🟥 ایده #نوظهورگرایی (Emergentism) بین ویژگیهای نوظهوریافته یک شیء و ویژگیهای صرفاً برآیندی (Resultant)، تمایز میگذارد. این تمایز به نظر کیم، قلب هر مفهومی از نوظهورگرایی است که بوضوح نزد جالینوس، وجود داشته است: وقتی اجزاء سادهتر تشکیلدهنده یک ابژه مرکّب، وارد یکسری ارتباطات پیچیده خاص با یکدیگر بشوند، میتوانند یک ویژگی بدیع از نوعی متفاوت را بروز دهند که قبلاً در اجزاء سازنده، وجود نداشت.
🟧 نوظهورگرایان معمولاً از این حیث که فقط قائل به جوهرهای فیزیکی هستند و چیزی به عنوان جوهر / جوهرهای فرا فیزیکی (مانند #روح_دکارتی) را نفی میکنند، در زمره فیزیکالیستها قرار داده میشوند. اما اینکه آیا ویژگیهای ذهنی – و نه جوهر ذهنی – هم امری فیزیکی است یا فراتر از آن، مورد اتّفاق نظر ایشان نیست. #نوظهورگرایی_قوی ویژگیهای نوظهوریافته ذهنی را غیرفیزیکی و غیرقابل تقلیل به سطح فیزیک میدانند.
🟨 استقلال پدیده نوظهور یافته در برخی رویکردها بعنوان پیشبینیناپذیری لحاظ میشود: یک حالت یا خصیصه یک سیستم، نوظهوریافته است اگر پیشبینی وجود آن، بر اساس یک تئوری کامل درباره پدیده پایهای سیستم، غیرممکن باشد. پیشبینی ناپذیری گاه بعنوان نتیجهای از تقلیلناپذیری لحاظ میشود که مانند تقلیلناپذیری، به شیوههای مختلفی تفسیر گردیده است.
🟩 مثلاً خصیصه «سیالیت» یا «مایع بودن» نمیتواند برای یک مولکول آب بکار رود. بنابراین استقلال پدیده نوظهوریافته، مستلزم نوعی کلّگرایی (Holism) است؛ بدین معنا که برخی ویژگیها برای مجموعه اجزاء، بکار برده میشوند؛ در صورتی که برای تکتک آنها کاربرد ندارند.
یک مونومر، ویژگی الاستیسیته ندارد. اما وقتی تعدادی از مونومرها در یک زنجیره به هم متّصل میشوند، پلیمر حاصل از آن داری ویژگی الاستیسیته است. این نوع از کلّگرایی غالباً بعنوان یکی از مؤلفههای نوظهورگرایی محسوب میشود. (Bedau, & Humphreys, 2008, Emergence: Contemporary Readings in Philosophy and Science, pp.10-11.)
🟦 نوظهورگرایان معمولاً قبول دارند که حتّی اگر #آگاهی از وقایع فیزیکی قابل استنتاج نباشد، حالات آگاهانه بنحوی سیستماتیک با حالات فیزیکی همبسته است. بطور خاص، در جهان خارجی، حالات مغزی یک شخص، حالات آگاهانه او را تعیّن میبخشد؛ بدین معنا که تکرار حالت مغزی، تکرار حالت آگاهانه را بدنبال خواهد داشت.
بنابراین در جهان ما کاملاً قانونی بنظر میرسد که حالات مغزی مشابه، حالات آگاهانه مشابه را نتیجه میدهد. اما مطابق استدلال چالمرز و دیگران، نکته اینجاست که در جهانی دیگر با قوانینی متفاوت، یک سیستم فیزیکی اینهمان با من، شاید اصلاً آگاهی نداشته باشد.
🟪 این بدان معنا است که اتّصالات قانونمند بین فرآیندهای فیزیکی و آگاهی، فینفسه از #قوانین_فیزیک منشق نمیشود؛ بلکه خود یک #قانون_پایه (بنیادین) و مستقل است، یا قوانینی مختص به همان سطح و قلمرو (قوانین بنیادین فیزیک - روان).
در واقع، در آن جهان دوّم (که جهانی زامبیوار است)، قوانین فیزیک برقرار است، اما قوانین مربوط به سطح آگاهی، وجود ندارد. در چنین جهانی، آگاهی هم نخواهیم داشت.
🟫 در صورتی که اگر قوانین مربوط به آگاهی از قوانین فیزیک منشق بشود، هرجا سطح و قوانین فیزیک برقرار باشد، لاجرم قوانین و سطح آگاهی هم اشتقاق خواهد یافت.
نتیجه چالمرز این است که قوانین فیزیکی پایه باید با قوانین پایه دیگری تکمیل شود تا اتّصالات بین ویژگیهای مرتبه پایین با ویژگیهای مرتبه بالاتر را زمینهسازی کند. (See: Chalmers, 2006, The Conscious Mind, p. 246.)
@PhilMind