eitaa logo
دانشنامه قرآن کریم
818 دنبال‌کننده
379 عکس
51 ویدیو
384 فایل
کتاب زندگی امام خمینی س: تربیت باید تربیت قرآنی باشد مدیر کانال: @sarbazekoochak1. کانال دیگر ما سرباز کوچک @sarbazekoochak
مشاهده در ایتا
دانلود
ملاقات ابراهيم عليهالسلام با ماريا عابد سالخورده در عصر حضرت ابراهيم عابدى زندگى مىكرد كه گويند 660 سال عمر كرده بود، او در جزيرهاى به عبادت اشتغال داشت، و بين او و مردم درياچهاى عميق فاصله داشت، او هر سه سال از جزيره خارج مىشد و به ميان مردم مىآمد و در صحرايى به عبادت مشغول مىشد، روزى هنگام خروج و عبور، در صحرا گوسفندانى را ديد كه به قدرى زيبا و براق و لطيف بودند گويى روغن به بدنشان ماليده شده بود، در كنار آن گوسفندان، جوان زيبايى را كه چهرهاش همچون پاره ماه مىدرخشيد مشاهده نمود كه آن گوسفندان را مىچراند، مجذوب آن جوان و گوسفندانش شد و نزد او آمد و گفت: اى جوان اين گوسفندان مال كيست؟ جوان: مال حضرت ابراهيم خليل الرحمن است. ماريا: تو كيستى؟ جوان: من پسر ابراهيم هستم و نامم اسحاق است. ماريا پيش خود گفت: خدايا مرا قبل از آن كه بميرم، به ديدار ابراهيم خليل موفق گردان. سپس ماريا از آن جا گذشت، اسحاق ماجراى ديدار ماريا و گفتار او را به پدرش ابراهيم خبر داد، سه سال از اين ماجرا گذشت. ابراهيم مشتاق ديدار ماريا شد، تصميم گرفت او را زيارت كند، سرانجام در سير و سياحت خود به صحرا رفت، و در آن جا ماريا را كه مشغول عبادت و نماز بود ملاقات كرد، از نام و مدت عمر او پرسيد، ماريا پاسخ داد، ابراهيم پرسيد: در كجا سكونت دارى؟ ماريا: در جزيرهاى زندگى مىكنم. ابراهيم: دوست دارم به خانهات بيايم و چگونگى زندگى تو را بنگرم. ماريا: من ميوههاى تازه را خشك مىكنم و به اندازه يك سال خود ذخيره مىنمايم، و سپس به جزيره مىبرم و غذاى يك سال خود را تأمين مىنمايم، ابراهيم و ماريا حركت كردند تا كنار آب آمدند. ابراهيم: در كنار آب، كشتى و وسيله ديگر وجود ندارد، چگونه از آن آب خليج عبور مىكنى، و به جزيره مىرسى؟ ماريا: به اذن خدا بر روى آب راه مىروم. ابراهيم: من نيز حركت مىكنم شايد همان خداوندى كه آب را تحت تسخير تو قرار داده، تحت تسخير من نيز قرار دهد. ماريا جلو افتاد و بسمالله گفت و روى آب حركت نمود، ابراهيم نيز بسمالله گفت و روى آب حركت نمود، ماريا ديد ابراهيم نيز مانند او بر روى آب حركت مىكند، شگفت زده شد، و همراه ابراهيم به جزيره رسيدند، ابراهيم سه روز مهمان ماريا بود، ولى خود را معرفى نكرد، تا اين كه ابراهيم به ماريا گفت: چقدر در جاى زيبا و شادابى هستى، آيا مىخواهى دعا كنى كه خداوند مرا نيز در همين جا سكونت دهد تا همنشين تو گردم؟ ماريا: من دعا نمىكنم! ابراهيم: چرا دعا نمىكنى؟ ماريا: زيرا سه سال است حاجتى دارم و دعا كردهام خداوند آن را اجابت ننموده است. ابراهيم: دعاى تو چيست؟ ماريا ماجراى ديدن گوسفندان زيبا و اسحاق را بازگو كرد و گفت: سه سال است كه دعا مىكنم كه خداوند مرا به زيارت ابراهيم خليل موفق كند، ولى هنوز خداوند دعاى مرا مستجاب ننموده است. ابراهيم در اين هنگام خود را معرفى كرد و گفت: اينك خداوند دعاى تو را اجابت نموده است، من ابراهيم هستم. ماريا شادمان شد و برخاست و ابراهيم را در آغوش گرفت، و مقدم او را گرامى داشت.(231) طبق بعضى از روايات، ابراهيم از ماريا پرسيد چه روزى سختترين روزها است؟ او جواب داد: روز قيامت. ابراهيم گفت: بيا با هم براى نجات خود و امت از سختى روز قيامت دعا كنيم، ماريا گفت: چون سه سال است دعايم مستجاب نشده، من دعا نمىكنم... پس از آن كه ماريا فهميد دعايش با ديدار ابراهيم به استجابت رسيده، با ابراهيم عليهالسلام در مورد نجات خداپرستان در روز سخت قيامت دعا كردند، و خوشبختى خود و آنها را در آن روز مكافات، از درگاه خداوند خواستند به اين ترتيب كه ابراهيم دعا مىكرد و عابد آمين مىگفت.(232) ابراهيم بسيار خرسند بود كه دوستى تازه پيدا كرده كه دل از دنيا كنده و دل به خدا داده و به عشق خدا، همواره مناجات و راز و نياز مى كند. ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ملاقات یوسف با برادرانش 🌴على بن ابراهيم روايت مى كند: يوسف پذيرايى گرمى از برادران كرد و دستور داد بارهاى آنها را از غله تكميل كردند و قبل از مراجعت آنان، بين آنها چنين گفتگويى رد و بدل شد: 🌴يوسف: شما كى هستيد؟ خود را معرفى كنيد. 🌴برادران: ما قومى كشاورز هستيم كه در حوالى شام سكونت داريم. قحطى و خشكسالى ما را فرا گرفت، به حضور شما آمديم تا غله خريدارى كنيم. 🌴يوسف: شايد شما كارآگاه هايى باشيد كه آمده اید پى به اسرار كشور من ببريد! 🌴برادران: نه به خدا سوگند، ما جاسوس نيستيم، ما برادرانى هستيم كه پدر ما يعقوب عليه السلام فرزند اسحاق بن ابراهيم عليه السلام است. اگر پدر ما را بشناسى بيشتر به ما كرم مى كنى، چون پدر ما پيامبر خدا، فرزند پيامبران خدا است و اندوهگين است. 🌴يوسف: چرا پدر شما اندوهگين است؟ شايد به خاطر جهالت و بيهوده كارى شما، او محزون است. 🌴برادران: اى پادشاه! ما جاهل و سفيه نيستيم، حزن پدر از ناحيه ما نيست، بلكه او پسرى از ما كوچكتر داشت، روزى به عنوان صيد با ما به بيابان آمد، گرگ او را در بيابان دريد. از آن وقت تا حال پدرمان محزون و گريان است. 🌴يوسف: آيا شما همگى از يك پدر هستيد؟ 🌴برادران: همه ما از يك پدر هستيم، ولى مادرانمان يكى نيستند. 🌴يوسف: چه باعث شده كه پدر شما همه شما را آزادانه به سوى مصر فرستاده، ولى يكى از برادران شما را پيش خود نگه داشته است؟ 🌴برادران: پدرمان با او مانوس بود. از طرفى برادر مادرى او (به نام يوسف) مفقود شد. خاطر پدر ما به واسطه او (بنيامين) تسلى داده مى شود و با او مانوس است. 🌴يوسف: به چه دليل آن چه را كه شما مى گوييد، باور كنم؟ 🌴برادران: ما در سرزمينى دور ساكن هستيم و در اين جا كسى ما را نمى شناسد، چه كسى را به عنوان گواهى بياوريم؟ 🌴يوسف: اگر راست مى گوييد برادر خودتان را كه در نزد پدرتان است، نزد من بياوريد، من راضى خواهم شد. 🌴برادران: پدر ما از فراق او محزون خواهد شد. او با بنيامين مانوس است، چگونه او را بياوريم؟ 🌴يوسف: يكى از شماها را به عنوان گرو نزد خود نگه مى دارم تا پدر شما به خاطر حفظ فرزندش كه در گرو ما است، برادرتان را با شما نزد ما بفرستد. 🌴به دستور يوسف عليه السلام، بين برادران قرعه زدند، قرعه به نام شمعون افتاد. اين هم از درسهاى دستگاه خلقت است كه به اين وسيله شمعون كه نسبت به برادران، براى يوسف عليه السلام بهتر بوده و سابقه خوبى داشته نزد يوسف بماند. 🌴برادران به قصد مراجعت به كنعان آماده شدند. بارها را تكميل كرده و عزم حركت كردند. يوسف گفت: اگر برادرتان را در سفر بعد نياوريد، ديگر نزد من نياييد و آن گاه براى شما غله اى پيش من نخواهد بود. 🌴براى اين كه حتما، برادران هنگام مسافرت ديگر، برادر خود را بياورند، يوسف عليه السلام دستور داد كه محرمانه سرمايه (پول) آنها را در ميان بارشان گذاشتند تا همين موضوع هم باعث شود كه به عنوان رد امانت يا به عنوان حسن ظن پيدا كردن آنان، به لطف و كرم واحسان يوسف عليه السلام، ناچار مسافرت ديگرى به مصر كنند. 🌴برادران از يك سو با كمال خوشحالى، و از سوى ديگر نگران كه چگونه يعقوب عليه السلام را راضى كنند تا بنيامين را با خود به مصر ببرند، به سوى كنعان روانه شدند و اين راه طولانى (كه به نقلى دوازده روز و به نقلى هيجده روز راه رفتن فاصله بين مصر و كنعان بود) را پيمودند و به كنعان رسيدند... .(تفسير مجمع البيان، ج 5،ص 245 و 246) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم 🌴قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمى كردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى كنيم: 1⃣ فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل فرعون) بودكه ايمان خود را مخفى مى داشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت: بسم الله (به نام خدا)، 🔹دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟ 🔸آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود. 🔹دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد. 🔸آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد. 🌴فرعون آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو كيست؟ 🌴آرايشگر: پروردگار من و تو خداست! 🌴فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه استخوانهاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد. 🌴فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم! 🌴فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت: اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛ ✨مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى✨ 🌴آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند. 🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از چيست؟ 🌴جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(بحار، ج 13،ص 163) 2⃣ آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مى پرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد. 🔸آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى و گستاخى كنى؟ 🔹 فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شده اى؟! 🔸آسيه: ديوانه نشده ام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان. 🔹فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده، سوگند ياد كرده ام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم. 🌴مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت: هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد. 🌴فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.(از اين رو در قرآن، فرعون به عنوان ذوالاوتاد (صاحب ميخها) ياد شده است. (فجر/ 89)و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينه اش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مى كشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت. 🌴موسى عليه السلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليه السلام استمداد نمود، موسى عليه السلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليه السلام او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! خانه اى در بهشت براى من فراهم ساز. 🌴خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنى هاى بهشت مى خورد و مى نوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه سختى مى خندد!! 🌴به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليه السلام داشت و او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد. (بحار، ج 13،ص 164؛ مجمع البيان، ج 10،ص 319) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈دورنمايى از جنگ احد 🌴بت پرستان در جنگ بدر، دستخوش ضربات شديد از جانب مسلمانان شده بودند، و بسيارى از سرانشان كشته شده بودند. آنها تصميم گرفتند با نيروى مجهزى براى انتقام و سركوبى مسلمانان به سوى مدينه حركت كنند، آنها با پنج هزار نفر به اضافه زنان و غلامان و ساز و برگ نظامى و استمداد از قبايل مختلف حركت نمودند در حالى كه شعار مى دادند: انتقام! انتقام. 🌴اين لشگر مجهز روز پنجشنبه 5 شوال سال سوم هجرت در دامنه كوه احد (يك فرسخى مدينه)مستقر شد. 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز جمعه را در مدينه ماند و نماز جمعه را خواند و در خطبه هاى نماز، مردم را به دفاع و جهاد دعوت كرد وسپس با سپاهى كه افراد آن حدود هزار نفر بودند، از مدينه به سوى احد حركت كردند. 🌴در بين راه عبدالله بن ابى سلول منافق كه معتقد به ماندن در مدينه بود با طرفداران خود كه حدود سيصد نفر از سپاه را تشكيل مى دادند به مدينه بازگشتند، و در نتيجه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه 700 نفرى به سرزمين احد وارد شد، و در نقطه اى در كنار كوه مستقر گرديد، 🌴در آنجا در پشت سر، دهانه شكاف كوهى را ديد، عبدالله بن جُبير را با پنجاه تيرانداز، نگهبان آن دهانه كرد، و به آنها تأكيد كرد كه تا پايان جنگ در آن جا بماند و حركت نكنند. 🌴در روز هفتم، پس از نماز صبح، چند نفر از دلاوران دشمن پياپى به ميدان تاختند و طلب مبارزه كردند، اميرمؤمنان على عليه السلام به ميدان آنها رفت و آنها را به هلاكت رسانيد، در اين هنگام جنگ دسته جمعى آغاز گرديد، پيامبر و على و حمزه در پيشاپيش سپاه اسلام با دشمن مى جنگيدند. 🌴در درگيرى شديد نبرد احد يكى از جنگجويان كافر به نام عمرو بن قميه سنگى به سوى پيامبر افكند كه موجب مجروح شدن پيشانى و شكستن بينى و دندان، و شكافته شدن لب پايين آن حضرت شد، به طورى كه خون چهره نازنين حضرت را پوشانيد، او خواست آن حضرت را بكشد، يكى از سرداران جوان و رشيد اسلام به نام مصعب بن عُمير كه شباهت زيادى به پيامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حمله هاى كوبنده اش از پيشروى دشمن جلوگيرى كرد و در اين ميان به شهادت رسيد. 🌴دشمن خيال كرد كه پيامبر را كشته است، از اين رو با صداى بلند همين خبر را اعلام كرد و موجب شايعه شد. 🌴اين شايعه باعث تضعيف روحيه مسلمانان گرديد، و عده اى از مسلمانان آن چنان خود را، باختند كه از ميدان گريختند. 🌴در اين هنگام آيه 144 آل عمران نازل شد كه: اگر فرضاً محمد صلى الله عليه و آله و سلم كشته شد، خداى محمد صلى الله عليه و آله و سلم هست، شما شخص و پيوند جسمانى را محور قرار ندهيد، بلكه شخصيت و پيوند مكتبى را محور خود سازيد. در اين آيه چنين مى خوانيم: 🍃وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِينَ🍃 ✨محمد صلى الله عليه و آله و سلم فقط فرستاده خدا است، و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند، اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب برمى گرديد؟ (اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت مى كنيد؟) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند، خداوند به زودى شاكران مقاوم را پاداش خواهد داد. (مجمع البيان، ج 1 و 2.ص 513)✨ ادامه دارد.... @a_l_mim