eitaa logo
موکب و حسینیه قشقایی ها در کربلا عمود۸۲۲
572 دنبال‌کننده
607 عکس
141 ویدیو
3 فایل
🌹موکب و حسینیه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قشقایی های ایران در کربلا 🔺تأسیس ۱۳۹۴ کیمیایی است عجب تعزیه داری حسین که نباید ز کسی منت اکسیر کشید ⭕گروه جهادی تبلیغ عشایری ویژه عشایر سیار ⭕انتقاد و پیشنهاد ♨️ مدیر موکب @shikhqashqai #موکب‌عشایری
مشاهده در ایتا
دانلود
با چه روشی توانست وارد کعبه شود؟ 👇👇👇👇👇👇👇👇 دو سه دفعه پشت هم یا الله و یا الله هم گفتم. دیدم قدرت خدا مثال آنکه گرگ زد به گَلّه، شکاف شد. به تعجیل رسیدم پای پله، دست دراز کردم به [طرف] شیخ کبیر و ترکی بلند گفتم «توت الیمِ، چَک اوخاری، ایستیرام گِِِئدم آلله اوینه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما» که دیدم [شیخ کبیر] طرف شیخ صغیر نگاه کرد، اوّل چیزی گفت به او و خنده طوری نمودند. دست دراز کرده، دست مرا گرفت و من ‌هم دو پله یکی کرده بالا رفتم و شکر الهی کرده، همان مکان که خداوند عالم نصیب کرده بود، من ‌هم مایل بودم نائل شدم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 برای خواندن داستان کامل ورود به خانه خدا عضو کانال در ایتا و سروش و تلگرام شوید کانال در ایتا 👇👇👇👇👇👇👇 QASHQAImokeb https://eitaa.com/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹 کانال حسینیه ها در سروش 👇👇👇👇👇 sapp.ir/mokebqashqai 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال در تلگرام 👇👇👇👇👇 https://telegram.me/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لبیک یاحسین🌹
داستان ورود به خانه خدا به قلم : 👇👇👇👇👇👇👇 روز بيست و نهم و سه‌شنبه شهر ذي قعدة الحرام [صبح] گاه برخاسته. با جناب حاج وضو ساخته، در حرم رفته، نماز فجر با جماعت ادا كرده و رفته قدري گندم و عدس هم خريد كرده، به كبوترهاي حرم كعبه نظراًً قربتاً الي الله داده و به منزل آمده، راحت شده. ظهر وضو ساخته با جناب حاج و چند نفر حاجي همراه رفته در خانه تولّد حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و مَعْجَري بود كه مي‌گفتند محل مولود آن حضرت رسول (ص) مي‌باشد و در همان بقعه مباركه، طرف ديگر دو باب زره‌دار خوش‌طرح و خوش تركيب بود، مي‌گفتند كه اين خانه، خانة مِلْكيِ عليا جنابه والمخدّره خديجه ـ عليها السّلام ـ بود و عروسی و شب زفاف حضرت رسول (ص) در همان خانه شده. و محراب سبز هم بود، زيارت كرده و زيارت‌نامه خوانده. و از همان راه مراجعت به مسجدالحرام نموده. نماز ظهر و عصر با جماعت ادا كرده. در همان كعبه معظمه و مسجدالحرام ايستاده نماز مغرب و عشا را هم با جماعت و اجماع، تا حتي قدري هم از تَسنُّن آمده، اقتدا به جناب فخرالحاج حاجي ملاباشي نموده ادا شد. و بعد يك‌ نفر مجتهد جليل القدر از خلق جَبل عامِل، طرف شام و بيروت آمده بود، خيلي هم از خلق ولايت خودش همراه داشت، آمد با همراهان ولايت خودش بنا به پيشوائي گذاشت. خيلي پشت سر آن جناب به ‌نماز ايستادند. و جناب حاج ملاباشي فرمودند يك‌ روز ظهر در مسجدالحرام خدمت ايشان رسيدم، آقا است. خيلي صاحب علم است. و اسم او شرف‌الدين است، يعني لقب او مي‌باشد. خودمان نماز خوانده‌ايم.إ ✅ با دست‌ جمع برويم اقتدا كنيم و خودمان نيت نماز قضا نموده باشيم، خيلي خوب است ثواب هم دارد، ولي در انظار حضرات تَسنُّن جلوه ديگر دارد. و ما هم رفته اقتدا نموده نماز قضا خوانده شد. با جناب حاج و سيد طهراني عقيده شد كه هر چه بتوانيم طواف مستحبي و نماز مستحبی، دو ركعت [نماز] طواف به‌جا آورده به منزل برويم. و در طواف همديگر را گم كرده، خودم تنها مشغول طواف بودم. تا ساعت سه، پنج هفت شوط طواف نموده. و بعد آخرِ هفت شوط آمده، در مقام حضرت ابراهيم خليل‌ الرحمن ـ علیه السلام ـ دو ركعت نماز طواف نموده. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 و بعد ديدم پله كوچكي آوردند. دو عدد چراغ در دست دو نفر و دو نفر هم شخص محترم شيخ‌وار عقبِ چراغ‌ها و قدري آدم هم عقبِ آن‌ها آمدند. و قدري هم ازدحام كعبه كم شده بود. پله را گذاشته و همان شيخ‌ها بالا رفته درِ كعبه معظمه را باز كرده، چند نفر شيخ عمامه بزرگي آمدند. ديدم يكي يكي دست آن‌ها را گرفته، بالا مي‌كشند و آن‌جا اين شيخ‌هاي كبيرِ عمامه بزرگ، دست آن‌ها را مي‌بوسند و داخل كعبه مي‌روند. و جنجال و تماشاچي چنان زياد شد كه آمد رسيد به ‌مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام. و حقير هم اوّل در دل خيال كردم كه خداوندا با اين مقام و حد و حدود كه آمده‌ام مي‌شود كه در اين مكان هم برساني. بعد ديدم آدم تك تك [را هم] همان متولّي‌ها، انگار اجازه مي‌دهند و خودشان بالا مي‌كشند و آن‌ها دست و پاي آن‌ها را بوسيده رد مي‌شوند داخل كعبه. خيال نمودم من ‌هم يك كاري كرده هرگاه گذاشتند مي‌روم، اگر نگذاشتند برمي‌گردم. و از آن‌جا كه قدرت كامله الهي و مشيّت الله قرار گرفته بود، برخاسته، ✅به همان لفظ با قوت قلب گفتم:✅ 🌷«گِئري تورُنگ، گِئري تورُنگ، ايستيرام گِئدم آلله اوينه»🌷 دو سه دفعه پشت هم يا الله و يا الله هم گفتم. ديدم قدرت خدا مثال آنكه گرگ زد به گَلّه، شكاف شد. به تعجيل رسيدم پاي پله، دست دراز كردم به [طرف] شيخ كبير و بلند گفتم 🌷«توت اليمِ، چَك اوخاري، ايستيرام گِِئدم آلله اوينه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما»🌷 كه ديدم [شیخ کبیر] طرف شيخ صغير نگاه كرد، اوّل چيزي گفت به او و خنده طوري نمودند. دست دراز كرده، دست مرا گرفت و من ‌هم دو پله يكي كرده بالا رفتم و شكر الهي كرده، همان مكان كه خداوند عالم نصيب كرده بود، من ‌هم مايل بودم نائل شدم. 🌹و من چون شنيده بودم كه تمام خدمه¬هاي كعبه معظمه سُنّي مي‌باشند، من به رسيدن درِ كعبه، دستُ‌پاي خدمه‌ها را نبوسيده و اين تقيّه را نكردم و الله، همه سينه اون‌ها را گرفته مي‌گفتم یا شيخ، عمل اعمال نشان بده. پایان قسمت اول .............. ادامه دارد............. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 قابل توجه ، و خواهران و برادران قوم 👇👇👇👇👇👇 لطفا جهت اطلاع از اخبار و اطلاعیه های عضو در ایتا و سروش و تلگرام شوید کانال موکب و حسینیه ها در کربلا عمود۸۳۱ در ایتا 👇👇👇👇👇👇👇 QASHQAImokeb https://eitaa.com/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹 کانال حسینیه ها در سروش 👇👇👇👇👇 sapp.ir/mokebqashqai 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال حسینیه ها در تلگرام 👇👇👇👇👇 https://telegram.me/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان ورود به خانه خدا به قلم و روایت کاتب ایلخانی قشقایی ✅✅✅ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇👇👇👇👇👇 .....................و من چون شنيده بودم كه تمام خدمه¬هاي كعبه معظمه سُنّي مي‌باشند، من به رسيدن درِ كعبه، دستُ‌پاي خدمه‌ها را نبوسيده و اين تقيّه را نكردم و الله، همه سينه اون‌ها را گرفته مي‌گفتم یا شيخ، عمل اعمال نشان بده. و بعد سخت حجّت كردم يا شيخ! عمل اَعمال، اَعمال نديده نمي‌داند. بعد به ‌همان [شیخ] كوچك چيزي گفت، برخاسته همان دم در بارگاه، زيارت‌نامه مختصر خوانديم، دست ما را كشيد برد داخل كعبه بزرگوار. چه عرض كنم و چه بنويسم. و داخل پاي ستون‌ها هم زيارت‌نامه خوانده و دو سه قدم بُرد، سنگ خيلي سياه صافُ باريك بود. اشاره به من كرد كه در اين جا بايست، صلات. دو ركعت به نيت زيارت كعبه و به ‌همان حال خضوع و خشوع با چشم گريه و حال زار خواندم. و آنچه توانستم به ‌همان لفظ تركي هر قدر كه مي‌دانستم استغاثه و طلب حاجت چه براي خود و چه براي حضرت اعظم آقائي با اهل بيت¬شان خواسته. بعد خيال كردم كه شايد زود بَرَم گردانند. دوباره خودم آمده و دم در نزد شيخ بزرگ دوباره تركي گفتم: «يا شيخ عمل اعمال اورگَد، تركم، گُورمه‌مشم، بیلميرام». باز برخاسته، آمد به ‌اشاره تكرار نمود دو ركعت نماز در اين‌جا رو به ‌اين سمت و دو ركعت نماز بيا در اين جا رو به ‌اين سمت بخوان. و در اين‌جا بيا به ‌ايست رو به‌ اين سمت هم دو ركعت بخوان. و آن شش ركعت را هم خوانده، باز خودم تمام داخل خانه را طواف كرده. و اوّل از عطر و از سهم [: ترس] خيلي هولناك بودم، بعد الحمدُ‌لله سر دماغ آمدم. ولي خيال كه مي‌نمودم مي‌گفتم بارالها من كجا بودم، اكنون رساندي كجا. ديدم كه شيخ هيچ نمي‌¬گويد. سه ستون قطار ميان خانه كعبه هست. نمي‌¬دانم چه بنويسم از آن‌ها. و درِ كوچكِ باريك، طرفِ حجر حضرت اسماعيل بود، درِ او قفل بود. ندانستم چه بود. و طرف يماني كه طرف مستجار باشد پرده مخمل كشيده شده بود و پرده‌ها بالا كرده، ديگر دست نزدم. به خيال خود آمدم سه ستون را بغل كرده به خلاق عالم خيلي شكر و ذكر نموده. ستون‌ها چوب بود، همان رنگ خودش و رنگ قرمز طرح، رنگ صندلی بود. خيلي منبّت كاري داشت. يك‌يك بغل نموده‌ام، پنجه‌هايم به‌ يكديگر مي‌رسيد. و قنديل‌هاي بزرگ و كوچك خيلي خيلي ميانه سه ستون آويخته بود. همه وصلِ يكديگر، همه طلا. شعله چراغها كه مي‌افتاد، روح انسان از تماشا هم تازه مي‌شد. بعد از آن ديگر با حوصله آمدم نزد شيخ گفتم: يا شيخ چه‌كار. يك‌دفعه گفت ديگر خلاص يعني هيچ كاري نداري. اشاره نمود برو ستون ميان آن‌جا كه به‌ حساب، ميان روي زمين است چهار طرف او قدري كرسي دارد، ببوس بيا. و رفتم به ‌همان حال ادب دو زانو نشسته، كرسي ستون‌ها را بوسيده آمدم. زيارت‌نامه مفصل خواند و به من هم اشاره نمود بخوان. من‌ هم خواندم. بعد گفت الفاتحه. فاتحه خواندم. و آن شيخ‌هاي كبیر طرف كنج مغربي نشسته بودند. رو به‌ مغرب مي‌خواندند. ديگر نفهميدم و آن آدم‌ها را هم رد مي‌كردند. و شيخ¬ها همان‌جا بود[ند]. من مي‌خواستم بيايم، حجت از شيخ كبير گرفتم كه اسم بگو: «آدنگ نَدر»، خيلي سخت شدم. همان سرِ‌پله ديدم دست كرد ورقه كوچك از جيب داخل...درآورده [به من داد]. عینک نداشتم که بخوانم، برداشته آمدم منزل. ديدم بعضي خوابيده و بعضي نشسته، تفصيل را گفتم. ورقه را بيرون آوردم چاپ رويش خواندند. جناب فخرالحاج حاجي ملاباشي هم خواند. فرمودند الحمدُ‌لله شما به فيض رسيديد. و چاپ ورقه اين بود: مكة‌ المكرمة بالصّفا، فاتح بيت‌الله الحرام حسن ‌الشيبي، و دور دائره او هم گلكاري كرده بود از چاپ. و آن شب تا نصفه شب مرا به جهت ذوق و هوسُ وجد، خواب نمي‌برد. خداوند ان شاءالله خوانند‌گان و گوش گيرنده‌گان‌ را نصيب كند يا آنكه اجر جزيل كرامت كند و ما را از دعاي خير فراموش ننمايند كه محتاج دعاي عموم مسلمان هستم. و خرج کعبه را به خواننده‌گان عرض نمایم، خدا را شکر هر قدر خرج کردم، تفضّل الهی خودش بود، ولی داخل کعبه معظّمه پول همراه نداشتم. پنج روپیه کاغذی. چون کم بود حیا مي‌کردم، به خود خدمه بزرگ نشان داده، اشاره کرده، دیدم خوشش آمد. به خدمه کوچک اشاره کرد دادم. جعبه بلندِ خوبُ قشنگی کنج کعبه گذاشته شده بود، انداخت داخل همان جعبه. من شکر کردم در این جا هم قبول شد قبول افتاد. ***پایان*** 🌹🌹🌹 تنها مرجع خبری گروه تبلیغ عشایری و موکب عشایری حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قشقایی های ایران در کربلا 👇👇👇👇👇👇👇 کانال حسینیه ها در ایتا QASHQAImokeb https://eitaa.com/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹 کانال حسینیه ها در سروش 👇👇👇👇👇 sapp.ir/mokebqashqai 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال حسینیه ها در تلگرام 👇👇👇👇👇 https://telegram.me/QASHQAImokeb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕋ورود خان قشقایی به خانه خدا🕋 با چه روشی توانست وارد کعبه شود؟ ✍️دو سه دفعه پشت هم یا الله و یا الله هم گفتم. دیدم قدرت خدا مثال آنکه گرگ زد به گَلّه، شکاف شد. به تعجیل رسیدم پای پله، دست دراز کردم به [طرف] شیخ کبیر و ترکی بلند گفتم 🤚«توت الیمِ، چَک اوخاری، ایستیرام گِِئدم آلله اوینه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما» که دیدم [شیخ کبیر] طرف شیخ صغیر نگاه کرد، اوّل چیزی گفت به او و خنده طوری نمودند. دست دراز کرده، دست مرا گرفت و من ‌هم دو پله یکی کرده بالا رفتم و شکر الهی کرده، همان مکان که خداوند عالم نصیب کرده بود، من ‌هم مایل بودم نائل شدم........................... 🌹🌹 📖داستان کامل ورود خان قشقایی به خانه خدا در کانال موکب و حسینیه قشقایی ها در کربلا عمود ۸۲۲ 👇👇👇👇👇👇👇 @QASHQAImokeb https://eitaa.com/QASHQAImokeb ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لبیک یاحسین🌹