#مرور_زندگی_امام_حسین 18
در منزل حاجز امام نامه ای به قیس بن مسهر صیداوی دادند تا به کوفه ببرد.
شیخ مفید در ارشاد متن نامه را چنین آورده: نامه مسلم به ما رسید که در آن از اتفاق نظر شما مبنی بر یاری ما و مطالبه حق گفته شده بود. من سه شنبه 8 ذی الحجه از مکه به سوی شما عزیمت کردم. پس در کار خود شتاب و جدیت پیشه کنید که من در همین روزها به شما می رسم.
قیس به سمت کوفه رفت. خارج شهر، حصین بن نمیر از فرماندهان ابن زیاد او را دستگیر کرد. قیس قبل از دستگیری نامه را از بین برد. حتی در لهوف نوشته شده که نامه را خورد!
در کاخ، ابن زیاد از محتوای نامه پرسید و قیس گفت نمی دانم. ابن زیاد گفت یا نام کسانی که هدف نامه بودند را بگو یا برو بالای منبر و به حسین دشنام بده و او را لعن کن یا می کشمت.
قیس گفت به منبر می روم.
بالای منبر شروع کرد به درود فرستادن بر امام و حضرت علی و اولادش و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و گفت من فرستاده ی حسین هستم و از مردم خواست که امام را اجابت کنند.
ابن زیاد هم به محض اطلاع از عمل قیس؛ دستور داد او را از بالای دارالاماره پایین بیندازند و قیس نیز شهید شد...
تا بال و پر عشق به جانم دادند
در وادی عاشقان مکانم دادند
گفتم که کجاست کعبه اهل ولا
درگاه حسین را نشانم دادند
#سلام_بر_محرم
حی علی العزا
حی علی العشق...
🏴حَیّ عَلی العَزا ،حَیِّ علی البُکاء
با اذن مادرش به محرم رسیده ایم ؛
او گفته است تک تک ما را صدا کنند ..
#مرور_زندگی_امام_حسین 19
زهیر بن قین در صدر اسلام در فتوحات مختلف شرکت کرده بود. اما پس از اختلاف میان مسلمین یعنی از جمل به این طرف از سیاست و جنگ دست شست و گفت شمشیر بر مسلمان نمی کشم و به تجارت مشغول شد. در اصل عثمانی مذهب بود. در بازگشت از حج، در تلاش بود که با کاروان امام هم منزل نشود اما در منزل "زرود" شد.
پیکی به کنار خیمه آمد و پرسید زهیر بن قین اینجاست؟
-آری؛ تو کیستی؟
-فرستاده حسین.
-فرستاده حسین؟
-آری؛ تو را خوانده است...
زهیر تعلل کرد که همسرش با عتاب به او گفت: پسر پیامبر تو را خوانده و نمی روی؟
زهیر با چهره ای در هم، رفت و با چهره ای خندان بازگشت و دنیا را گذاشت و به سوی حسین رفت. توبه کرد و شد شهید راه حسین. شب عاشورا گفت: به خدا اگر هزار بار بمیرم و تکه تکه شوم و بسوزانندم و خاکسترم را بر باد دهند؛ اگر زنده شوم، باز از تو دست نخواهم کشید.
حسین با زهیر چه کرد را خدا می داند...
اما کاری کرد کارستان...
#مرور_زندگی_امام_حسین 20
امام در منزل"زباله" توقف کرده بودند که دو نفر از اهالی کوفه نزدشان آمدند. امام از اوضاع کوفه پرسیدند. آن دو تن گفتند اگر اجازه دهید در خفا به شما عرض کنیم. اما امام فرمودند؛ اینجا همه از خودمانند. مطلب مخفیانه نداریم!
آن دو گفتند: وقتی می خواستیم از شهر خارج شویم؛ دیدیم بدن های بی سر مسلم و هانی در کوچه ها گردانده می شود...
امام بعد از این خبر، دختران کوچک مسلم را در آغوش کشید و آنها را پدرانه نوازش کرد...😭
بعد از این خبر، تعداد زیادی گروه گروه از امام جدا شدند. این افراد کسانی بودند که صرفا به امید اینکه با پیروزی امام به مال و منصبی برسند، با امام همراه شده بودند!
رفتند و امام تنهاتر شدند...
پ.ن: چه درسی امام میدن! مخفی کاری و پنهان کاری رو رد می کنند کلا؛ حتی در صورتیکه موجب رفتن عده ای شد!
دعای پایانی آخرین ساعات روز جمعه
خدایا! بارالها! طبق فرمودهٔ اماممان، عزیزمان، قَسمت میدهم به حقّ زینب کبری سلاماللّهعلیها
عجّل لولیّک الفرج.
به حقّ زینب کبری سلاماللّهعلیها
عجّل لولیّک الفرج.
به حقّ زینب کبری سلاماللّهعلیها
عجّل لولیّک الفرج.
خدا به داغ دل زینب کبری سلاماللّهعلیها
عجّل لولیّک الفرج.
چه زخمی بر دل زینب گذاشتند.
بالای تلّ زینبیّه آمد، چه دارد میبیند؟
زخم زدید امّا چرا نمک میپاشید؟
نمک پاشیدن روی زخم حضرت زینب سلاماللّهعلیها میدانید کِی بود؟
آن زمانی که گفت: اسبها را نعل تازه بزنید...
خدایا! به آن زخمی که به دل زینب کبری سلاماللّهعلیها زدند،
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به آن نمکی که به زخم زینب کبری سلام اللّه علیها پاشیدند،
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به مظلومیّت و تنهایی و غربت امام زمانمان،
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به تنهایی و ناشناسیِ امام زمانمان
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به بیابانگردی پسر فاطمهٔ زهرا سلام اللّه علیها،
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به مظلومیّت پسر زهرا سلاماللّه علیها، به مظلومیّت فرزند فاطمهٔ زهرا سلام اللّه علیها،
عجّل لولیّک الفرج.
خدایا! به مظلومیّت امام زمانمان،
عجّل لولیّک الفرج.
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُمْ»
💠استاد حاج آقا زعفری زاده
#مرور_زندگی_امام_حسین 21
امام و همراهانشان که تعدادشان کمتر از ابتدای حرکت شده بود، به منزل شراف رسیدند و حضرت دستور دادند تا همه مرکب هایشان راسیراب کنند و آب زیادی بردارند و مشک ها را پر کنند. کمی جلوتر که رفتند یکی از یاران امام شروع به گفتن تکبیر کرد و گفت نخلستانی می بینم اما کسانی که آن منطقه را می شناختند، گفتند که اینجا نخلستانی نیست!
قدری که گذشت، فهمیدند آن نخلستان در اصل سر نیزه های سپاه هزار نفری حر بوده که به دستور ابن زیاد آمده بود تا جلوی ورود امام به کوفه را محکم بگیرد.
پس از آنکه سپاه امام و سپاه حر به هم رسیدند؛ در حالیکه سپاه حر بسیار تشنه بودند. امام به یارانشان گفتند که آنها را سیراب کنید و خودشان هم مشک به دست میان سپاه حر رفتند و حتی به مرکب های سپاه دشمن هم آب دادند...
این حکمت آب برداشتن در شراف بود!
و چه زیبا امام از سپاه حر دلبربایی می کند...
پ.ن: ( آیین طشت گذاری که در شروع محرم انجام می شود بخاطر همین حرکت زیبا و جوانمردانه امام است که ای کاش به جای ابداع سنت های بیخود و ضد سیره ائمه، این سنت های زیبا و پر مغز رواج بیشتری پیدا کنند.)
#مرور_زندگی_امام_حسین 22
پس از سیراب شدن سپاه حر؛ امام خطاب به آنها گفت: ای مردم من بخاطر نامه های شما که گفتید به سوی ما بیا، به سمت کوفه آمده ام. اگر بر عهد خود هستید، من آماده ام وگرنه که من برگردم.
کسی چیزی نگفت و موقع نماز عصر شد که امام فرمودند نماز را با ما می خوانید یا خودتان؟ حر گفت: با شما می خوانیم.
(جالب اینکه حر و سپاهش، نماز را به امام اقتدا کردند.)
بعد از نماز، حر به امام گفت: من از نامه ها خبر ندارم و دستور دارم شما را نزد عبیدالله ببرم و نمی توانم بگذارم که برگردید!
امام باز هم به حر گفت که بگذار که ما برگردیم و حر مانع شد و دست آخر امام به یارانشان گفتند که آماده شوید که به سمتی غیر از کوفه حرکت کنیم که باز هم لشکر حر مانع شد!
اینجا بود که امام حر را نفرین کردند که مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی از جان ما؟ و حر هم پس از تاملی گفت: اگر کسی به جز شما این حرف را به من می زد حتما به او جواب دندان شکنی به همان گونه می دادم؛ اما چه کنم که مادر تو فاطمه(س) دخت پیامبر، بهترین است و نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم...
(حر ادب کرد و عاقبت بخیر شد...)
حر قصد داشت امام را به کوفه ببرد اما امام نپذیرفتند. دست آخر قرار شد امام مسیری را برود که نه به سمت کوفه باشد و نه به سمت مدینه و سپاه حر هم دنبال امام حرکت کردند!
حر نامه ای برای کسب تکلیف به ابن زیاد نوشت و ماجرا را شرح داد...
(این که گفتم بر تو گرید مادرت/
بی سبب آزرد از ما خاطرت
بی جهت از خشم ما رنجیده ای/
من دعا کردم، تو نفرین دیده ای
مادرم زهرا صدایت زد، بیا....)
شهید سید مرتضی آوینی
🍂ما به فطرت خویش باز گشتهایم و در آن حسین بن علی ع را یافتهایم و اینچنین است اگر حسین ع ندیده«حسین حسین» میكنیم🍂
پُستِ ویژه 🔰
" دیالوگ ماندگار مختارنامہ "
" تو چرا از قافلہ ۍ عشق جا ماندۍ کیان..؟ " " راه را گم کردم ابواسحاق... " " راه بلدۍ چون تو کہ راه را گم کند راه نابلدان را چہ گناه...؟ " " راه را بستہ بودند ، از بیراهہ رفتم ، هر چہ تاختم مقصد را نیافتم "
" وقتی بہ نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود... "
مختار: " شرط عشق جنون است، ماکہ ماندیم مجنون نبودیم "
مواظب باشیم که رَه گُم نکنیم
#مرور_زندگی_امام_حسین 23
امام حرکت خود را ادامه دادند. در منزل قصر بنی مقاتل، عبیدالله بن حر جعفی خیمه ای برپا کرده بود. در اصل برای دور ماندن از حوادث کوفه از شهر بیرون آمده بود. امام شخصا به خیمه او رفتند و به همراهی با خود دعوتش کردند اما عبیدالله تردید کرد. به حقانیت امام اعتراف کرد و گفت می دانم هر که با شما باشد در آخرت سعادتمند است.
اما به نوعی می ترسید که امام را همراهی کند و دست آخر گفت: اسبی اصیل و شمشیر خوبی دارم؛ این ها برای شما!
و امام هم گفتند: اسب و شمشیرت به درد من نمی خورد؛ خودت را می خواهم!!!
و از خیمه عبیدالله بیرون آمدند...
بالاخره 2 محرم سال 61 هجری به کربلا رسیدند...
ابن زیاد در جواب نامه ی حر، نامه ای به شرح زیر برای او فرستاد: راه را بر حسین تنگ کن و او را در سرزمینی بی آب و علف نگهدار. فرستاده ام مراقب توست تا نتیجه فرمان را به من خبر دهد و در صورت سرپیچی بعنوان جانشین تو فرماندهی سپاه را به عهده بگیرد!
کربلا هم همین ویژگی ها را داشت. امام به اهل بیت و یاران خود فرمود، همین جا خیمه ها را بزنید...
سپس امام صحبتی کردند و همه گریان شدند...
خیام زنان و کودکان در وسط قرار گرفت و دورشان خیام بنی هاشم و اصحاب. جلوتر از همه هم خیمه عباس بود، علمدار سپاه حسین...
در حال حاضر در کربلا محل خیمه گاه مشخص است و گنبد و سرایی درست کرده اند...