eitaa logo
چراغ مطالعه
132 دنبال‌کننده
252 عکس
31 ویدیو
1 فایل
📚دورهمی نوجوانان کتاب‌خوان محلی برای به اشتراک گذاشتنِ برشی از خوانده‌ها، معرفی یا نقد کتاب، اخبار مربوط به کتاب.
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد صالح از تمام نیروهایش کار می‌کشد و از تمام استعدادش مدد می‌گیرد وگرنه احتکار کرده است. و مرد صالح آنچه را که به دست می‌آورد در راه حق مصرف می‌کند و گر نه اسراف کرده است. مرد صالح اگر برایش استعدادی نباشد و برایش نیرویی نمانده باشد، به خود نمی‌پیچد و عقده نمی‌گیرد که هر کس به اندازه‌ای که نیرو دارد وظیفه دارد و بر اساس نسبت سود و سرمایه پاداش می‌گیرد و دیگر مسئله‌ای نیست. ص۳۶ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*لج‌بازی روزی روزگاری، درخت بزرگ گلابی دید ریشه‌اش از خاک درآمده. زود یکی از گلابی‌های گُنده‌اش را از آن بالا زد به سر ریشه‌اش که: «برو زیر خاک، نمی‌خواهم کسی تو را ببیند، همه باید گلابی‌های درشت و خوشمزۀ مرا ببینند و من را تحسین و تشویق کنند.» ریشه گفت: «ما ریشه‌ها، سال‌ها در زیر خاک پنهان هستیم، سختی می‌کشیم و آب و قوّت را از زمین می‌گیریم و به شما درخت‌ها می‌دهیم و شما با گُل و میوه‌تان آن بالا خودنمایی می‌کنید.» ریشه این را گفت و سر زیر خاک برد و به ریشۀ دیگر گفت: «بیا به درخت‌مان آب نرسانیم تا دست از خودنمایی بردارد.» آن ریشه به ریشۀ دیگر گفت. ریشه‌های درخت‌ها که در کنار هم بودند پیغام را به همدیگر رساندند. درخت‌ها تشنه بودند، روز به روز حالشان بدتر می‌شد. دسته‌جمعی پیش ریشه‌ها التماس کردند، درخت گلابی که میوه‌اش را بر سر ریشه‌اش زده بود، خم شد. تعظیم کرد و شاخه‌های تشنه‌اش را به طرف ریشه‌اش دراز کرد و گفت: «عزیز دلم، ریشۀ مهربانم! من با تو شوخی کردم، می ترسیدم از خاک بیرون بیایی و سرما بخوری و خشک شوی، انسان و حیوان پایشان را بگذارند رویت. خدا نکرده با تیشه و تبر بلایی سرت بیاورند.» ریشه‌ها لج کردند و به درخت‌ها آب و غذا ندادند. درخت‌ها خشک شدند. درخت‌ها که خشک شدند ریشه‌ها هم خشک شدند و مُردند. ص۱۴۰ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*عیوب پنهان حکایت کرده‌اند که عارفی جامه‌ای بدوخت و در آن نیک مهارت خویش به کار برد. اما هنگامی که آن را بفروخت، به سبب عیوبی که داشت، پسش آوردند. عارف بگریست. مشتری گفت: ای فلان، گریه بگذار، من بدین جامه راضیم. گفت: گریه‌ام از آن نیست. بل از آن است که در کار این جامه تمامی کوشش و مهارت خویش بکار بردم و بسبب عیوبی که بر من پنهان مرا پسش دادند. از این رو ترسم از آن است که کار چهل ساله من نیز بهمان سبب ، مرا پس داده شود. ص۳۱۸ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
انگلیسی‌ها مثل اسپانیایی‌ها از خشونت و زور برای تغییر مذهب سرخ‌پوست‌ها استفاده می‌کردند. کشیشهای انگلیسی برای تسخیر سرزمین سرخ‌ها بخشهایی از انجیل را نقل می‌کردند: «از من بخواه. من بی‌دینان را به تو می‌بخشم و جهان را مِلک تو خواهم کرد.» به نظر آنها این «بی‌دینان» سرخ‌پوست‌ها بودند؛ پس خدا املاک آنها را به مسیحیان بخشیده است. کشیش‌های انگلیسی از جملات دیگری از انجیل برای سرکوب سرخ‌پوست‌ها استفاده می‌کردند: «هر کس که گردن به حکم فرمانروا ننهد، خلاف نظم الهى عمل می‌کند و آنها که چنین خلافی می‌کنند لعن و نفرین را از آن خود خواهند کرد.» انگلیسی‌ها خود را حاکم سرزمینهای نویافته می‌دانستند. پس سرخ‌پوستهایی که با آنها مخالفت می‌کردند مطابق انجیل، به نفرین خداوند دچار می‌شدند. هنگامی که سرخ‌پوستها به بردگی وادار می‌شدند یا از چراگاه‌های خود رانده شده و دسته‌جمعی کشته می‌شدند، کشیشان انگلیسی همۀ این حوادث را نشانه‌ای از آن «نفرین ابدی» می‌دانستند. ج ۴، ص ۳۱ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*داستان دو کتاب «ویلفرد کنتول اسمیت» یک کشیش کانادایی بود که برای تبلیغ در شبه قارۀ هند راهی این سرزمین شده بود. اسمیت پیش از حرکت به هند، در انگلستان در گردهمایی جهانی مبلّغان شرکت کرد. «هندریک کرامر» برگزارکنندۀ این گردهمایی، در کتاب «پیام مسیحی در دنیای غیر مسیحی» که به مناسبت همین مراسم منتشر کرده بود، همۀ ادیان دیگر را رد کرده، پیروان آنها را خطاکار می‌دانست. اسمیت در حالی که جملات کرامر در ذهنش تکرار می‌شد، راهی هند شد و برای تبلیغ مسیحیت در میان بودایی‌ها و تعداد اندکی از مسلمانان، عازم کوه‌های هیمالیا شد. او در یکی از گردنه‌های هیمالیا با پیرمرد بسیار فقیری روبه رو شد که میوه‌های وحشی و کوهی را برای فروش به کنار راه آورده بود. پیرمرد پابرهنه بود و آن قدر فقیر بود که حتی پولی برای خریدن سنگ ترازو نداشت. او یک سنگ بزرگ و دو سنگ کوچک را که ادعا می‌کرد دو پوند (حدود ۹۰۰ گرم) وزن دارند به جای وزنۀ ترازو به کار می‌برد. اسمیت از پیرمرد خواست دو پوند میوه به او بدهد و هنگامی که پیرمرد سنگ‌ها را در ترازو گذاشت به او اعتراض کرد که: «من از کجا مطمئن باشم که تو راست می‌گویی و این سنگ‌ها دو پوند وزن دارند؟» پیرمرد در پاسخ اسمیت، با آرامش فقط این آیۀ قرآن را بر زبان آورد: «خدا بندگانش را به خوبی می‌بیند.» و به کارش ادامه داد. اسمیت از ایمان عمیق این پیرمرد فقیر در گردنه‌های دوردست هیمالیا به شدت شگفت‌زده شد. آیا او می‌توانست با تبلیغ مسیحیت ایمانی محکم‌تر و عمیق‌تر از این را به او ببخشد؟ بار دیگر جملات کرامر و ایمان سرسختانۀ او را به باطل بودن همۀ ادیان به جز مسیحیت به یاد آورد و آرزو کرد ای کاش کرامر هم آنجا بود. اسمیت به کشورش بازگشت و بقیۀ عمر را به تحقیق دربارۀ اسلام پرداخت و به یکی از اسلام‌شناسان بزرگ مغرب‌زمین تبدیل شد. کتاب‌های «دربارۀ درک اسلام» و «اسلام در تاریخ جدید» از مشهورترین کتاب‌های او هستند. ج۴ ص۱۱۲ ‎ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*کورۀ بلاها طلا را چرا درون آتش می‌اندازند؟ گاه به این دلیل است که فقط می‌خواهند بگویند این طلای خالص نیست. دوم آنکه گاه می‌خواهند به ما نشان دهند که طلای خالص است. پس طلا را به دو دلیل به کورۀ آتش می‌برند: یکی اینکه ثابت کنند خالص نیست و دوم اینکه خالص هـست. اگر ما را به کورۀ آتش ابتلائات و گرفتاریها می‌برند برای آنست که به ما بگویند شما خالص نیستید و فکری به حال خود کنید؛ اما هنگامی که معصومان علیه السلام را به کورۀ آتشین بلا می‌برند برای این است که به ما نشان دهند آنان خالص و پاک هستند. پس چنانچه می‌خواهید دنبال کسی راه افتاده و از او پیروی کنید پیرو و دنباله‌رو معصومان علیهم السلام باشید. آن همه حوادثِ سخت و جانسوز که برای خاندان پیامبر(ص) پیش آمد، رمز و رازش همین است. مثلاً در قیام عاشورا خداوند می‌خواهد به ما بگوید که امام حسین علیه‌السلام بهترین، پاک‌ترین، نجیب‌ترین و خالص‌ترین است. پس اگر می‌خواهی در زندگی پیرو کسی باشی و از او درس زندگی بیاموزی، از حسین علیه السلام پیروی کن و از وی بیاموز. ص۲۲ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*دانه (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*رابطهٔ دوستانه کارلا گفت: من بهت نمی‌گویم چی کار کنی. تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که کمکت کنم خودت فکر کنی و تصمیم بگیری.» جف گفت: «حتی مطمئن نیستم که اصلاً برادلی دلش می‌خواهد دوست من باشد یا نه! امروز زنگ تفریح با هم این طرف آن طرف پرسه زدیم. ولی کاری نکردیم. رفتارش طوری بود که انگار نه انگار من آنجا هستم! بعد، وقتی باران شروع شد، دوید و سعی کرد بچه‌های کوچک‌تر را تو گِل‌ها هل بدهد!» کارلا پرسید: «می‌توانی احساساتت را با او در میان بگذاری؟ راه واقعی درست کردن یک رابطهٔ دوستانه همین است: صحبت کردن، روراست بودن و در میان گذاشتن احساسات. یعنی... همین کاری که ما داریم می‌کنیم: با هم صحبت می‌کنیم و با هم روراستیم. برای همین هم هست که با هم دوستیم.» جف گفت: «ولی برادلی از زمین تا آسمان با من و شما فرق دارد!» – فکر می‌کنم اگر تو با او دوستانه و صمیمانه رفتار کنی او هم با تو دوستانه و صمیمانه رفتار می‌کند. به قول معروف همیشه یِر به یِر می‌شوی! ص۳۸ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*هیولا کارلا گفت: «به عقیدهٔ من در درون همه خوبی هست. همه شادی، غم و تنهایی را احساس می‌کنند، اما گاهی مردم خیال می‌کنند که کسی هیولاست، برای اینکه نمی‌توانند خوبی‌ای را که در درونش هست ببینند .بعد … اتفاق وحشتناکی می‌افتد.» –می‌کشندش؟ –نه، چیزی بدتر از آن! یکی بهش لقب هیولا می‌دهد و بقیه کم‌کم به همین اسم صدایش می‌زنند و با او مانند یک هیولا برخورد می‌کنند. پس از مدتی خودش هم باورش می‌شود! فکر می‌کند که واقعاً هیولاست! بنابراین عین هیولا رفتار می‌کند. با وجود همهٔ اینها او هیولا نیست و خوبی‌های زیادی در عمق وجودش نهفته است. ص۱۱۰ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*هیولای واقعی اگر یک هیولا به تو سلام کند، باید جوابش را بدهی. اگر ندهی، من شک می‌کنم که هیولای واقعی کدام‌تان است! ص۱۶۵ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*یادگیری بهتر بچه‌ها زمانی که تحتِ فشارِ روانی نیستند، بهتر یاد می‌گیرند. وقتی که از حضور در مدرسه، لذت می‌برند، موفق‌تر می‌شوند. ص۱۸۰ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
*زخم‌های شرافتمندانه روی تخت مقابل کریم، پیرمردی بود که هر وقت او لنگ‌لنگان از کنارش رد می‌شد، تا به دستشویی بوگندو (به خاطر نبودِ آب) برود، می‌خندید و می‌گفت: «کریم! زخم‌های تو زخم‌های شرافتمندانه‌ست! من اگه عین تو جوون بودم، اون رو به همه عالم و آدم نشون می‌دادم!» *یک تکه زمین کوچک ص۲۶۲ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab