانش نباشه. بنشینید یه چند دقیقه ای ولو آدم حال هم نداشته باشه مفاتیح رو باز کنید یه دعائی بخونید و همین زبان خودمونی یه سلام و علیکی بکنید با آقا ، درد و دلی بکنید. 🔰 انتشار برای اولین بار به مناسبت دومین سالگرد شهادت شهید 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید داوود جعفری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🏝با هر صبح بارقه‌ای از نور، طلوع خورشید مهربانی را نوید می‌دهد، ومن دلگرم به بودن‌تان حضرت پدر! برای شروعی زیبا سلام می‌کنم!🏝 ⚘الْمُؤَمَّلِ لِلنَّجَاةِ، الْمُرْتَجَى لِلشَّفَاعَةِ، الْمُفَوَّضِ إِلَيْهِ دِينُ اللَّهِ همان كه از او آرزوي نجات برند، و اميد شفاعت از او دارند، آن كه دين خدا به او واگذار گشته⚘ 📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
جانِ‌ هر‌ زنده‌ دلی... زنده‌ به جان‌ِ‌ دگر‌است من‌ همانم‌ که دلم‌... زنده‌ به یادِ‌ شهداست 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها تو همان حال گریه،خندید انگارازخوشحالی نمی دانست چکار کند بچه های گردان هم حال و هوای دیگری پیدا کرده بودند. حرف های آقای درچه ای که تمام شد مأموریت را رسماً به فرماندهی گردان ابلاغ کرد. بعد از خداحافظی و سفارشات لازم، با مهندس امیرخانی سوارموتور،شدند گازش را گرفت و چند لحظه ی بعد از ما دور شدند. عبدالحسین دوباره برای بچه ها سخنرانی کرد.این بار ولی،حال دیگری داشت پر شور حرف می زد و جانانه همه را بدون استثناء گریه انداخت حسابی هم گریه کردیم آخر صحبتش دستورات لازم را داد و گفت:« سریع وسایل رو جمع و جور کنید که به امید حق راه بیفتیم.» زود آماده ی حرکت شدیم باید می رفتیم قرارگاه قدس که تو دل حمیدیه زده بودند و فرماندهی اش با عزیز جعفری بود سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم. قرارگاه که رسیدیم تازه فهمیدیم که صحبت از یک عملیات بزرگ است؛ عملیات بیت المقدس، آن جا زیادمعطل نشدیم باز مأمورمان کردند به تیپ بیت المقدس اهواز،رفتیم طرف جنگل نورد و منطقه ی دب حردان. ستاره های آسمان شب را گرفته بودند که رسیدیم،آقای کلاه کج فرماندهی تیپ آمد به استقبالمان. بعد از خواندن نماز برنامه ی کارمان را مشخص کرد و ما جایگزین یکی از گردان های تیپ شدیم ساعت های ده یازده شب بود که همه ی کارها روبراه شد نگهبانی ها را گذاشتیم و بقیه بنا شد به حالت آماده باش و با وضعیت کامل استراحت کنند حالا باید منتظر دستور حمله می.ماندیم من هم رفتم تو سنگر نشسته بودم تو حال خودم، از بیرون صدایی شنیدم دقت که ،کردم دیدم صدای گریه است. رفتم بیرون. حاجی کنارخاکریز کز کرده بود و همچین با سوز اشک می ریخت که آدم بی اختیار گریه اش می گرفت. حال منقلبی داشت. با چشمهای گرد شده ام پرسیدم:«چیه؟ چیزی شده؟!» انگشت شست و سبابه را گذاشت رو دو تا چشمهاش، اشکشان را پاک کرد سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. با آه گفت: «دلم می سوزه!» برای چی؟ طوری شده مگه؟» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟ یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟» زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم. «یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟» گفتم: «آره یادم هست.» «هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.» گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟» گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.» به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.» نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!» «یک دعای توسلی بخونیم» «حواست کجاست حاجی؟» انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.» کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟ یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟» زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم. «یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟» گفتم: «آره یادم هست.» «هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.» گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟» گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.» به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.» نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!» «یک دعای توسلی بخونیم» «حواست کجاست حاجی؟» انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.» کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تک ورها رفتیم تو سنگر فرماندهی،چهار پنج تا از بچه ها را صدا زد بنا شدپنج شش نفری، دعای توسل بخوانیم. وقتی همه جمع شدند،خودش جلوتر از بقیه نشست و خواندن دعا را شروع کرد. واقعاً فراموشم نمی شود آن شب را،سوز صداش تا اعماق وجود آدم را می سوزاند.از همان اول تا آخر دعا، به شدت گریه کردیم خیلی با شوربود. آخر دعا به حالت عجز و زاری گفت:«دعاکنید إن شاءالله این عملیات پیروز بشه که باز دوباره نخوایم بعد از دو سال همین جا بمونیم یا خدای نکرده بریم عقب تر.».... آن شب را تا صبح منتظر دستور حمله ماندیم بعد از اذان صبح هم خبری نشد در تمام طول این مدت صدای تیراندازی و درگیری به گوش می رسید. حدود هفت و هشت صبح بود که آقای غلامپور از پشت بی سیم با عبدالحسین حرف زد و دستور حمله را داد. قبلش ما یک شناسایی کلی از منطقه کرده بودیم. اسم رمز عملیات را به بچه ها گفتیم و باهمان اطلاعات کم زدیم به خط دشمن ،از لابلای نیزارها رفتیم جلو، عجیب بود؛ حتی یک تیر هم به طرف ما شلیک نمی شد تازه وقتی پا گذاشتیم رو دژ دشمن، دیدیم عراقی ها به سرعت باد و طوفان دارند فرار می کنند همه مات و مبهوت نگاهشان کردند برای همه سؤال شده بود که چرا فرار می کنند؟ گفتم به احتمال قوی از دیشب تا حالا تحت فشار روحی بودن امروز صبح تا ما رو دیدن دیگه نتونستن طاقت بیارن یکدفعه عبدالحسین از گرد راه رسید داد زد :«پسر چرا و ایستادین شماها؟!برین دنبالشون، برین.» گویی وضعیت دستمان آمد پا گذاشتیم به تعقیبشان، تا ایستگاه حسینیه دنبالشان رفتیم و تا جایی که جا داشت، ازشان اسیر گرفتیم و غنائم جنگی. تازه آن جا فهمیدیم کار اصلی را بچه های تیپ بیست و یک امام رضا (سلام الله علیه) و نیروهای دیگر کرده اند. از سمت ایستگاه حسینیه از کارون رد شده و دشمن را بریده بودند. دشمن هم منطقه ی پادگان حمید و ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💐مدافع حرم «علی اکبر زوار» در ۱۷ آذرماه ۱۳۵۶ در شهر مشهدمقدس دیده به جهان گشود.بسیار آرام و صبور بود و هرکاری را که شروع می کرد، حتما به اتمام می رساند.همچنین به آیت الله قاضی ارادت ویژه ای داشت و سفارش می‌کرد، که همه زندگینامه این عالم را مطالعه کنند. 🌴به عنوان دیده بان خدمت می‌کرد و اجازه شرکت در عملیات را نداشت، اما به دلیل خوابی که دیده بود و اصرارش اجازه شرکت در عملیات را به او داد. 🌷در حین عملیات درتاریخ ۲ آذرماه ۱۳۹۴به فیض شهادت رسید و به جهت اینکه این شهید عزیز از ناحیه قفسه سینه به بالا دچار مجروحیت شده بود و منطقه نیز در دست دشمن افتاده بود، امکان برگرداندن پیکرهای پاک شهدا وجود نداشت. سرانجام پس از گذشت یک سال مفقود الجسم بودن پیکر پاک این شهید والامقام شناسایی و در تاریخ ۳۰ آذرماه ۱۳۹۵ تشییع و در بهشت رضا(علیه‌السلام) قطعه ۱۵ به خاک سپرده شد. 🌹 اکبر_زوار •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤 🖤🖤فاطمة الزهراء🖤 🖤فاطمة الزهراء🖤 ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید علی اکبر زوار 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃