⛄️ مثال ماشین عمه برتا (Aunt Bertha) توسط ندبلاک در مقاله Psychologism and Behaviourism (1981) علیه تعریف تورینگی از هوش ارائه شده است. بلاک این ماشین را با حافظهای عظیم در نظر میگیرد که تمام پاسخهای عمه برتای واقعی برای پرسشهای مختلف در طول یک زمان مشخص (مثلا یکساعت) در آن برنامهنویسی شده باشد. لذا ندبلاک استدلال میکند که #آزمون_تورینگ شرط کافی برای هوش نیست.
⛄️ چنین ماشینی - بنا به فرض - خواهد توانست آزمون تورینگ را با پاسخهای کاملا شبیه انسان پاس کند. اما پاسکردن #تست_تورینگ توسط این ماشین نمیتواند شاهدی بر هوشمندی آن باشد. درستی پاسخهای این ماشین به سؤالات آزمون، از آنجا ناشی میشود که پاسخهای عمه برتای واقعی درست و بجا هستند و این ماشین صرفا برای ذخیره و تکرار آن پاسخها برنامهنویسی شده است.
⛄️ باید توجه داشت که ماشین عمه برتا یک ماشین فرضی (و نه واقعی و کاربردی) است که حتی اگر امکان تحقق عملی نداشته باشد، اما صرف امکان منطقی آن برای هدف بلاک کفایت میکند. در واقع این استدلال در سطح مفهومی طراحی شده و میخواهد تحلیل مفهومی تست تورینگ از هوش را به چالش بکشد.
⛄️ ممکن است استدلال بلاک را (که ابتدای دهه 80 نیز ارائه شده)، مربوط به استراتژی کلاسیک و قدیمی در #هوش_مصنوعی تلقی کنیم که براساس ذخیرهسازی و حافظه در #برنامه_نویسی پیش میرفت. حال آنکه #یادگیری_ماشین در دهههای اخیر اساسا برپایه ذخیرهسازی در حافظه نیست. بلکه ماشین در دوره کارورزی (training) یکسری موقعیتها را تمرین میکند و پاسخهای بهینه برای هر موقعیت را در مییابد. او آنگاه در موقعیتهای جدید براساس تمرینهایی که در دوره کارورزی گذرانده، پاسخ درست و بجا را بیرون میدهد.
⛄️ مسئله اما اینجاست که چنین ماشینی کماکان از وابستگی به هوش انسانی برنامهنویس و از معیار تشخیص نوع موقعیت جدید خلاصی نمییابد. او همچنان در نحوه مراجعه به ورودی و خروجیهای دوره کارورزی برای پاسخدهی به موقعیت جدید، از نوعی برنامهنویسی پیروی میکند که هوش انسانی برایش ریلگذاری کرده است.
و از آن مهمتر، تشخیص اینکه موقعیت جدید از نوع کدام موقعیتهای تمرینشدهی پیشین است، خود نیازمند معیاری بسیار پیچیده و گاه منحصر بفرد است.
⛄️ ممکن است ماشین قبلا موقعیت زیادی را تمرین کرده و پاسخهای درست و بجا برای هریک را دستهبندی کرده باشد. ولی اکنون با موقعیت جدیدی مواجه شده که به آسانی قابل تطبیق با موقعیتهای (ولو پرشمار) دوره کارورزی نباشد. او با چه معیاری باید موقعیت جدید را در دستهبندی خود بگنجاند و تشخیص دهد؟ این موقعیت جدید میتواند - همانطور که دریفوس توضیح داده - کاملا منحصر بفرد و وابسته به کانتکست باشد. تطبیق ماشینی چنین وضعیتی بر موقعیتهای تمرینشدهی قبلی، صرفا به خروجی نادرست و نابجا (irrelevant) خواهد انجامید.
علاوه بر این حتی در مواردی که به دستهبندی درست موقعیت جدید دست یابد، تازه به پاسخهای ذخیرهشده در دوران کارورزی مراجعه و آنها را بنحوی متناسب تکرار میکند که باز در برابر استدلالهایی نظیر ند بلاک (آزمون عمه برتا) و جان سرل (آزمون اتاق چینی) قرار میگیرد.
⛄️ بدینترتیب رویکردهای محاسباتی - چه رویکرد کلاسیک (#GOFAI) و چه رویکرد پیوندگرایی (#Connectionism) - در ساخت هوش مصنوعی با چالشهای جدی نظری روبهرو هستند. هرچند که در واقع بخش عظیمی از لابراتوارهای هوش مصنوعی را در تسخیر خود داشته و دارند.
@PhilMind
💥ادعای C را در نظر بگیرید:
C : یک کامپیوتر الکترونیکی دیجیتال نمیتواند به هیچ گونهای برنامهریزی شود که آنچه مغز ارگانیک انسانی با نیروهای خاص علّیاش تولید میکند را تولید نماید: کنترل حرکات، هوش، و فعالیتهای التفاتی که توسط انسانهای نرمال به نمایش در میآید
💥این دیدگاه نمیگوید هر ابژه مادی (غیر از مغز ارگانیک)، فاقد نیروی علّی برای تولید پدیده ذهنی است و نمیگوید نیروهای علّی #مغز، ربطی به #برنامه_نویسی و اجرای آن ندارند. بلکه صرفاً به نحو تجربی و عملی بعید میداند که برنامهنویسی – هرچقدر هم درست باشد - بتواند بر روی چیزی غیر از مغزهای ارگانیک اجرا شود.
💥این جدید نیست که مغز، شواهد بسیاری به دست میدهد که دارای ساختار پردازش موازی سنگین است؛ با میلیونها – اگر نگوییم میلیاردها – کانال که همگی میتوانند فعالیت همزمان داشته باشند. بنابراین به نظر میرسد نیروی علّیای که برای کنترل حرکات و هوش و فعالیتهای التفاتی لازم است، از طریق یک پردازشگر موازی پرظرفیت (مانند مغز انسانی) قابل دستیابی است.
💥اما طرفداران #کارکردگرایی و رویکردهای رایج در ساخت #هوش_مصنوعی، همچنان دلیلی نمیبینند که چرا این پردازشگر موازی پرظرفیت باید حتماً از مواد ارگانیک ساخته شده باشد. در نگاه ایشان، سرعت انتقال در سیستمهای الکترونیکی، بسیار بیشتر از سرعت انتقال در فیبرهای نورونی است؛ بنابراین سیستم الکترونیکی میتواند هزاران برابر سریعتر (و قابل اعتمادتر) از سیستم ارگانیکی باشد.
💥ولی شاید این فرضیهها چندان هم درست چیده نشدهاند. سرعت پردازش مغز، 10 به توان 15 عملیات در ثانیه است که حتی در مقایسه با سرعت عملیاتی هستههای پردازشگرهای موازی نوین، قابل توجه است.
💥سجنوسکی گمان میکرد ما نیازمند شیفت به محاسبات بصری (Optical Computation) هستیم. در حالی که اگر محاسبات بصری بتواند سرعت عملیاتی چشمگیری را با هزینه معقول برای ما فراهم سازد، باز شاید کافی نباشد.
محاسبات سجنوسکی نشان میداد که اگر مغز استفاده حداکثری از ظرفیت خویش ببرد، چه بسا تخمین نیازمندیها برای رقابت با سرعت پردازش مغز نادرست از آب درآید.
💥سجنوسکی با در نظر گرفتن فاکتور سرعت پردازش موازی میگفت شاید لازم باشد به سمت محاسبات ارگانیک برویم.
اما صرفنظر از سرعت پردازش، شاید اصلاً مسئله چیز دیگری است. این احتمال را میتوان در نظر گرفت که #بیوشیمی و ساختار مولکولی نورونها نیز در عملیات پردازش اطلاعات و تولید #حالات_ذهنی دخیل باشد.
💥#سرل فرض میگیرد که یک تمایز واضح بین نیروهای علّی مغز برای تولید «حالات ذهنی» و برای تولید «روابط ورودی – خروجی» وجود دارد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد.
وجود علیت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکرد عملی در جهان میگرداند و البته دلالتی بر وجود علیت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. یک روبات موفق میتواند بکلی #زامبی باشد.
@PhilMind