eitaa logo
شهید محمد منتظری نیوان نار
130 دنبال‌کننده
42.7هزار عکس
25.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌷بعد از اتمام خدمت سربازى، وارد جهاد شدم. سال ١٣٦٢ بود و مـن كه هنوز هواى جنگ و جبهه در سرم بود، به عنـوان نيـروى پـشتيبانى از طرف جهاد به منطقه اعزام شده و مسئوليت اعزام نيـرو بـه منطقـه را بـه عهده گرفتم. كار بچه هاى جهاد پشتيبانى و تداركات بود، امـا مـن سـال بعد داوطلبانه در عمليات خيبر شركت كردم. 🌷حدود دو ماه نيز در جزيره مجنـون بـودم. يـك شـب دشـمن كـه از خسارات ناشى از گلوله باران خاك ايران رضايت خاطر پيدا نكرده بود و نمی‌خواست به اين حد از جنايات خود اكتفـا كنـد، دسـت بـه بمبـاران شيميايى زد. مهمات ما تمام شده بود و دو لشكر محمد رسول الله (ص) و ٤١ ثاراالله با هم قاطى شده و منتظر ايستاده بودنـد تـا عمليـات را شـروع كنند. 🌷فرمانده قبل از شروع عمليات با بچه ها كمى صحبت كـرد. او گفـت: من فرمانده شما نيستم، فرمانده همه ما آقا امام زمان (عج) است.... هنوز صحبتهاى فرمانده به اتمام نرسيده بود كه با گلوله دشـمن به شهادت رسيد. بچه ها از همان محور دست به عمليات زدند و بچـه هاى جهاد نيز پشتيبانى جنگ را عهده دار شدند. 🌷مواد شيميايى هوا را خفه و مسموم كرده بود. تا صبح طاقت آورديـم و فردا همزمان با طلوع دل انگيز خورشيد، پيروزى نصيب ما شد. بعـد از اين عمليات به منظور بازسازى و برق كشى روسـتاها بـه بـستان رفتـيم. هواپيماهاى دشمن سراسر بستان را بمباران كـرده بودنـد و بازسـازى آن مشكل به نظر می‌رسيد، اما در مقابل همت و پشتكار بچه هاى جهاد، كـار كوچك و پيش پا افتاده اى بيش نبود. راوى: رزمنده دلاور حسن مَنگليان
.... 🌷من مدتی مسئول معراج شهدا در اندیمشک بودم. در یکی از شب ها شهیدی را به آن‌جا آوردند. راننده آمبولانس قبل از این که مشخصات و آدرس شهید را به من بدهد، از آن‌جا رفت. برای پیدا کردن پلاک و مشخصات دیگر، لباس ها و جیب های شهید را گشتم، ولی چیزی پیدا نکردم. مجبور شدم او را به عنوان مجهول الهویه در سرد خانه بگذارم. 🌷همان شب آن شهید به خواب من آمد و گفت: «چرا مرا به زادگاهم نمی‌فرستی؟» از خواب پریدم و به سرعت به سردخانه رفتم این بار با دقت بیشتری به جستجو پرداختم، ولی نشانی پیدا نکردم. دوباره باز همان خواب و جستجوی دیگر، تا سه بار این خواب تکرار شد.... 🌷....بار سوم گفتم: «من چیزی پیدا نمی‌کنم، خودت شماره پلاکت را بگو.» گفت: «پلاکم از گردنم جدا شده بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم گیر کرده.» سراسیمه از خواب پریدم و به بالین پیکر شهید رفتم. پلاک در همان جایی بود که او گفته بود. 📚 کتاب "روایت عشق" ✅صالحین مجازی
مقام : مهم‌تر از عبور از سیم خاردار دشمن ‌، عبور از سیم خاردار نفس انسان است که انسان به ‌ظاهر آن را دشمن هم نمیداند و دوست حساب میکند . #