eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . کپی؟ حلالت مؤمن👀 . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🌻 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🌱 روزگار سخت بر تن نحیفم تازیانه میزد. می بایست چگونه زندگی کنم؟ آیا طعم شکست را بپذیرم و زیر ابرهای تاریک زندگی کمر خم کنم؟ یا بیخیال طوفان سهمگین زندگیم با صلابت بایستم و خم به ابرو نیاورم؟ تا کی خودم را پنهان کنم و از خود حقیقی ام دوری کنم؟ تا کی اسیر آن چه دست و پایم را به خود زنجیر کرده باشم؟ بعد مدتہا خانہ نشینی تصمیم گرفتم بیرون بروم. به آدرسی که حاج آقا پناهی گفته بود رفتم. روے تابلو با خط درشت نوشتہ شده بود "دڪتر بتول صارمے، روانپزشڪ و مشاور" وارد مطب شدم. گوشه ای را انتخاب کردم و نشستم. ڪنارم دخترجوانے با ناخن هاے مانیڪور ڪرده و لاڪ زده نشسته بود، موهایے ڪہ از زیر شالش روے شانہ اش ریختہ بود را کنار زد. با اکراه از او پرسیدم: _ببخشید شما خانم دڪتر رو میشناسید؟ڪارش چطوره؟ دختر جوان با لبخند گفت: بلہ من جلسہ دهمم هست.واقعا ڪارشون بیستہ. من عاشقشون هستم.اینقدر خوشتیپہ چند دقیقه بعد خانم و آقاے جوانے ڪہ خیلے از لحاظ ظاهرے متفاوت با من بودند از اتاق خارج شدند. با خود گفتم: وقتی اینها اینجور تعریف میکنند چه شود؟ از آدم هایی که همه ی مشاوره دادن هایشان طبق اصول روانشناسی غربی بود، بری بودم. منشے صدام زد . بلند شدم و داخل رفتم. خانم دڪتر با چادر و پوشیہ نشستہ بود. اول تعجب ڪردم. با خود گفتم نڪند آن دختر مرا دست انداختہ. دڪتر، پوشیہ و چادرش را در آورد. با یڪ ڪت و شلوار فیروزه اے خیلے قشنگ و شیک ، بدون روسرے جلوی من نشست. از درون ذوق زده شدم. "چہ دڪتر باحالے ...پس همینہ ڪہ اینقدر ملت رو جذب ڪرده." جلوی نامحرم با چادر و روبنده و جلو من خیلے راحت و شیڪ پوش. هیکل نسبتا تپل و چهره ی بشاشی داشت. با دیدنم لبخند زد. رژ لبش را از روی میز برداشت و به لب هایش کشید. _خب عزیزم من درخدمتتم از بس مبهوتش شده بودم نفهمیدم از کجا شروع کنم. جسته گریخته کلیت ماجرای سفرم را گفتم.از اسارتم و ازدواجم باطوفان بخاطر شرایط حساس اسارت، از ترس ها و کابوس هایی که سراغم می آمد. ترس از اذیت و آزار و تجاوز و... وقتے حرفایم تمام شد مکثی کرد و شروع بہ حرف زدن ڪرد: _ چہ سختے هایے ڪشیدے دختر خوب، مثل کوزه خوب آب دیده و پختہ شدے. میدونم چہ بہ سر خانواده ات اومد اون چند روز . چون خودم هم همین درد رو ڪشیدم. با تعجب گفتم:شما؟ چطور؟ پایش را روی پای دیگری انداخت و گفت: _شوهرم با شما بود.صادق پناهے شگفت زده شده بودم _یعنے شما خانم حاج آقا پناهے هستید؟ خندید _آره عزیزم ، شما رو هم اون فرستاده . احتمالا بهت گفتہ بہ منم نگے ڪہ اون معرفیت ڪرده _بلہ همینطوره بلند شد و روبہ رویم نشست . _امان از دست این صادق خب عزیزم تو این جلسہ شاید خیلے نتونیم باهم صحبت ڪنیم اما جلسات بعدے بیشتر. شماره تلفنم رو بهت میدهم گاهے هم تلفنے باهم حرف میزنیم. ببین اول در مورد ڪابوس هات . باید بگم طبیعیہ ، تو شرایطے کہ تو قرار گرفتے اون ترس و اضطراب ها و فشارها این مسایل پیش میاد. عڪس العمل هرڪسے یہ جوره . حتی تا دوسہ ماه ممڪنہ روے بدنت تغییرات هورمونے اتفاق بیفتہ. مثل اختلال در هورمونہاے زنانگے .بنابراین نترس . من میتونم برات دارو بنویسم تا با آرامش بخوابے اما احساس میڪنم تو قوے هستے و بدون دارو خوردن میتونے مشڪلت رو حل ڪنے. نمیخوام وابستہ بہ قرص بشے. یہ مدت کارهایے رو باهم انجام میدیم اگر بهتر نشدے آخرین گزینہ رو میزاریم روے خوردن دارو از امروز یہ دفتر برمیدارے و ڪارهایے ڪہ باید انجام بدے رو مینویسے. منم بهت زنگ میزنم و چڪ میکنم. اول اینڪہ تغذیہ ات خیلے مهمه چیزهاے مقوے میخورے. لیست مواد غذایے سالم رو برات بنویسم؟ دستش را به حالت تسلیم بالا آورد و گفت: اوه یادم رفت تو خودت پزشکی. بهرحال اگر اشتها ندارے با روزانہ نیم ساعت ورزش ڪردن اشتہا پیدا میڪنے. ورزش باید برنامہ هر روزت باشہ. همه ی اینها رو میدونی ولی من میگم که تذکر ویادآوری بشه برات. اما چند تا نڪتہ در مورد حالِ دلت : میتونے قرآن بخونے؟ کمی فکر کردم. _نمےدونم دکتر دستش را لبه ی میز گذاشت و گفت:حالشو ندارے؟یا انگیزه اش؟ _هر دو _قبلا میخوندی؟ _آره نفس عمیقی کشید و گفت:رابطہ ات با ائمہ چطوره؟ آرنجم را روے زانوهایم گذاشتم و با ڪف دستم صورتم را پوشاندم. ڪلافہ بودم .سرم را بالا آوردم _میدونید خانم دڪتر ، من قبل این سفر اینجورے نبودم .حالِ دلم خیلے خوب بود. یہ عشق، یہ جوشش، یہ فوران درونے در من وجود داشت. واقعا عاشق بودم. عشق امام حسین تو وجودم رخنہ ڪرده بود. 👇👇👇